قرآن برای هدایت همه
مردم تنزّل کرد که
هُدیً لِلنَّاسِ
؛ ولی بعد از تنزّل قرآن مردم به سه قسمت تقسیم شدند: عدّهای در اثر ایمان خالص از قرآن بهره میبرند؛ عدّهای در اثر کفر محض یا کفرِ آمیخته
با سایر رذایل نفسانی از قرآن محروماند؛ در اوایل این سوره، مردم به سه قسمت تقسیم شدند: قسمت اوّل، کسانی که ایمانشان خالص و محض است؛ قسمت دوم، کسانی که کفرشان محض است؛ قسمت سوم، کسانی که گذشته از کفر دارای رذایل اخلاقی هم خواهند بود؛ نظیر مکر، خدعه، استهزا، کتمان، دروغ و مانند آن.
برای استفاده
از قرآن کریم پنج وصف لازم بود که سه وصفش جزء اصول دین بود و دو وصفش به عنوان نمونه از فروع دین یاد شده است: ایمان به غیب (یعنی توحید)؛ ایمان به وحی و رسالت عامّه و خاصّه و یقین به آخرت، در کنار این اصول اعتقادی (که تقوای اعتقادی نامیده شد) تقوای عبادی و مالی هم مطرح است [که] تقوای عبادی به عنوان نماز یاد شد و تقوای مالی به عنوان انفاق یاد شد.
کفّار کسانیاند که هیچ یک از این اصول را؛ چه اعتقادی، چه غیراعتقادی ندارند؛ منافق کسی است که وانمود میکند که دارای این اصول و اعمال است؛ ولی هیچکدام از این اصول و اعمال را دارا نیست [و] مؤمن کسی است که به توحید، معاد و رسالت مؤمن باشد، نماز را اقامه کند و آنچه خدای سبحان به او روزی داد در راه خدا انفاق کند.
راجع به اعتقاد به مبدأ و معاد بیانی دارد که فرمود:
وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْیَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ
؛ در برابر اهل تقوا که
یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ
،
وَبِا لآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ
، منافق مدّعی ایمان به غیب (یعنی مبدأ) و ایمان به آخرت است (یعنی معاد) ولی
وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ
.
اینها را به عنوان وصف، سلب کرد از گروهِ باایمان؛ نفرمود «و لم یؤمنوا» [بلکه] فرمود:
وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ
؛ اصلاً اینها به حساب طوایف مؤمنین به شمار نمیآیند
در سوره
«منافقین»
این است:
إِذَا جَاءَکَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکَاذِبُونَ
؛ درباره
رسالت، داعیه دارِ شهادت به رسالت بودند و خدای سبحان میفرماید: خدا میداند که اینها دروغ میگویند.
پس اصول سهگانه
اعتقادی را قرآن از اینها سلب کرده است [که] در برابر اصول اعتقادی اهل تقوا، اینها فاقد این سه اصلاند؛
امّا درباره
تقوای عبادی و مالی، در آیه
54 سوره
«توبه» به این نفیِ تقوای عبادی و مالی اشاره کرد؛ در شمارش اوصاف منافقین اینچنین میفرماید:
وَمَا مَنَعَهُمْ أَن تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقَاتُهُمْ إِلاَّ أَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللّهِ وَبِرَسُولِهِ وَلاَ یَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلاَّ وَهُمْ کُسَالَی وَلاَ یُنفِقُونَ إِلاّ وَهُمْ کَارِهُونَ
که تقریباً این جامعترین آیاتی است که تا حال درباره
منافقین بیان شده؛
هم به کفر اعتقادی
هم به کفر عملی اینها.
و درباره
کفر عملی هم فرمود:
وَلاَ یَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلاَّ وَهُمْ کُسَالَی
و درباره
کفرِ انفاق و نفی تقوای مالی هم فرمود:
وَلاَ یُنفِقُونَ إِلاَّ وَهُمْ کَارِهُونَ
؛
اگر هم انفاق میکنند بر اساس میل نیست، بر اساس کراهت است [یا] اگر نماز میخوانند بر اساس کسالت است؛ یعنی برای حفظ ظاهر است؛ نه برای اینکه تکلیفی را امتثال کرده باشند.
