جرعه هایی از تسنیم

جرعه هایی از تسنیم

خلاصه ای از دروس تفسیر آیه الله جوادی آملی حفظه الله
جرعه هایی از تسنیم

جرعه هایی از تسنیم

خلاصه ای از دروس تفسیر آیه الله جوادی آملی حفظه الله

چکیده تفسیر سوره فلق (1399/01/28)

چکیده تفسیر سوره فلق (1399/01/28)

سوره مبارکه‌ای که «علم بالغلبة» آن «فلق» است

این سوره به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به عنوان اینکه اسوه است و نبی و ولیّ و امام و رهبر جامعه بشری و امت اسلامی است، مسئله استعاذه را تعلیم می‌کند.

استعاذه در مقابل استخاره است در هر دو امر سه مسئله لازم است: یکی اینکه اصل استعاذه لازم است مثل اصل استخاره، دوم اینکه استعاذه به چیز نظیر استخاره به چیز و به چه کسی؛ اصل سوم استعاذه از چیز، چه اینکه استخاره درباره چیست.

منظور از استخاره‌ «طلب الخیر» است نه تفأّل به قرآن و مانند آن.

اصل استعاذه از شرّ یک امر ضروری است، به چه کسی پناه ببریم امر ضروری است، اصل از چه چیزی پناه ببریم امر ضروری است. استعاذه اصلش لازم است، زیرا انسان موجودی است که در معرض خطر است آن توانایی را ندارد که هر خطری را شناسایی کند اولاً و آن را دفع کند ثانیاً یا از خود دفاع کند ثالثاً

انسانی که در معرض بسیاری از رخدادهای تلخ است هیچ چاره‌ای جز استعاذه ندارد. به چه کسی استعاذه کند؟ به قدرت محض و خیّر صرف که از او جز خیر ناید. از چه چیزی استعاذه کند؟ از هر شرّی، ناملایمی و تلخ‌کامی و مانند آن

اصل استخاره ضروری است انسان نه خیر خود را به نحو اطلاق می‌شناسد نه بر فرض اینکه بشناسد توانای تحصیل آن است بالقول المطلق و نه سایر اشیایی که منشأ خیر هستند در اختیار اوست.

خیر ما چه چیزی باشد باید تشخیص بدهیم یا ارجاع بدهیم به خود آن منشأ خیر که امر ثالث است ضروری است.

در جریان استعاذه قرآن کریم صریحاً اعلام کرد که

إِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ[1] و نه الشَّیْطانِ الرَّجیمِ

. قرآن صراط مستقیم است چه اینکه اهل بیت صراط مستقیم‌اند ولایت اهل بیت صراط مستقیم است که قرآن ناطق‌اند حقیقت قرآن صراط مستقیم است. شیطان که در کمند و کمین است در کنار صراط مستقیم است که گفت: لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ،[2] او قافله را که در صراط مستقیم‌اند رهزنی می‌کند و راهزنی می‌کند و غارت می‌کند

در کنار صراط مستقیم کمندی می‌گذارد و کمین دارد

لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ.

قرائت قرآن، تلاوت قرآن، تفسیر قرآن، تأمل در قرآن، عمل به قرآن، نشر قرآن، تبلیغ قرآن، همه اینها صراط مستقیم است در کنار همه اینها شیطان با کمندی کمین کرده است

لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ

جریان امامت این طور است، ولایت این طور است، نبوت این طور است، عصمت این طور است، ارادت به اهل بیت و توسل به آن ذوات قدسی(علیهم افضل صلوات المصلین) این چنین است، بخواهد در آن مسیر حرکت کند شیطان با کمندی قوی در کمین متوسلان است و متوکلان است و پیروان امامت ائمه این چند امری که ذکر شده

به عنوان تمثیل است نه به عنوان تعیین.

پس

إِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ

 قرآن و ولایت یعنی صراط مستقیم، این یک اصل کلی است. در بخش‌هایی از این اصل کلی خبر دارد نظیر اینکه وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) وقتی آن پیشنهاد تلخ داده شد

قالَ مَعاذَ اللَّهِ؛[3] انسانی که در برابر گناه قرار می‌گیرد هیچ چاره‌ای ندارد جز پناهندگی.

پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) امام به هر حال اینها معصوم بالذات نیستند اینها معصوم «بالله» هستند چون معصوم «بالله»اند لذا

وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّه[4] منتها برای آنها دفع است برای ما رفع. وقتی یوسف(سلام الله علیه) احساس خطر می‌کند می‌گوید

مَعاذَ اللَّهِ

 حتی فرصت این نیست که بگوید «أعوذ بالله»،

فاصله بین

مَعاذَ اللَّهِ

 و «أعوذ بالله» خیلی است و آنجا وجود مبارک یوسف که آن باریک «أَدَقُّ مِنَ الشَّعْرِ وَ أَحَدُّ مِنَ السَّیْفِ»[5] در آن بحبوحه قرار گرفت فرصت اینکه فعل را بیان کند بگوید من پناه می‌برم نبود،

مَعاذَ اللَّهِ او پناهگاه است.

اگر در دعاها به ما فهماندند تلقین کردند ما فهمیدیم و پذیرفتیم که «مِنْ أَیْنَ لِی الْخَیْرُ یَا رَبِّ وَ لَا یُوجَدُ إِلَّا مِنْ عِنْدِکَ» چاره جز استخاره نیست استخاره یعنی استخاره! این هیچ ارتباطی با تفأل ندارد.

مطلب بعدی آن است که شرّ امر وجودی است یا امر عدمی؟ این دو مطلب معروف بین اهل معقول که یکی از رهبران فکری عقلی قائل است به اینکه شرّ امر عدمی است، دیگری قائل است که شرّ امر وجودی است منتها کمتر از خیر است این نزاع بارها گفته شد نوشته شد بزرگان ما بیان کردند که این نزاع اصلاً چنین چیزی در عالم رخ نداد بین دو حکیم معروف؛ زیرا یکی حرفی را می‌زند که آیا شرّ امر وجودی است یا نه، دیگری هم این را قبول دارد

دومی در بحث دیگر که شرّ امر عدمی است به اندازه خیر است یا کمتر از خیر، ثابت کرد که کمتر از خیر است که دومی هم آن را قبول دارد

هر دو حکیم این دو مطلب را قبول دارند چون بحث در دو فصل است فصل اول این است که آیا شرّ وجودی است یا عدمی؟ هر دو قبول دارند که شرّ امر عدمی است. فصل دوم آن است که حالا که این امر عدمی است نسبت به خیر اکثر است یا مساوی است یا اقل است؟

هر دو فتوا می‌دهند که اقل از خیر است. پس نزاعی بین علمین معروفین نیست.

اما مطلب اول که بالضرورة شرّ امر عدمی است و آن این است که در همه موارد بدون استثنا وقتی بشر کلمه شرّ را به کار می‌برد که فلان امر برای فلان چیز یا برای فلان شخص یا برای فلان گروه شرّ است شرّ بود شرّ می‌شود، این کاملاً که تحلیل بکنید بدون کمترین اغماض، سر از عدم و عدمی در می‌آورد

اگر فلان امر خیری به او عطا کند که شرّ نیست. کاری به او نداشته باشد که شرّ نیست. خیری بر خیرات او بیافزاید که شرّ نیست. نقصی از نقص‌های او را برطرف کند که شرّ نیست. عیبی از عیوب او را تصحیح کند که شرّ نیست. نه تکمیل نقص شرّ است، نه تصحیح عیب شرّ است. تنها در دو مورد شرّ انتزاع می‌شود: مورد اول آن است که کمالی از کمالات را از او بگیرد یا اصل حیات را بگیرد یا سلامت را بگیرد علم را بگیرد قدرت را بگیرد

در تمام مواردی که واژه شرّ به کار می‌رود الا و لابد یا به «لیس»ی تامه برمی‌گردد یا به «لیس»ی ناقصه

محال است که جایی کلمه شرّ به کار برده بشود و به «أحد السّلبین» برنگردد؛ پس:

 

الشرّ أعدام فکم قد ضل من

 یقول بالیزدان ثم اهرمن[7]

 

این را هر دو حکیم فتوا می‌دهند و هیچ اختلافی «بین العلمین» نیست که «الشرّ عدمیٌ».

