چکیده تفسیر سوره اخلاص جلسه 1 (1399/01/26)
سوره مبارکهای که معروف به سوره «إخلاص» است
تقریباً نسبنامه ذات اقدس الهی است که بینسب است بیشناسنامه است
زیرا غیب مطلق قابل شناخت نیست و نسببردار نیست.
گروهی از یهودیها از وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) سؤال کردند درخواست کردند که «أنْسُبْ لَنَا رَبَّکَ»! نگفتند «ربّ العالمین»! یا «ربّنا»! چون وجود مبارک حضرت که داعیه نبوت داشت آنها فکر میکردند که مطلب جدیدی در باب نبوت و توحید و مانند آن است
در حالی که حضرت براساس مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ[1] تصدیق کننده حرف همه انبیا است به اضافه اینکه مهیمن بر همه کتب و صحف و رهآورد همه انبیای الهی است،
چون خاتِم و خاتَم سلسله نبوت است و مصدّق تمام کلمات و صحف و رهآورد انبیای پیشین(علیهم الصلاة و علیهم السلام) است و مکمّل همه آنهاست؛ لذا این کلمه «مهیمن» مخصوص آن حضرت است.
بگو هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ؛ گرچه قبلاً نام مبارک «الله» برده شد به حسب ظاهر
هُوَ به او برمیگردد، اما در موارد دیگر این ضمیر
هُوَ بدون ذکر مرجع آمده است. [2] سرّش آن است که غیب مطلق نیازی به سبق ذکر ندارد و اصلاً
هُوَ
که ضمیر غایب است در درجه اُولی شایستهتر از هر مرجعی، آن غیب مطلق است. آن غیب مطلق نیازی به ذکر سابق ندارد تا ما بگوییم این ضمیر به چه برمیگردد.
اللَّهُ مزیتی دارد که هیچ اسمی واجد آن مزیت نیست.
اللَّهُ نعت هیچ اسمی قرار نمیگیرد منعوت میشود، برای
اللَّهُ
اوصافی ذکر میکنند، اما
اللَّهُ
صفت چیزی نیست
او
اللَّه
است که همه عقول درباره او متحیر است و او
أَحَدٌ
است.
أَحَدٌ با «واحد» خیلی فرق دارد. اگر ما گفتیم «ما جائنی أحد» کسی نیامد، نه یک نفر آمد نه دو نفر نه بیشتر. اگر یک نفر نیامده باشد درست است دو نفر نیامده باشند درست است و همچنین، أحدی نیامد. اما اگر بگوییم «ما جائنی واحد» یک نفر نیامد، ولی اگر دو نفر باهم آمده باشند این «ما جائنی واحد» صادق نیست، برای اینکه «ما جائنی واحد» آن را نفی نمیکند؛ یعنی یک نفر نیامده است، ممکن است دو نفر یا بیشتر آمده باشند.
وقتی گفتیم او
أَحَدٌ
است یعنی هیچ مشابهی نخواهد داشت
این
اللَّه
بودن او با أحدیتش آمیخته است
با اینکه نام مبارک
اللَّه
برده شد با اینکه نیازی به اسم ظاهر نبود به جای اینکه بفرماید «هو الصمد»، فرمود:
اللَّهُ الصَّمَدُ
نام مبارک را دوباره ذکر کردند به جهت اهمیت مطلب، اسم ظاهر جای ضمیر نشست، گرچه ضمیر میتوانست کافی باشد
آنچه در الوهیت مسیحیت بود الوهیت یهودیت بود
عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ
[3] بود،
الْمَسیحُ ابْنُ اللَّهِ [4] بود. افکاری که یهودیت و مسیحیت داشتند آلوده بود با تثنیه یهودیت و تثلیث مسیحیت
لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا
که خدا
ثالِثُ ثَلاثَةٍ
[5] و مانند آن
برای ابطال تثنیه یهود و تثلیث مسیحیت و همچنین پیوندها و پیرایههای جاهلیت که فرشتهها را «بنات الله» میدانستند فرمودند:
لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ؛
نه تنها پدر کسی نبود و پسر کسی نبود، همتایی هم ندارد کسی همتای او نیست
نه منشأ قابلی داشت و نه همتای مماثل
وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ
این نکره در سیاق نفی مفید عموم است احدی همتای او نیست.