درباره
اهل تقوا، ایمان به غیب بود:
یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ
بود [و]
وَهُم بِالآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ
؛ چه اینکه درباره
اهل تقوا
یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ
بود و
مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ
؛ این پنج صفت را یاد فرمود، همه
این اوصاف ثبوتیه
اهلِ تقوا از منافق مسلوب است، گذشته از اینکه در کنار این کفر، آن خدیعه و استهزا را هم ضمیمه کرده است
انسان این خصیصه را دارد که میتواند از فرشته هم برتر بشود و [یا] از حیوان هم فرومایهتر بشود،
انسان این خصیصه را دارد که آنچه در نهان اوست کتمان کند و بر خلاف نهانش و نهادش سخن بگوید و آن کسی که نهان انسان را آفرید (یعنی خدای سبحان) از درون اینها باخبر است و درون اینها را آشکار خواهد کرد.
به رسولش فرمود: اینها فقط با دهان ایمان میآورند، اگر میگویند «ما مؤمنیم» گفتارشان فقط از دهان است؛ نه از دل. گاهی قول بر آن عقیده و بر منطق درونی هم اطلاق میشود؛ مثل اینکه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «قولوا لا إله الاّ الله تفلحوا» ؛ بگویید؛ نه یعنی با زبان بگویید [بلکه] منطقتان این باشد؛ یعنی با دل بپذیرید و با زبان هم بگویید،
اگر ما گفتیم فلان شخص حرفش این است یعنی اعتقاد قلبی و گفتار ظاهریاش این است؛ امّا وقتی منافق میگوید:
آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْیَوْمِ الآخِرِ
، خدای سبحان از این قول پرده برمیدارد [و] میگوید: این قول، از آنِ دهان است نه از آنِ دل؛
بنابراین این گروه با دهان ایمان آوردند و کفر در نهانشان تعبیه شده است و روزی خدای سبحان آن نهانِ اینها را آشکار خواهد کرد.
وقتی خطر پیش نیاید آن کفر درونی در نهان مستقر است و این ایمان بیرونی به عنوان لقلقله
زبان مطرح است و امّا در روز امتحان، اینچنین نیست [که] زبان در عرض دل باشد، چون اصلِ انسان را قلب انسان تأمین میکند: «أصل الانسان لبّه» ، در روز امتحان و روز خطر
هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ
؛ اینها به کفر نزدیکترند و شتابزده به [سمت] کفر حرکت میکنند، چون آنچه اساس است درون اینهاست که کفر پُر کرده [و] گذشته از کفر، یک کتمان، خدعه، استهزا و کذبی هم در کنار کفر هست.
از این جهت منافق
فِی الدَّرْکِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ
است، زیرا آن که کفرش کفرِ محض است دیگر به این تباهیهایِ نفسانیِ دیگر مبتلا نیست؛ ولی منافق گذشته از آن کفرِ عجینشده، با این تباهیها آمیخته شد و مبتلاست
و در روز خطر به کفر نزدیکتر از ایمان است؛ نه یعنی واقعاً به ایمان نزدیک است ولی به کفر نزدیکتر؛ اینکه فرمود در روز خطر اینها به کفر نزدیکترند، از همان مواردی است که «أفعل تفضیل» مفید تعیّن است؛ نظیر
أُولُوا الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ
.