 

فرمود براساس توحید کل آنچه در صحنه هستی می‌گذرد «بإذن الله» است «بأمر الله» است به تدبیر الهی است به مدیریت الهی است، او خوب اداره می‌کند دایره خوبی ترسیم می‌کند مدیر به این معناست که چیزی را فروگذار نمی‌کند هر چه باید در این حلقه باشد هست و هر چه نباید وارد این حلقه بشود اجازه ورود ندارد

چیزی را ذات اقدس الهی خلق می‌کند که یا خیر محض باشد نظیر مجرّدات عامه مطلقه یا خیرش بیش از شرّش باشد نظیر همه موجوداتی که در نشئه طبیعت هستند. چیزی که شرّ محض باشد اصلاً فرض ندارد چون اگر شرّ محض باشد باید برای خودش هم شرّ باشد؛ یعنی عدم خودش را هم به همراه داشته باشد چنین چیزی که قابل وجود نیست. شرّ محض وجود ندارد شرّی که اکثر از خیر باشد یا مساوی خیر باشد با حکمت الهی سازگار نیست؛ اگر بیشتر از خیر باشد یا معادل خیر باشد دلیلی بر وجود او ندارد. آن خدایی که از خیّر محض جز نکویی ناید یقیناً خلق نمی‌کند؛ البته یقیناً خلق نمی‌کند نه یقیناً باید نکند. کار خدا تحت «باید» نیست بلکه کار خدا طوری است که هر چه باید است «من الله» است نه «علی الله»

بنابراین تابع شیئی است که آن امر برای خودش خیر است نسبت به محیط زیست خود خیر است. یک مار همان طوری که کبک و آهو و تیهو و طاوس از زندگی خود لذت می‌برند او هم از أکل و شرب لذت می‌برد از تولید لذت می‌برد از فرزندداری لذت می‌برد برای خودش برای حفظ سلامت خودش می‌کوشد لذت می‌برد

اما اینکه نیشی می‌زند حیات کسی را می‌گیرد یا سلامت کسی را می‌گیرد که اولی «لیس»ی تامه است دومی «لیس»ی ناقصه این شرّ است.

فلق» تمام ظلمت‌ها را می‌شکافد، خدا تمام شروری اگر باشد را می‌شکافد، نقص‌هایی که باشد را می‌شکافد، آفت‌ها و عیب‌هایی که باشد می‌شکافد و سلامت را به بار می‌آورد به یک چنین موجودی باید استعاذه کرد او مستعاذ است او معاذ است که

مَعاذَ اللَّهِ

، ملجأ است همان طوری که «لَا مَلْجَأَ مِنْکَ إِلَّا إِلَیْکَ»، معاذ هم چنین است. پس او که هر ظلمت و تاریکی را می‌شکافد باید به او پناهنده شد؛ از چه چیزی؟ از شرّ چیزهایی که خلق شدند، همین که اشاره شد یا شیطان است که بالاصل او منشأ شرّ است یا گاهی

مَعاذَ اللَّهِ

 است، گاهی «من فتنة» است، گاهی سحر است، گاهی شعبده است گاهی جادو است اینها کارهایی است که منشأ شرّ است زوال حیات یا زوال کلام هستند

مشخص فرمود آن ساحرانی که در بابِل و اینها بودند

بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ

 اینها

وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ

.[8] اولاً هر چه در نظام خلقت است تا تکویناً خدا اذن ندهد مستحیل است صادر بشود منتها تشریعاً گاهی حرام است گاهی مکروه است و مانند آن

کار خلاف اگر ایذاء کسی باشد این شرعاً حرام است، ولی در همان جایی که فرمود سحر ساحران باعث تفرقه زن و مرد است، دو دوست را از یکدیگر جدا می‌کند

یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ

 که بین زن و شوهر جدایی می‌اندازد فرمود:

وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ.

پس سحر این کار را می‌تواند بکند و این شرّ است و حرام است و حتی حکم تلخی هم دارد، لکن در نظام تکوین به اذن خداست؛ مثل سمّ؛ دام سمّ به کسی تشریعاً حرام است ولی تکویناً این سمّ اگر بخواهد اثر بگذارد «بإذن الله» است و ذات اقدس الهی این کارها را انجام داد و در هر اموری انسان موظف است از آنها به ذات اقدس الهی پناهنده بشود و از شرّ آنها مصون باشد.

وَ مِنْ شرّ غاسِقٍ إِذا وَقَبَ

، وقتی شب کاملاً تاریک شد و ظلمتش را گسترده کرد، اگر سرقت است همان زمان است قتل و آدم‌کشی و غارتگری و مانند آن است در آن وقت است این وقت‌ها را اختصاص داد برای اینکه این وقت شرّ است

وقتی است که رهزنان و غارتگران و بداندیشان و دگراندیشان به فکر ایذاء کسی هستند در آن فرصت

وَ مِنْ شرّ النَّفَّاثاتِ فِی الْعُقَدِ

 آنهایی که در گره‌ها اورادی را می‌خواندند و می‌دمیدند و سحر می‌کردند تا برای جدایی بین زن و شوهر، جدایی بین دو دوست ناکام گذاشتن یک صنعتگر، تاجر، هنرمند، کارگر، محقق، پژوهشگر، هر کاری که به هر حال مانع پیشرفت یک فرد یا جامعه بشود آنها گره می‌زدند، آن اوراد را می‌خواندند و می‌دمیدند و آن کار سحر را، سحر هم جزء علوم غریبه است غریبه با «غین»، علم است درس خواندنی است موضوع دارد محمول دارد، منتها جزء علوم محرّمه است.

سحر و شعبده و جادو و این گونه از امور را که جز ضرر چیز دیگری ندارد علم است موضوع دارد محمول دارد راه دارد فنّ است یاد گرفتنی است منتها محرّم است. تأثیرگذاری آن هم تکویناً به اذن خداست تشریعاً هم که شارع مقدس حرام کرده است.

این اوقات را که می‌شمارد چون اوقات خطر است جنگ است؛ منتها وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نه تنها جلوی آن کارها را گرفت خودش هم حتی در جنگ‌ها با اینکه افراد استحقاق مبارزه و خونریزی را داشتند که باید از بین بروند «مَا بَیَّتَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم) عَدُوّاً قَطُّ»[9] هرگز شبانه شبیخون نمی‌زد مردانه روز می‌جنگید، تبییت بکند شبانه دشمن به خواب رفته را شبیخون بزند این با رادمردی پیغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) سازگار نبود، با آن جوانمردی و رادمردی و خیر اندیشی آن حضرت و دین اسلام و فتوّت اسلام سازگار نبود «مَا بَیَّتَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم) عَدُوّاً قَطُّ».

حسود هم همین طور است برخی‌ها یک خصیصه‌ای در چشمشان است در روحشان است در خاصیت روانی‌شان است که اگر تمنّی زوال نعمت کسی را بکنند او آسیب می‌بیند تمنّی زوال حیات کسی را بکنند او آسیب می‌بیند این حسد هست یک خصیصه نفسانی است و بسیار تلخ است و بسیار بد هم هست حسد در قبال غبطه است.

غبطه آن است که اگر کمال یا سلامت یا علم یا خیر دیگری را انسان در کسی ببیند بقای آن را برای همان شخص از خدا بخواهد معادل آن و مشابه آن را هم برای خودش طلب بکند آن را می‌گویند غبطه. غبطه در برابر حسد است حسد آن است که انسان خیری را کمالی را در کسی می‌بیند و خواهان زوال این نعمت از آن متنعّم است این حرام است و شرّ است. اما غبطه آن است که اگر کمالی را در کسی می‌بیند حفظ این کمال را برای آن صاحب کمال از خدا مسئلت می‌کند و مشابه آن را برای خود می‌طلبد این کار خیری است غبطه این است.