چرا صمد است؟ برای اینکه خود به هیچ چیز نیازمند نیست، یک؛ و ماسوای او همه نیازمند هستند، دو؛ تنها نیازمند به او هستند، سه؛ او صمد و مصمود و «مقصود إلیه» جمیع ماسوا است «بالقول المطلق»
او نباید نیازمند باشد، یک؛ همه نیازمندان را باید شناسایی کند، دو؛ قدرت انجام نیازهای جمیع نیازمندها را باید داشته باشد، سه؛ تا بشود صمد مطلق، چهار
چنین موجودی باید واجب بالذات باشد، یک؛ این ضرورتش ضرورت ذاتی باشد،
از ضرورت ذاتی که بالاتر برویم میبینیم که ضرورت ذاتی «مادام الذات» دارد و شیئی که نامتناهی است «مادام» برنمیدارد، از ضرورت ذاتی باید به ضرورت ازلی منتقل بشویم که او به ضرورت ازلی موجود است. فرق ضرورت ذاتی و ضرورت ازلی این است که ضرورت ذاتی این است که این محمول برای این موضوع ضرورت دارد «مادام الذات»؛ خواه آن ذات متناهی باشد خواه غیر متناهی.
اما وقتی گفتیم این محمول ازلاً برای او ضرورت دارد، متناهی را شامل نمیشود؛ منتها ذات اقدس الهی نسبت به گذشته ازلی است نسبت به آینده ابدی است، مجموع ازل و ابد میشود سرمد، او سرمدی است.
مرحوم صاحب وسائل
در جلد هفتم صفحه 191 باب 33 از ابواب ذکر عنوان باب این است که شایسته نیست ما بگوییم «اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ کُلِّ شَیْء»، باید بگوییم «الله اکبر» و اگر خواستیم «الله اکبر» را تفسیر کنیم، نباید بگوییم «اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ کُلِّ شَیْء» بلکه شایسته است بگوییم: «اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَفَ»،
«الله اکبر» وصف نیست. «الله اکبر» نفی وصف است، «اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَفَ»، نه اینکه اکبر وصف باشد
بگوییم او این صفت را دارد که بزرگتر از فلان شیء یا فلان شخص یا فلان عالَم است
این برای نفی وصف است نه اثبات وصف.
این «أفعل» وصف است یا وصف تعیینی است یا وصف تفضیلی. یک وقت میگوییم فلان شخص أفضل است یعنی این وصف تعیینی نیست چون غیر از او هم کسانی هستند ولی این نسبتاً أفضل از دیگران است. یک وقت وصف تعیینی است
النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ[6] این اولویت تعیینی است. در همان سوره در جریان طبقات ارث هم آمد که اینها کسانی هستند که ورثه میت، طبقات میت
بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ؛[7] این اولویت تعیینی است؛ طبقه اول اُولاست نسبت به طبقه دوم تعییناً، طبقه دوم اُولاست نسبت به طبقه سوم تعییناً، نه تفضیلاً.
همین معنا را وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در جریان غدیر درباره حضرت امیر(صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین) ذکر کرده است که «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاه»؛[8] یعنی وجود مبارک علی بن ابیطالب(علیه افضل صلوات المصلین) اُولای تعیینی است نه تفضیلی
موارد دیگر که چند نفر از بزرگان سمتی دارند ولی برخیها در بعضی از جهات فضیلتی دارند گفته میشود که فلان شخص اُولاست این اولویت، اولویت تفضیلی است نه تعیینی.
اما وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) میفرماید این نه اولویت تعیینی است نه اولویت تفضیلی. این «الله اکبر»، «أکبر» وصف نیست این بیان نفی وصف است «اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَفَ»؛ نمیشود گفت خدا بزرگتر از دیگران است تفضیلاً یا بزرگتر از دیگران است تعییناً. این ناظر به نفی وصف است او برتر از آن است که وصف بشود،
چون اگر ما گفتیم او از دیگران برتر است حالا تعییناً یا تفضیلاً، باید دیگرانی را ثابت بکنیم بعد بگوییم این از همه آنها «بالضرورة» بزرگتر است ولی چیزی در کار نیست. غیر از خدا چیزی نیست
همه هر چه هستند از آن کمترند
که با هستیش نام هستی برند
چه سلطان عزت الم برگشود
جهان سر به جیب عدم در گشود[10]
همه هستند؛ اما همه در برابر او نیستند همه ظهور او هستند سایه او هستند صورت مرآتیه او هستند آیت او هستند.