در آیه
167 سوره
«آل عمران» بخشی از این مسائل را آنجا مطرح فرمود؛ فرمود: آنچه در جریان جنگ بدر و امثال بدر برای شما مسلمین پیش آمد آزمون الهی بود،
وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ نَافَقُوا
؛ تا وضع منافقین روشن بشود،
وَقِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَوِ ادْفَعُوا قَالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاَتَّبَعْنَاکُمْ هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ یَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا یَکْتُمُونَ
؛ فرمود: وقتی در جریان حمله
بدر و مانند آن به اینها گفته میشود در این جبهه شرکت کنید، میگویند «اگر ما این جنگ را مصلحت میدیدیم حضور پیدا میکردیم»!؛ مسئولین الهی به اینها میگویند: یا در راه خدا بجنگید یا لااقل از خود دفاع کنید:
قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَوِ ادْفَعُوا
، اینها میگویند:
لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاَتَّبَعْنَاکُمْ
، آنگاه فرمود:
هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ
؛ اینها ارتباطشان با کفّار بیش از ارتباطشان با مؤمنین است؛ اینها قربشان به کفر بیش از قربشان به ایمان است، زیرا کفر در درون اینها جا کرده است و ایمان از دهان اینها تجاوز نکرده است؛
از امام رضا(سلام الله علیه) سؤال کردند: آیا خدای سبحان به معدومات علم دارد؟ فرمود: نه تنها به معدومات علم دارد، بلکه به ممتنعات علم دارد، بلکه میداند اگر این معدوم یا این ممتنع، موجود میشد چه اثر داشت (همه
اینها را میداند)،
آنگاه به این کریمه استدلال کرد، فرمود:
لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ
؛ فرمود: کفّار از جهنّم به دنیا برنمیگردند، چون بساط دنیا برچیده میشود و قیامت گسترده میشود، دیگر دنیایی نیست تا اینها برگردند و رجوعِ از جهنّم به دنیا برای کفّار محال است؛ ولی اگر این کفّار از جهنّم برگردند [و] بیایند در دنیا، باز همان رفتار بد را ادامه میدهند؛
لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ
نفاق، خصیصهاش این است که در روز خطر آن کفر را آشکار کنند.
آیه
52 سوره
«مائده» میفرماید:
فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ
؛ اینها که قلبشان بیمار است با شتاب به سمت کفّار حرکت میکنند؛ نه اینکه تازه میخواهند کافر بشوند، نفرمود «یسارعون إلیهم»، تازه نمیخواهند کافر بشوند [بلکه] اینها کافرند؛ امّا فوراً جایشان را پیدا میکنند؛
یُسَارِعُونَ فِیهِمْ
نه «یسارعون إلیهم» اینها کافرند [و] کفرشان مسلّم است؛ ولی در روز خطر فوراً موضعگیریشان مشخّص میشود؛
چون کفر در نهادشان تعبیهشده بود، الآن میبینید در جمع آنها پیدا میشوند و حرفشان هم این است که
یَقُولُونَ نَخْشَی أَن تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ
؛ حرفشان این است که شاید اوضاع برگردد، شاید مسلمین شکست بخورند؛ دیگر به این فکر نیستند که انسان تا زنده است باید وظیفهاش را انجام بدهد، حرفشان این است که شاید اوضاع برگردد:
در سوره
«حج» مثلاً مردم را به سه قسمت تقسیم فرمود؛ فرمود: بعضی زندهاند و سالم؛ بعضی مردهاند [و] بعضی زندهاند و مریض
فرمود: مؤمن زنده است و سالم؛ کافر و همچنین منافق مرده است، و انسانِ ضعیفالایمان زنده
بیمار است.
«شیاطین الإنس و الجنّ» وسوسه میکنند. نه شیطانِ انسی به انبیا راه دارند؛ نه شیطان جنّی، برای اینکه کسی که حق را میبیند؛ نه شیطان انسی در حریم او راه دارد، نه شیطان جنّی. وقتی دستورات انبیا و خواستههای انبیا بخواهد در خارج پیاده بشود، در تحقّق خواستههای انبیا شیاطین وسوسه میکنند؛ نه در حرم امن قلب انبیا، آنجا نه شیطان انسی راه دارد، نه شیطان جنّی.
اینکه فرمود: وساوس شیطان برای آن است که خواستههای انبیا در خارج محقّق نشود، سرّش یک امتحان الهی است [که] در این امتحان دو گروه میمانند و یک گروه پیروز میشود
آن دو گروه این است:
لِیَجْعَلَ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ فِتْنَةً لِّلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ
؛ افرادی که زندهاند ولی بیمارند؛ مثل مؤمنینِ ضعیفالایمان
وَالْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ
؛ آنهایی که دلهایشان قسی و مرده است؛ مثل کفّار و منافقین
همانطوری که انسان از نظر جسدِ ظاهری، یا زنده و سالم است یا زنده و مریض است یا مرده است، از نظر قلب هم یا زنده و سالم است، یا زنده و مریض است، یا مرده است. کافر و منافق از نظر قلب مردهاند و قرآن اینها را میّت میداند (اموات میداند)؛ مؤمنِ ضعیفالایمان قلبش زنده است؛ ولی مریض [و] مؤمنِ قویالایمان قلبش زنده و سالم است (این سه گروه)
فِتْنَةً لِّلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ
؛ افراد ضعیفالایمان که ایمان در قلبشان هست، قلبشان زنده است؛ ولی مریض،
وَالْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ
؛ آنهایی که قلبشان مرده است،
وَإِنَّ الظَّالِمِینَ لَفَی شِقَاقٍ بَعِیدٍ
و گروه سوم کسانی هستند که زنده و سالماند:
وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَبِّکَ
؛ اینها کسانیاند که در قیامت
إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ
خواهند بود، اینها کسانیاند که
إِلاَّ مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ
شامل حالشان میشود و مانند آن
مُذَبْذَبِینَ
یعنی کفر در درون اینهاست و ایمان در دهان اینهاست.