حرم امن نبوت از سحر مصون است؛ البته آسیب رساندند به بدن حضرت مثل اینکه سنگ زدن به دندان مبارک حضرت یا سنگ زدن به پای مبارک حضرت آسیب می‌رساند، آسیب رساندن به بدن مطهر ائمه(علیهم السلام) و انبیاء(علیهم الصلاة و علیهم السلام) یک امر ممکن بلکه واقع شدنی است نقص نیست؛ اما به حرم امن عقل اینها، اعجاز اینها، رسالت اینها، امامت اینها، ولایت اینها آن منطقه، منطقه ممنوعه است احدی در آن منطقه راه ندارد و هیچ کاری نمی‌تواند به آن حرم امن آسیب برساند

پس آن قلب مطهر، روح مطهر، مقام نفسانی او مطهر از هر وسوسه و دسیسه و سحر و مانند آن است، بدن آسیب می‌بیند و آنچه در این موارد گذشت اینها به عنوان تمثیل است نه تعیین

شرّ امر عدمی است ممکن نیست که شیئی وجود داشته باشد و شرّ باشد برای اینکه اگر وجود داشته باشد لااقل برای خودش و برای لوازم خودش خیر است. شرّ امر عدمی است «مما لا ریب فیه»، آن اموری که منشأ شرّ هستند برای خودشان خیر هستند لوازم آنها خیر است خیرشان بیش از شرّشان است شرّی که از اینها نازل می‌شود نه مساوی خیر است نه بیشتر، بلکه کمتر از خیر است.

امیدواریم که امت اسلامی از هر گونه بداندیشی و شرور محفوظ باشند، از هر حسدی از هر بغی‌ای از هر قتلی از هر خطری مصون باشند به برکت قرآن و عترت.

 

«و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

 

 

[1]. سوره اسراء، آیه45.

 

[2]. سوره أعراف، آیه16.

 

[3]. سوره یوسف، آیه23.

 

[4]. سوره اعراف، آیه200؛ سوره فصلت، آیه36.

 

[5]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج8، ص312.

 

[6]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص582.

 

[7]. منظومه‌ حکمت‌، حکیم سبزواری، ص0۱۵۰

 

[8]. سوره بقره، آیه102.

 

[9]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج‏5، ص28.

 

[10]. سوره نحل، آیه98.

 

چکیده تفسیر سوره اخلاص جلسه 2 (1399/01/27)

چکیده تفسیر سوره اخلاص جلسه 2 (1399/01/27)

صدر و ساقه این سوره کوتاه مطالب بسیار قوی و غنی در بر دارد و از این جهت درباره آن وارد شده است که آن ثلث قرآن است یک سوم معارف قرآن کریم در این سوره نهفته است.

گروهی از یهود از حضرت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) سؤال کردند گفتند «أنْسُبْ لَنَا رَبَّکَ»،[1] شما که ما را به «الله» دعوت می‌کنی با

ثانِیَ اثْنَیْنِ

[2] مخالف هستی چنان که با

ثالِثُ ثَلاثَةٍ

[3] ترسایان مخالف هستی، نسب‌نامه ذات اقدس الهی را بیان بکن و خدای سبحان در پاسخ به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود نسب او بی‌نسبی است بی‌نشانی است.

ذکر ضمیر قبل از ذکر مرجع روا نیست، زیرا روشن نیست که این ضمیر به چه چیزی برمی‌گردد! اما درباره غیب مطلق که «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجة»[4] همه جا حضور دارد، «أَقْرَبُ إِلَیْنَا مِنْ حَبْلِ الْوَرِید»[5] است و مانند آن، او مشهود است او مذکور است لذا

هُوَ

 به غیب مطلقی برمی‌گردد که مذکور کل است مشهود کل است.

فرمود او نه نسب آسمانی دارد، نه نسب زمینی دارد، نه نسب تدبیری دارد، نه نسب نظمی دارد، همه اینها به خدای سبحان منسوب‌اند چون فعل او هستند هرگز ذات اقدس الهی که غیب محض است و حقیقت مطلق است نسبش به این امور برنمی‌گردد

آنها سؤال کردند از خلیل الهی و از کلیم الهی که رب کیست؟ خلیل الهی فرمود:

رَبِّیَ الَّذی یُحْیی‏ وَ یُمیتُ

، کلیم الهی هم فرمود:

رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْ‏ءٍ

؛ اما حبیب الهی در برابر «أنْسُبْ لَنَا رَبَّکَ»، سخن از «ربّی» و «ربّنا» و «ربّکم» و مانند آن به میان نیاورد فرمود:

هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ

. این

هُوَ

 که به غیب مطلق برمی‌گردد

و معروف احدی نیست مشهود احدی نیست معبود احدی هم نیست از نظر شهودی نه از نظر حصولی، از نظر عرفانی نه از نظر برهانی، از نظر عقل شهودی نه عقل نظری و مانند آن، این خدا غیب مطلق است.

وقتی سؤال کننده‌ها گرفتار تثنیه یا تثلیث باشند ایشان در پاسخ بساط تثنیه را تثلیث را از ریشه قطع می‌کند. یهودی که می‌گوید:

عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ

[8] او را

ثانِیَ اثْنَیْنِ

 می‌داند، ترسایی که می‌گوید:

الْمَسیحُ ابْنُ اللَّهِ

[9] او را

ثالِثُ ثَلاثَةٍ

 می‌داند، اصل رقم و عدد را قرآن کریم با این بساط مطلق برمی‌چیند او عددپذیر نیست

بعد از بیان اینکه او واحد نیست

أَحَدٌ

 است آن‌گاه این أحدیت را طرزی گسترش می‌دهد که واحدیت و مانند آن هم زیر مجموعه آن قرار می‌گیرند و واحدیتی که زیر مجموعه احدیت قرار می‌گیرد غیر از واحدیتی است که در رقم عدد قرار بگیرد و ماهیت کمّی داشته باشد قسمت‌پذیر باشد.

در سوره مبارکه «مجادله» فرمود:

ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی‏ ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سادِسُهُمْ

 فرمود خدا رقم‌پذیر نیست عددپذیر نیست اگر سه نفر در جایی نشسته‌اند خدا رابع ثلاثه است نه رابع أربعه؛ یعنی نمی‌تواند گفت این سه نفر بعلاوه خدا! او بعلاوه‌پذیر باشد جمع و تفریق‌پذیر باشد سه نفر بعلاوه خدا بشود چهار نفر! می‌فرماید سه نفر، سه نفر هستند. هر جور شما بشمارید سه نفر، سه نفر هستند و در تمام حالات خدا با آنها هست، ولی خدا رابع ثلاثه است، نه اینکه با خدا بشوند چهار نفر، او بشود رابع اربعه!

ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى‏ ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُمْ

 رابع ثالثه است، نه رابع اربعه. در ردیف آنها قرار نمی‌گیرد

این توحید قرآن است که خدا با هر چیز است ولی عددپذیر نیست رقم‌پذیر نیست تحت هیچ شمارشی در نمی‌آید تحت هیچ شماره‌ای در نمی‌آید. لذا قرآن کریم در عین حال که

ثالِثُ ثَلاثَةٍ

 را کفر می‌داند «رابع ثلاثه» را توحید ناب می‌داند.

این خدایی که

أَحَدٌ

 است همه جا حضور دارد و دیگران مجاری فیض او مظاهر او آیینه‌دار او آیینه‌دار جمال و جلال اویند.