«أکبر» درباره ذات اقدس الهی وصف نیست، نه وصف تفضیلی و نه وصف تعیینی؛
فرمود: «اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَفَ»؛ او در صدد نفی وصف است نه اثبات صفت به عنوان کبریایی و اکبر بودن که تعیینی است یا تفضیلی
اینکه در بعضی از نصوص آمده است که قرآن را اهل بیت(علیهم السلام) باید معنا کنند، اینها عِدل قرآناند حقیقت قرآن نزد اینهاست
این گونه از تفسیرها و ترجمهها نزد احدی نیست.
آنچه به ذات اقدس الهی برمیگردد با این تفسیر نزد احدی نیست، آنچه به وحی و نبوت برمیگردد با این تفسیر نزد احدی نیست، آنچه به حقیقت رجوع «إلی الله» و «لقاء الله» و مانند آن برمیگردد با این تفسیر نزد احدی نیست. اینها قرآن ناطقاند عِدل قرآن کریماند حقیقت قرآن نزد اینهاست و مانند آن.
اگر خدایی هست اشیاء فراوانی هستند پس مرز خدا محدود است، یعنی خدا حدّش تمام شده نوبت به موجود دیگر میرسد. اگر ما دو موجود داشته باشیم حتماً هر دو محدود هستند؛ چون اگر یکی نامتناهی باشد جا برای غیر نمیگذارد؛ اگر دو موجود داشتیم یکی «ألف» و یکی «باء»، هم «ألف» محدود است هم «باء»، چرا؟ چون اگر «ألف» نامتناهی باشد مجال و جا و مقطع و موضعی برای «باء» نمیگذارد.
اگر یک وجود نامتناهی داشتیم جا برای غیر نمیگذارد
اگر ما بگوییم دیگران جلوه او هستند نه در برابر او! آیت او هستند نه در برابر او! سایه او هستند نه در برابر او! ما دیگری را نمیبینیم فقط آیت را میبینیم؛ همان طوری که لیل و نهار را آیت قرار داد دیگری هر چه دارد و هر چه هست نشان اوست نه در برابر او و چون نشان اوست و در برابر او نیست او را محدود نمیکند.
در قرآن کریم و روایات اهل بیت(علیهم السلام) در سه فصل سخن گفته شد: فصل اول منطقه ممنوعه است، فصل دوم منطقه ممنوعه است، فصل سوم منطقه بازی است
در فصل اول که ذات اقدس الهی است آنجا احدی راه ندارد چون نامتناهی است؛ فصل دوم که صفت ذاتی است و عین ذات است آن هم نامتناهی است کسی راه ندارد؛ فصل سوم که
نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ
[15] است ربوبیت اوست خالقیت اوست الهیت اوست نسبت به مادون، معبود بودن اوست نسبت به مادون، تمام حرفها در فصل سوم است در فصل سوم ذات اقدس الهی وصفپذیر است و مانند آن.
[1]. سوره بقره، آیه97؛ سوره آلعمران، آیه3؛ سوره مائده، آیه48.
[2]. الکافی(ط ـ الاسلامیة)، ج۱، ص۹۱.
[3]. سوره توبه، آیه30.
[4]. سوره توبه، آیه30.
[5]. سوره مائده، آیه73.
[6]. سوره احزاب، آیه6.
[7]. سوره احزاب، آیه6.
[8]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص420.
[9]. بوستان سعدی، باب سوم.
[10]. بوستان سعدی، باب سوم.
[11]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه179 و 186.
[12]. سوره إسراء، آیه12.
[13]. وسائل الشیعة، ج7، ص191؛ الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص117.
[14]. وسائل الشیعة، ج7، ص192.
[15]. سوره نور، آیه35.