گاهی وقتی با کفّار رسیدند میگویند «ما با شماییم»، وقتی با مؤمنین هستند میگویند «ما با شماییم» تکلیفشان را یکسره نمیکنند؛ نه ایمانشان محض است، نه کفرشان محض.
اینها واقعاً دارند با خدا یا با مؤمنین مکر میکنند؛ یا هر خدعه و مکری که انسان دارد با خود دارد، خود را فریب میدهد؟ اینکه فرمود:
یُخادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا
؛ یعنی خدا و مؤمنین را میخواهند فریب بدهند؛ خدا را فریب بدهند، چون به گفتار ظاهری اکتفا میشود، اگر کسی ظاهراً اسلام آورد خونش هدر نیست، مالش محترم است و مانند آن؛ مؤمنین را فریب میدهند، برای اینکه مؤمنین از درون و راز نهانی اینها مستحضر نیستند. اینها واقعاً خدا و مؤمنین را فریب میدهند یا خیال میکنند که دارند دیگران را فریب میدهند؟
یُخادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا
امّا
وَمَا یَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ
؛ اینها جز خود احدی را فریب نخواهند داد. انسان هر کاری که میکند؛ یا به سود جان خود است یا علیه جان خود، ممکن نیست عمل انسان از انسان جدا بشود و در دیگری اثر بگذارد.
این اختصاص عمل به عامل که طبق آیه
سوره
«اسراء» مشخّص شد:
إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا
میگوید عمل زنده است و از بین نمیرود (اوّلاً) و یک موجود زنده در جهان به جایی مرتبط است، چون نظام، نظام علّی و معلولی است (ثانیاً) تنها تکیهگاهی که عمل به آن مرتبط است و از آن جدا نمیشود صاحبعمل است (ثالثاً)، پس
إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا
آنگاه اگر زیانِ یک عمل به غیر میرسد، این به منزله
آن سایهای است که به دیگری اصابت میکند؛ یا اگر سود عمل به کسی میرسد این به منزله
رایحه
گلی است که انسان در بوستان خود غرس کرده و رایحهاش به دیگری میرسد
عمل، بالاصاله از آنِ عامل است، بالتبع و بالعرض به غیر سرایت میکند، لذا اگر خوب است، برای خود انسان است:
مَنِ اهْتَدَی فَإِنَّمَا یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ
و اگر بد است، علیه خود انسان است که
مَنْ عَمِیَ فَعَلَیْهِا
،
لذا نفاق جز خُدعه با نفسِ منافق، نقش دیگر ندارد:
وَمَا یَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ
، اینها اگر از نظر عِلمالنفس میدانستند که عمل از عامل جدا نیست و هر نیرنگی که انسان اِعمال کرد علیه جان خود اِعمال میکند، هرگز دست به این نفاق نمیزنند؛ منتها نمیدانند؛ نه خود را شناختند، نه رابطه
نفس و صفت را شناختند و نه رابطه
انسان و عمل را شناختند. اینها خیال میکنند [که] دارند دیگران را فریب میدهند؛ [ولی]
وَمَا یَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ
.
این نه تنها درباره
نفاق است، درباره
هر گناهی هم اینچنین است؛ هر گناهی از هر گناهکار صادر بشود علیه جان خود آدم است و لاغیر، و اگر آثار این گناه به دیگران میرسد این اثرِ بالتبع است نه بالعرض.