تمام این بحث‌ها البته مستحضرید که در مقام فصل سوم است نه فصل اول که ذات مطلق است که «غیب الغیوب» است، نه فصل دوم که صفات ذات است که عین ذات است آن هم «غیب الغیوب» است و شهود آنها محال است برای احدی، زیرا در علم شهودی مشهود بتمامه باید به حضور شاهد بیاید. خدای سبحان چون حقیقت نامتناهی است اکتناه ذاتش مستحیل است چون بسیط است بعض و جزء ندارد که ما بگوییم بعضی از خدا یا قسمتی از خدا را درک کرد و نمی‌توان گفت هر کسی خدا را به اندازه خود درک می‌کند گرچه این شخص اندازه دارد ولی خدا اندازه‌پذیر نیست

البته ما مکلف به برهان هستیم برهان کاملاً ذات را ثابت می‌کند صفات ذات را ثابت می‌کند، ازلیت را از یک سو، ابدیت را از سوی دیگر، مجموع ازل و ابد را به نام سرمدیت را از سوی دیگر و سرمدیت ازلی و ابدیت ازلی و ازلیت ازلی همه را ثابت می‌کند و می‌فهمد و می‌فهماند، چون برهان است و مفهوم است

عقل نامتناهی را در مسئله برهان به خوبی می‌فهمد اما او نامتناهی وجود خارجی که بخواهد او را مشاهده بکند مقدورش نیست، حتی آنهایی که به مقام فنا بار یافتند، همه تعیّنات را زیر پا گذاشتند، احدی و ابدی و سرمدی برای آنها مطرح نیست

فقط می‌خواهند خدا را ببینند به تعبیر رسای حکمت متعالیه، چه نبی چه امام چه ولی چه وصی(علیهم السلام) این شخص اگر به مقام فنا بار یافت هیچ چیزی را نمی‌بیند «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند»،[10] اما این شخص موجود است معدوم نیست چون عدم که کمال نیست این شخص موجود است و احدی را نمی‌بیند می‌خواهد خدا را ببیند ولی این شخص موجود است، یک؛ و محدود است، دو؛ این موجود محدود اگر بخواهد خدا را مشاهده کند به اندازه خود خدا را مشاهده می‌کند و خدا اندازه ندارد لذا کسی که انسان کامل محض باشد بالاتر از همه مخلوقات عالم باشد به مقام فنای محض رسیده باشد و چیزی را نبیند جز خدا، ولی چون موجود است، یک؛ و محدود است، دو؛ به اندازه خود شهود دارد، سه؛ و خدا اندازه‌پذیر نیست، چهار

پس ذات اقدس الهی در علم شهودی مشهود احدی نیست؛ البته ظهور او تجلیات او فیض او و مانند آن کاملاً مشهود است به اندازه ادراک شاهدانه شاهد؛ اما بشر مکلف به برهان است براهینی که قرآن کریم اقامه می‌کند

أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ

[11] برهان حصولی؛ بشر کاملاً نامتناهی را می‌فهمد نامتناهی را مستحیل می‌داند می‌گوید الا و لابد باید به یک مبدأ آغازین منتهی بشود و آن ذات اقدس خداست و از طرفی پایان باید الا و لابد به معاد ختم بشود معاد جسمانی، معاد روحانی، مسئله برزخ، همه اینها را که قرآن کریم آورد با برهان قابل فهم است؛ چون برهان مفهوم است مفهوم علم حصولی است علم حصولی امر ذهنی است قابل فهم است بشر هم مکلف به برهان و دلیل است.

اما شهود بخواهد بنگرد چه در دنیا چه در آخرت تجلیات خدا ظهورات خدا

فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ

[12] این در این حدود بله کاملاً قابل شهود و علم حضوری اولیای الهی خواهد بود؛ اما خود ذات محض و صفات ذات که عین ذات است این دو منطقه منطقه ممنوعه است.

پیغمبر

فقط مأمور بود که از غیب مطلق سخن بگوید:

قُلْ هُوَ اللَّهُ

؛ واحد را هم از بین بُرد تا کسی خیال نکند او رقم‌پذیر است عددپذیر است

بعضی از حکمای بزرگ

می‌فرمودند مشترک لفظی مشترک لفظی است، یعنی وقتی ادیب می‌گوید مشترک لفظی است یعنی تعدد وضع دارد، حکیم که می‌گوید مشترک لفظی یعنی تعدد حقیقت دارد ولو برای جامع وضع شده باشد. نفس نباتی حقیقتی است نفس حیوانی حقیقتی است نفس انسانی حقیقتی است ولو نفس برای جامع وضع شده باشد مشترک معنوی است؛ لذا در فلسفه در سه فصل جدا، حقیقت جدا، اوضاع جدا، لوازم جدا، ملزومات جدا، ملازمات جدا دارد. این نفس را که ادیب مشترک معنوی می‌داند، حکیم مشترک لفظی می‌داند.

مشترک لفظی به اصطلاح ادیب غیر از مشترک لفظی به اصطلاح حکیم است. این کار به حقیقت دارد او کار به وضع دارد. مسئله واحدیت این طور است مسئله احدیت این طور است، احدی که در آغاز این سوره است غیر از احدی است که در پایان آن سوره است. آن

أَحَدٌ

 می‌تواند نظیر «ما جائنی احد» و مانند آن کاربردی داشته باشد؛ اما آن احدی که

قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ

 اصلاً معادل ندارد و اگر معادل می‌داشت آن

أَحَدٌ

 پایانی می‌شد کفوِ

أَحَدٌ

 اوّلی؛ لذا احدیت مشترک لفظی است، واحدیت مشترک لفظی است و مانند آن

این خدا که همه جا حضور دارد، گاهی طرزی فیضی عطا می‌کند که احدی نمی‌بیند؛ اگر او بخواهد کریمانه رفتار کند آبروی کسی را حفظ بکند حتی نمی‌گذارد که انبیا و اولیا که در همه مراحل، مجاری فیض الهی‌اند حضور داشته باشند

این روایتی که معروف هم هست قبلاً هم اشاره شد که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود پروردگارا حساب امت من را به خود من واگذار کن که من نزد دیگران شرمنده نشوم! پاسخ رسید که برخی‌ها را نه کل را! حساب برخی‌ها را خودم بررسی می‌کنم که حتی تو هم نبینی! که او پیش تو هم خجالت نکشد.[13] گاهی این جور است.

گاهی در قهر خودش می‌فرماید شما کنار بروید، من شخصاً کار را انجام می‌دهد

ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً

[14] آن بی‌ادبی که در سوره مبارکه «مدّثّر» آن دهن‌کجی را کرد، گفت

إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ

[15] گفت نه از آسمان کسی آمد، نه در زمین کسی به رسالت بار یافت، رسالت آسمانی صحیح نیست

در همان سوره مبارکه «مدّثّر» فرمود خیر! این نیست

نَذیراً لِلْبَشَر

[16]

ذِکْری‏ لِلْبَشَرِ

[17] این حقوق بشر است، از آسمان آمده است، گیرنده‌اش پیغمبر زمینی است. با همه این جریان‌ها گاهی وقتی بخواهد غضب بکند می‌فرماید:

ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً

 شما کنار بروید من خودم شخصاً بساط او را برمی‌دارم

ظهور قهر الهی بلا واسطه است

تَبَّتْ یَدا

 همچنین ظهور مهر الهی بالواسطه است. گاهی که بخواهد آبروی کسی را حفظ بکند احدی در این بین واسطه نیست چون او «أَقْرَبُ إِلَیْنَا مِنْ حَبْلِ الْوَرِید»[22] است از هر نزدیکی به ما نزدیک‌تر است.

این سوره مبارکه یک خصیصه‌ای دارد که در هیچ جای قرآن کریم نیست و اگر هست تفصیل همین بیان است. آن سوره مبارکه «مجادله» از متقن‌ترین محکمات قرآن کریم است که او تحت رقم و عدد در نمی‌آید

رازش هم این است که اگر کسی بخواهد بگوید او رابع اربعه است یعنی اینجا چهار نفر هستند، وقتی اولی را می‌شماریم بقیه نیستند، دومی را می‌شماریم بقیه نیستند، سومی را می‌شماریم بقیه نیستند، چهارمی را که بشماریم بقیه نیستند؛ اما خدای سبحان رابع ثلاثه است نه رابع اربعه. با اولی هست با دومی هست، در فاصله بین اولی و دومی هست با سومی هست، در فاصله بین دومی و سومی هست در فاصله بین اولی و سومی هست، محیط بر همه ثلاثه است لذا می‌شود رابع ثلاثه

یک بیان نورانی از امام سجاد(سلام الله علیه) است که «لَکَ یَا إِلَهِی وَحْدَانِیَّةُ الْعَدَدِ»[23] این وحدانیت عدد مِلک طلق توست نه تو «واحد بالعدد» باشی! آن بحث‌های دیگر هم در روایات دیگر است که «وَاحِدٌ لَا بِعَدَد»[24] و مانند آن.

اگر ما معارف قرآن را به سه قسمت تقسیم کنیم، این می‌تواند متنی باشد که آیات دیگر شرح این باشد و بین احدیت و واحدیت فرق بگذارد، بین صمدیت مطلق فرق بگذارد. او در عین حال که غیب مطلق است حاضر مطلق است لذا

هُوَ

 به او برمی‌گردد؛ چون اگر همه جا حاضر است، در سوره مبارکه «یونس» هم فرمود هر کاری که انجام می‌دهید همین که می‌خواهید وارد شوید

إِلاّ کُنَّا عَلَیْکُمْ شَهُوداً

[25] او شاهد مطلق است؛ اگر شاهد مطلق است غیب او عین شهادت است.

یک بیان نورانی از امیر المؤمنین(سلام الله علیه) است که فرمود او اول است و آخر است و ظاهر است و باطن، فرمود هر اولی غیر خدا غیر آخر است هر ظاهری غیر خدا غیر باطن است یعنی خدا اولیتش عین آخریت است ظاهریتش عین باطنیت است «کُلُّ ظَاهِرٍ غَیْرَهُ [غَیْرُ بَاطِنٍ‏] بَاطِنٌ»،[26]‏

هر ظاهری در برابر باطن است اما ذات اقدس الهی ظهورش عین بطون است چون بطونش از شدت ظهور است؛ بنابراین او غیبی ندارد غیب او از شدت ظهور اوست، لذا او همواره حاضر است بدون اینکه قبلاً نام برده شود می‌شود گفت

هُوَ

،

ذات اقدس الهی این توحید قرآنی را نصیب همه ما بفرماید که ما خود را گرچه شاهد نیستیم ولی در مشهد کسی ببینیم که غیب مطلق او عین شهود مطلق اوست، اوّلیت مطلق او عین آخریت اوست و هر ظاهری غیر خدا غیر باطن است و خدا ظاهرش عین باطن و هر اولی غیر خدا غیر آخر است و ذات اقدس الهی اولیتش عین آخریت است که امیدواریم ذات اقدس الهی پایان امور همگان را به خیر و صلاح و فلاح ختم بفرماید.

 

«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

[1]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج‏1، ص91.

 

[2]. سوره توبه، آیه40.

 

[3]. سوره مائده، آیه73.

 

[4]. ر.ک: نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه1؛ «مَعَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَیْرُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ لَا بِمُزَایَلَة».

 

[5]. التوحید(للصدوق)، ص79.

 

[6]. سوره بقره، آیه258.

 

[7]. سوره طه، آیه50.

 

[8]. سوره توبه، آیه30.

 

[9]. سوره توبه، آیه30.

 

[10]. دیوان سعدی، غزل18؛ «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند

 بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت».

 

[11]. سوره فصلت، آیه53.

 

[12]. سوره اعراف، آیه143.

 

[13]. نهج الفصاحة، ح1715؛ «سَأَلْتُ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ أَنْ یَجْعَلَ حِسَابَ أُمَّتِی إِلَیَّ لِئَلا تُفْتَضَحَ عِنْدَ الأُمَمِ فأوحی اللَّه عزّ و جلّ إلىّ: یا محمّد بل أنا أحاسبهم فإن کان منهم زلّة سترتها عنک لئلا تفتضح عندک‏».

 

[14]. سوره مدثّر, آیه11.

 

[15]. سوره مدثر، آیه25.

 

[16]. سوره مدثر، آیه36.

 

[17]. سوره مدثر، آیه31.

 

[18]. سوره کافرون، آیه1.

 

[19]. سوره فلق، آیه1.

 

[20]. سوره ناس، آیه1.

 

[21]. سوره مسد، آیه1.

 

[22]. التوحید (للصدوق)، ص79.

 

[23]. الصحیفة السجادیة، دعای28 .

 

[24]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، نامه 185.

 

[25]. سوره یونس، آیه61.

 

[26]. نهج‌البلاغة(للصبحی صالح), خطبه65.

 

چکیده تفسیر سوره اخلاص جلسه 1 (1399/01/26)

چکیده تفسیر سوره اخلاص جلسه 1 (1399/01/26)

سوره مبارکه‌ای که معروف به سوره «إخلاص» است

تقریباً نسب‌نامه ذات اقدس الهی است که بی‌نسب است بی‌شناسنامه است

زیرا غیب مطلق قابل شناخت نیست و نسب‌بردار نیست.

گروهی از یهودی‌ها از وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) سؤال کردند درخواست کردند که «أنْسُبْ لَنَا رَبَّکَ»! نگفتند «ربّ العالمین»! یا «ربّنا»! چون وجود مبارک حضرت که داعیه نبوت داشت آنها فکر می‌کردند که مطلب جدیدی در باب نبوت و توحید و مانند آن است

در حالی که حضرت براساس مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ[1] تصدیق کننده حرف همه انبیا است به اضافه اینکه مهیمن بر همه کتب و صحف و رهآورد همه انبیای الهی است،

چون خاتِم و خاتَم سلسله نبوت است و مصدّق تمام کلمات و صحف و رهآورد انبیای پیشین(علیهم الصلاة و علیهم السلام) است و مکمّل همه آنهاست؛ لذا این کلمه «مهیمن» مخصوص آن حضرت است.

بگو هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ؛ گرچه قبلاً نام مبارک «الله» برده شد به حسب ظاهر

هُوَ به او برمی‌گردد، اما در موارد دیگر این ضمیر

هُوَ بدون ذکر مرجع آمده است. [2] سرّش آن است که غیب مطلق نیازی به سبق ذکر ندارد و اصلاً

هُوَ

 که ضمیر غایب است در درجه اُولی شایسته‌تر از هر مرجعی، آن غیب مطلق است. آن غیب مطلق نیازی به ذکر سابق ندارد تا ما بگوییم این ضمیر به چه برمی‌گردد.

اللَّهُ مزیتی دارد که هیچ اسمی واجد آن مزیت نیست.

اللَّهُ نعت هیچ اسمی قرار نمی‌گیرد منعوت می‌شود، برای

اللَّهُ

 اوصافی ذکر می‌کنند، اما

اللَّهُ

 صفت چیزی نیست

 او

اللَّه

 است که همه عقول درباره او متحیر است و او

أَحَدٌ

 است.

أَحَدٌ با «واحد» خیلی فرق دارد. اگر ما گفتیم «ما جائنی أحد» کسی نیامد، نه یک نفر آمد نه دو نفر نه بیشتر. اگر یک نفر نیامده باشد درست است دو نفر نیامده باشند درست است و همچنین، أحدی نیامد. اما اگر بگوییم «ما جائنی واحد» یک نفر نیامد، ولی اگر دو نفر باهم آمده باشند این «ما جائنی واحد» صادق نیست، برای اینکه «ما جائنی واحد» آن را نفی نمی‌کند؛ یعنی یک نفر نیامده است، ممکن است دو نفر یا بیشتر آمده باشند.

وقتی گفتیم او

أَحَدٌ

 است یعنی هیچ مشابهی نخواهد داشت

این

اللَّه

 بودن او با أحدیتش آمیخته است

با اینکه نام مبارک

اللَّه

 برده شد با اینکه نیازی به اسم ظاهر نبود به جای اینکه بفرماید «هو الصمد»، فرمود:

اللَّهُ الصَّمَدُ

 نام مبارک را دوباره ذکر کردند به جهت اهمیت مطلب، اسم ظاهر جای ضمیر نشست، گرچه ضمیر می‌توانست کافی باشد

آنچه در الوهیت مسیحیت بود الوهیت یهودیت بود

عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ

[3] بود،

الْمَسیحُ ابْنُ اللَّهِ [4] بود. افکاری که یهودیت و مسیحیت داشتند آلوده بود با تثنیه یهودیت و تثلیث مسیحیت

لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا

 که خدا

ثالِثُ ثَلاثَةٍ

[5] و مانند آن

برای ابطال تثنیه یهود و تثلیث مسیحیت و همچنین پیوندها و پیرایه‌های جاهلیت که فرشته‌ها را «بنات الله» می‌دانستند فرمودند:

لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ؛

نه تنها پدر کسی نبود و پسر کسی نبود، همتایی هم ندارد کسی همتای او نیست

نه منشأ قابلی داشت و نه همتای مماثل

وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ

 این نکره در سیاق نفی مفید عموم است احدی همتای او نیست.

چرا صمد است؟ برای اینکه خود به هیچ چیز نیازمند نیست، یک؛ و ماسوای او همه نیازمند هستند، دو؛ تنها نیازمند به او هستند، سه؛ او صمد و مصمود و «مقصود إلیه» جمیع ماسوا است «بالقول المطلق»

او نباید نیازمند باشد، یک؛ همه نیازمندان را باید شناسایی کند، دو؛ قدرت انجام نیازهای جمیع نیازمندها را باید داشته باشد، سه؛ تا بشود صمد مطلق، چهار

چنین موجودی باید واجب بالذات باشد، یک؛ این ضرورتش ضرورت ذاتی باشد،

از ضرورت ذاتی که بالاتر برویم می‌بینیم که ضرورت ذاتی «مادام الذات» دارد و شیئی که نامتناهی است «مادام» برنمی‌دارد، از ضرورت ذاتی باید به ضرورت ازلی منتقل بشویم که او به ضرورت ازلی موجود است. فرق ضرورت ذاتی و ضرورت ازلی این است که ضرورت ذاتی این است که این محمول برای این موضوع ضرورت دارد «مادام الذات»؛ خواه آن ذات متناهی باشد خواه غیر متناهی.

اما وقتی گفتیم این محمول ازلاً برای او ضرورت دارد، متناهی را شامل نمی‌شود؛ منتها ذات اقدس الهی نسبت به گذشته ازلی است نسبت به آینده ابدی است، مجموع ازل و ابد می‌شود سرمد، او سرمدی است.

مرحوم صاحب وسائل

در جلد هفتم صفحه 191 باب 33 از ابواب ذکر عنوان باب این است که شایسته نیست ما بگوییم «اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ء»، باید بگوییم «الله اکبر» و اگر خواستیم «الله اکبر» را تفسیر کنیم، نباید بگوییم «اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ء» بلکه شایسته است بگوییم: «اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَفَ»‏،

«الله اکبر» وصف نیست. «الله اکبر» نفی وصف است، «اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَفَ»، نه اینکه اکبر وصف باشد

بگوییم او این صفت را دارد که بزرگ‌تر از فلان شیء یا فلان شخص یا فلان عالَم است

این برای نفی وصف است نه اثبات وصف.

این «أفعل» وصف است یا وصف تعیینی است یا وصف تفضیلی. یک وقت می‌گوییم فلان شخص أفضل است یعنی این وصف تعیینی نیست چون غیر از او هم کسانی هستند ولی این نسبتاً أفضل از دیگران است. یک وقت وصف تعیینی است

النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ[6] این اولویت تعیینی است. در همان سوره در جریان طبقات ارث هم آمد که اینها کسانی هستند که ورثه میت، طبقات میت

بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ؛[7] این اولویت تعیینی است؛ طبقه اول اُولاست نسبت به طبقه دوم تعییناً، طبقه دوم اُولاست نسبت به طبقه سوم تعییناً، نه تفضیلاً.

همین معنا را وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در جریان غدیر درباره حضرت امیر(صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین) ذکر کرده است که «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاه‏»؛[8] یعنی وجود مبارک علی بن ابیطالب(علیه افضل صلوات المصلین) اُولای تعیینی است نه تفضیلی

موارد دیگر که چند نفر از بزرگان سمتی دارند ولی برخی‌ها در بعضی از جهات فضیلتی دارند گفته می‌شود که فلان شخص اُولاست این اولویت، اولویت تفضیلی است نه تعیینی.

اما وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) می‌فرماید این نه اولویت تعیینی است نه اولویت تفضیلی. این «الله اکبر»، «أکبر» وصف نیست این بیان نفی وصف است «اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَفَ»؛ نمی‌شود گفت خدا بزرگ‌تر از دیگران است تفضیلاً یا بزرگ‌تر از دیگران است تعییناً. این ناظر به نفی وصف است او برتر از آن است که وصف بشود،

چون اگر ما گفتیم او از دیگران برتر است حالا تعییناً یا تفضیلاً، باید دیگرانی را ثابت بکنیم بعد بگوییم این از همه آنها «بالضرورة» بزرگ‌تر است ولی چیزی در کار نیست. غیر از خدا چیزی نیست

همه هر چه هستند از آن کمترند

 که با هستیش نام هستی برند

 

چه سلطان عزت الم برگشود

 جهان سر به جیب عدم در گشود[10]

 

همه هستند؛ اما همه در برابر او نیستند همه ظهور او هستند سایه او هستند صورت مرآتیه او هستند آیت او هستند.

«أکبر» درباره ذات اقدس الهی وصف نیست، نه وصف تفضیلی و نه وصف تعیینی؛

فرمود: «اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَفَ»؛ او در صدد نفی وصف است نه اثبات صفت به عنوان کبریایی و اکبر بودن که تعیینی است یا تفضیلی

اینکه در بعضی از نصوص آمده است که قرآن را اهل بیت(علیهم السلام) باید معنا کنند، اینها عِدل قرآن‌اند حقیقت قرآن نزد اینهاست

این گونه از تفسیرها و ترجمه‌ها نزد احدی نیست.

آنچه به ذات اقدس الهی برمی‌گردد با این تفسیر نزد احدی نیست، آنچه به وحی و نبوت برمی‌گردد با این تفسیر نزد احدی نیست، آنچه به حقیقت رجوع «إلی الله» و «لقاء الله» و مانند آن برمی‌گردد با این تفسیر نزد احدی نیست. اینها قرآن ناطق‌اند عِدل قرآن کریم‌اند حقیقت قرآن نزد اینهاست و مانند آن.

اگر خدایی هست اشیاء فراوانی هستند پس مرز خدا محدود است، یعنی خدا حدّش تمام شده نوبت به موجود دیگر می‌رسد. اگر ما دو موجود داشته باشیم حتماً هر دو محدود هستند؛ چون اگر یکی نامتناهی باشد جا برای غیر نمی‌گذارد؛ اگر دو موجود داشتیم یکی «ألف» و یکی «باء»، هم «ألف» محدود است هم «باء»، چرا؟ چون اگر «ألف» نامتناهی باشد مجال و جا و مقطع و موضعی برای «باء» نمی‌گذارد.

اگر یک وجود نامتناهی داشتیم جا برای غیر نمی‌گذارد

اگر ما بگوییم دیگران جلوه او هستند نه در برابر او! آیت او هستند نه در برابر او! سایه او هستند نه در برابر او! ما دیگری را نمی‌بینیم فقط آیت را می‌بینیم؛ همان طوری که لیل و نهار را آیت قرار داد دیگری هر چه دارد و هر چه هست نشان اوست نه در برابر او و چون نشان اوست و در برابر او نیست او را محدود نمی‌کند.

در قرآن کریم و روایات اهل بیت(علیهم السلام) در سه فصل سخن گفته شد: فصل اول منطقه ممنوعه است، فصل دوم منطقه ممنوعه است، فصل سوم منطقه بازی است

در فصل اول که ذات اقدس الهی است آنجا احدی راه ندارد چون نامتناهی است؛ فصل دوم که صفت ذاتی است و عین ذات است آن هم نامتناهی است کسی راه ندارد؛ فصل سوم که

نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ

[15] است ربوبیت اوست خالقیت اوست الهیت اوست نسبت به مادون، معبود بودن اوست نسبت به مادون، تمام حرف‌ها در فصل سوم است در فصل سوم ذات اقدس الهی وصف‌پذیر است و مانند آن.

 

 

[1]. سوره بقره، آیه97؛ سوره آلعمران، آیه3؛ سوره مائده، آیه48.

 

[2]. الکافی(ط ـ الاسلامیة)، ج۱، ص۹۱.

 

[3]. سوره توبه، آیه30.

 

[4]. سوره توبه، آیه30.

 

[5]. سوره مائده، آیه73.

 

[6]. سوره احزاب، آیه6.

 

[7]. سوره احزاب، آیه6.

 

[8]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج‏1، ص420.

 

[9]. بوستان سعدی، باب سوم.

 

[10]. بوستان سعدی، باب سوم.

 

[11]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه179 و 186.

 

[12]. سوره إسراء، آیه12.

 

[13]. وسائل الشیعة، ج7، ص191؛ الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج‏1، ص117.

 

[14]. وسائل الشیعة، ج7، ص192.

 

[15]. سوره نور، آیه35.

 

چکیده تفسیر سوره مسد (1399/01/25)

چکیده تفسیر سوره مسد (1399/01/25)

سوره در مکه نازل شد و عصاره این سوره این است که وقتی وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به رسالت مبعوث شد، مردم را دعوت کرد حالا یا بالای کوه حرا بود یا صفا بود یا در منزل بود

وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبینَ

[1] بود یا بعد از مراحلی که گذارندند

فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ[2] بود به هر حال در یک صحنه رسمی عده‌ای را دعوت کرد که به ندای توحید پاسخ بدهند.

در جمع آنها عموی حضرت به نام ابولهب که بعدها به این لقب شهرت پیدا کرد نه تنها جهود و جمود و انکار داشت بلکه اصرار داشت که از اینجا طرفی ببندد،

ظاهراً لقب یا کنیه او أبی لهب نبود، اسم او عبد العُزّی بود. عرب جاهلی از آن جهت که وثن و صنم را مجرای فیض خدا بالاستقلال می‌دانستند؛ یعنی حق شفاعت را بالاستقلال، حق تقریب را بالاستقلال و مانند آن می‌دانستند که ارباب متفرقون به این معناست خود را برده و بنده این صنم و وثن می‌دانستند، از دیرزمان این سنّت سیئه بود.

این شخص نه تنها انکار داشت بلکه در مذمت وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) جدّیت داشت، یک؛ در تشویق مردم بر بقای بر وثنیت و صنمیت کوتاهی نمی‌کرد، دو؛ تبلیغ علیه مکتب و اسلام داشت، سه؛ جمعاً شده بود ابو لهب؛ یعنی پدر شعله جهنم؛ چون شعله از خود شخص می‌جوشد نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ

 الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الأفْئِدَةِ.[3]

جهنم یک شیء منقولی است و هیزم جهنم هم خود ظالمین هستند که

وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً

.[4] این شخص که از هر نظر کار او لهب و التهاب و شعله و مانند آن بود، این اضلاع یاد شده فتنه و شرّ را همراهی می‌کرد؛ لذا ذات اقدس الهی صریحاً موضع اسلام را نسبت به او معین کرد که این شعله‌ورز است و پایانش هم شعله است

و وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هم در کمال صراحت

یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ

[5] این آیات را تلاوت می‌کرد تفسیر می‌کرد تبیین می‌کرد و مشخص می‌کرد که عموی من این است.

چه اینکه در فتح مکه بعد از اینکه همه اسلحه را به زمین گذاشتند و به حسب ظاهر تسلیم شدند و حضرت فرمود: «إذهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاء»،[6] «أَلْیوْمُ یوْمُ الْمَرْحَمَةِ»[7] است نه یوم انتقام، قانونی را که اسلام ترسیم کرده بود به مردم ابلاغ کرد؛ یکی از آن قوانین رسمی همین بود که

أَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبَا[8] صریحاً اعلام کرد اسناد، برگ‌ها، نوشته‌ها، تعهدنامه‌ها، قولنامه‌های ربوی که از همه است «تَحْتَ قَدَمَیَّ»،[9] زیر پای من است، هیچ کدام از این اسناد ربوی ارزش اقتصادی و سندی ندارند

اول ربایی که تحت قدم من است ربای عموی رباخوار من عباس است، این کار را کرد؛ چون عباس در جاهلیت در مکه جزء رباخواران بود

اینها کوتاهی نداشتند در تبرّی از انسان تبهکاری که هم بیراهه می‌رود و هم راه دیگران را می‌بندد ولو عمویشان باشد؛ گاهی از پسر تبرّی می‌کنند کار نوح بود، گاهی از همسر تبرّی می‌کنند کار نوح و لوط بود، گاهی از عمو تبرّی می‌کنند کار وجود مبارک پیمغبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است

اگر یک عموی فخرآفرینی می‌داشتند کاملاً از او بهره می‌بردند و ذکر می‌کردند؛ نظیر آنچه وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) داشت فرمود اگر عموی من حمزه و برادرم جعفر زنده بودند اینها نمی‌توانستند دست مرا ببندند و مرا با دست بسته به ثقیفه ببرند و از من امضا بگیرند

آن عمویی که کارآمد نیست عباس است که جزء کسانی بود که در آخرین بخش‌های فتح مکه اسلام آورد، یکی هم برادرم عقیل بود که مشکل مالی داشت و دارد و این دو نفر نمی‌توانستند مرا در بحث‌های حمایت از امامت و مقام شامخ ولایت که خودم ولیّ هستم و خودم امام هستم اینها مرا تأیید کنند.

از ان عمو به نام حمزه سید الشهداء(سلام الله علیه) و آن برادر به نام جعفر کاری ساخته بود اگر آنها بودند من سقیفه را امضا نمی‌کردم.[10]

ذات اقدس الهی درباره ابو لهب که آن بددهنی و این بدتبلیغی و این بدسیرتی و صورتی را داشت صریحاً اعلام تبرّی کرد و هم وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اولین ربا و اسناد ربوی که فرمود «تَحْتَ قَدَمَیَّ هاتین» ربای عمویش عباس بود که در فتح مکه اعلام کرد.

فرمود: دو دست أبی لهب به هلاکت و خسران رسیده است. منظور از دست نیروی کار است به هر حال انسان گاهی با قلم، گاهی با زبان، گاهی با اندیشه، گاهی با فکر، گاهی با مشورت و مانند آن مالی فراهم می‌کند؛ ولی مهم‌ترین کاری که انسان انجام می‌دهد با دست انجام می‌دهد، چه اینکه بیشترین بهره‌ای که انسان از مال می‌برد همان خوردن است که فرمود:

لاَ تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُم بَیْنَکُم بِالْبَاطِلِ.[11]

درباره ذات اقدس الهی با اینکه او منزّه از دست است آمده است که او صاحب مواهب کریمه است «بَاسِطَ الْیَدَیْنِ بِالْعَطِیَّةِ»[12] است

تَبَّتْ یَدا أَبی‏ لَهَبٍ

 این در باره یدای او است و خود او هم وَ تَبَّ به هلاک رسیده است، محکوم به هلاکت است؛ زیرا ذات اقدس الهی می‌داند که او با سوء اختیار خودش عالماً عامداً جاهلیت را بر اسلام ترجیح می‌دهد

با اینکه آخرین لحظه مکلف بود و مختار بود به سوء اختیار خودش آن باطل را بر حق ترجیح داد؛ لذا این بیان صرف نفرین نیست از آینده تلخ أبی لهب خبر داده است

برای اینکه از هر نظر مناسب‌ترین فرد برای پذیرش دعوت و داعیه وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) همین فرد است که به آن حضرت نزدیک بود؛ ولی به سوء اختیار خودش هیچ کدام از دعواهای پیغمبر و دعوت‌های پیغمبر را نپذیرفت،

و به قدرت مالی‌ خود تکیه می‌کرد، به قدرت قبیلگی خود تکیه می‌کرد این یک مشوبیت نژادی هم پیدا کرد گذشته از اینکه خودش از قبیل قریش بود قدرتمند بود همسر اموی هم پیدا کرد با دودمان ابوسفیان رابطه پیدا کرد. آنها هم قدرتمند بودند این هم از قبیله همسر هم از قبیله خودش سوء استفاده قدرت و مال می‌کرد و ایمان نیاورده بود. هیچ کدام از اینها اثربخش نبود.

ما أَغْنى‏ عَنْهُ مالُهُ، و آنچه را هم که کسب کرد از مال و آنچه را که کسب کرد از حیثیت و سیاست و ریاست و قدرتمندی مشوبیت نژادی جمع بین قبیله ابوسفیان و قریش

هیچ کدام از اینها به حال او سودمند نبود این تباب و این هلاکت وقتی مستقر شد که او خسران دنیا را پشت سر گذاشت به شعله قیامت رسید این «سین» سین تحقیق است نه تصویف، گرچه آینده است ولی بیان، بیان تحقیق است

وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ[15] یعنی تحقیقاً خدا می‌بیند.

نه اینکه از سنخ «سوف» و «سین» باشد که بعداً این چنین است.

إِنَّ الَّذینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی‏ ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فی‏ بُطُونِهِمْ نارا وَ سَیَصْلَوْنَ سَعیرا[16] هم‌اکنون آتش می‌خورند منتها احساس نمی‌کنند. یک انسان تخدیر شده حسی نسبت به سوزش ندارد.

همان طوری که إمرئه نوح به هلاکت رسید إمرئه لوط به هلاکت رسید، ولی خود آن ذوات قدسی نجات داشتند، إمرئه أبی لهب مثل خود أبی لهب به هلاکت رسیده است

وَ امْرَأَتُهُ

 یعنی

سَیَصْلی‏

 إمرئه او که این

حَمَّالَةَ الْحَطَبِ

 است وجوهی برای این

حَمَّالَةَ الْحَطَبِ

 گفته‌اند که یکی از آنها همین وجه رایج تاریخی است که این هیزم‌ها را و خس و خاشاک‌ها را جمع می‌کرد سر راه پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) می‌ریخت که حضرت شبانه که حرکت می‌کند آسیب ببیند پای او بلغزد و مانند آن.

چه اینکه در جهنم هم حَمَّالَةَ الْحَطَبِ

 خواهد بود؛ برای اینکه وقتی

وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً

 او هم جزء بدترین قاسطین است که جزء حَمَّالَةَ الْحَطَبِ ها است در جهنم هیزم را خود قاسط می‌آورد و خودش هم هیزم است خودش که می‌آید هیزم می‌آورد.

وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً

 اگر سیئات که روی دوش اینهاست حطب باشد خود اینها هم چون حطب‌اند وقتی که وارد می‌شوند حطب می‌آید

این سوره کوتاه به ما نشان می‌دهد که قُرب ظاهری اثر ندارد، یک؛ چه اینکه قدرت مالی و قدرت سیاسی و قدرت امنیتی و قدرت‌های قبیلگی و قدرت‌های قوم و خویشی در برابر قدرت ذات اقدس الهی بی‌اثر است

نه از آن طرف انسان می‌تواند به قُرب ظاهری طمع ببندد و به او اکتفا کند زیرا بسیاری از اینها اقربان انبیا و اولیا بودند که به هلاک افتادند، نه تکیه کردن به قدرت مالی اثربخش است چه اینکه درباره قارون این طور بود

ذات اقدس الهی فرمود اینها سرمایه‌داران کنونی حجاز هستند اما نسبت به سرمایه‌داران تاریخ گذشته یک دهم قدرت مالی آنها را ندارند

وَ مَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَیْنَاهُمْ

[17] آنها را ما خاک کردیم! در جریان قارون که مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ

[18] او را گفتیم فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ

[19] در همان جریان قارون هم فرمود خیلی‌ها را ما خاک کردیم که

کانُوا أَکْثَرَ مِنْهُمْ وَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ آثاراً[20]

آنها کسانی بودند که وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً فارِهینَ

[21] آنها از کوه قصر می‌ساختند نه در دامنه کوه ویلا بسازند؛ قدرت مالی آنها قدرت هنری آنها قدرت صنعتی اینها قدرت سازندگی اینها معماری اینها این بود که از کوه خانه می‌ساختند؛ بعد هم فرمود: لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلاَدِ،[22] در تمام کره زمین خانه‌ای و مسکنی نظیر کار قوم عاد نبود همه اینها را بساطش را برچیدیم اینها در برابر قدرت لایزال ابدی قابل قیاس نیستند.

در جریان حدیث «یوم الدار»[23] که وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبینَ

 در بسیاری از موارد حضرت این قوم و خویش را جمع می‌کرد چون

اُولی اینها هستند؛ فرمود اول کسی که دین مرا بپذیرد او بعد از من وصی من و جانشین من است که در موارد فراوانی این جمله‌های نورانی را فرمود و در همه این موارد وجود مبارک علی بن ابیطالب(علیه افضل صلوات المصلین) اقدام کرد فرمود من پذیرفتم، من می‌پذیرم که وجود مبارک پیغمبر فرمود شما لحظه‌ای آرام باشید ببینید مردم چه می‌گویند

در تمام این موارد وجود مبارک حضرت پیش‌قدم بود با اینکه در بعضی از موارد شاید سنّ حضرت هم خیلی کافی نبود

غرض این است که این أبی لهب کنیه مصطلح او نبود.

این شخص حالا یا کنیه او أبی لهب بود، یا تعبیر قرآن کریم یک تعبیر تنبیهی و توبیخی است از او به أبی لهب یاد کرده است نشانه آن است که قُرب ظاهری به بیت نبوت بی‌اثر است

لذا هم در دنیا مشمول بی‌مِهری وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شد و هم در آخرت هم که سَیَصْلی‏ ناراً ذاتَ لَهَبٍ  وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ

 هم که در کنار اوست که «إعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیئات اعمالنا».

 

«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

 

چکیده تفسیر سوره نصر جلسه 2 (1399/01/24)

چکیده تفسیر سوره نصر جلسه 2 (1399/01/24)

سوره‌هایی که سه آیه دارند جزء کوچک‌ترین و کوتاه‌ترین سور قرآن کریم‌اند

منتها حروف این سوره «نصر» بیش از حروف سوره «کوثر» است

سوری که سه آیه دارند یکی سوره «عصر» است و سوره «کوثر» است و سوره «نصر»؛

در این سوره سه ضلعی و سه آیه‌ای اول یک گزارش غیبی مطرح است که یک نصری هست و یک فتحی هست و یک وروج دسته‌جمعی افراد به اسلام است؛

یقیناً نصر الهی می‌آید یقیناً فتح الهی می‌آید یقیناً اقبال مردمی تحقق پیدا می‌کند؛ این را قبل از اینکه تحقق پیدا کند ذات اقدس الهی زمینه‌اش را فراهم کرد. فرمود در آن روزی که این سه برکت الهی حاصل شد شما هم سه کار باید بکنید: یکی تسبیح، یکی استغفار، یکی تحمید. این سه برکت و این وظیفه توحیدی در برابر آن سه نعمت الهی است.

بین نصر و فتح فرق است؛ نصر در نبرد رویارویی انسان با دشمن است که بر او پیروز می‌شود یاری حق شامل می‌شود و انسان پیروز می‌شود. فتح مربوط به سرزمین است نه مربوط به افراد

نمی‌گویند مردم را فتح کردند می‌گویند این سرزمین و این کشور را فتح کردند. مکه فتح شده است و مشرکین شکست خوردند که نصر برای رزمنده‌های میدان نبرد است و فتح برای سرزمین اینها است. اینها در اثر داشتن سرزمینی که به برکت کعبه که قبله مسلمین است و مطاف مسلمان‌های جهان است و مانند آن، جریان ابرهه را که دیدند فکر کردند که این ناگشودنی است؛ ولی وقتی حضور رسول گرامی(صلی الله علیه و آله و سلم) و مجاهدان و رزمنده‌های مسلّح به این سرزمین را از نزدیک دیدند و ناچار شدند اسلحه را به زمین بگذارند آن‌گاه هم خودشان مسلمان شدند هم مردم شهرهای دیگر مثل یمن و امثال یمن

یَدْخُلُونَ فی‏ دینِ اللَّهِ أَفْواجاً

 که دسته دسته می‌آمدند مدینه و اسلام می‌پذیرفتند.

گرچه در برابر اضلاع سه‌گانه این قسمت که نصر است و فتح است و دخول مردم در دین خدا؛ سه حکم دیگری بر پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و همراهانش هست: یکی تسبیح است و یکی تحمید است و یکی استغفار.

در جریان تحمید و تسبیح و استغفار هم برهان اقامه کرد که او توّاب است

هر فیضی که نصیب انسان می‌شود کار خیری که انسان انجام می‌دهد محفوف به دو کار خیر است، هر برنامه خیری که انسان دارد چه علمی و چه عملی محفوف به دو برنامه علمی و عملی ذات اقدس الهی است. فیض اول از طرف خدا می‌آید

این به راه می‌افتد

وقتی راه افتاد کار خیر انجام داد در بخش سوم ذات اقدس الهی قبول می‌کند

یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ

.[6] پس اول بیدار کردن خداست، دوم حرکت انسان بیدار شده است، سوم پذیرش اعمال حسنه براساس

مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها

[7] است.

در دعایی که ذات مقدس پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از نصر محقق، یک سو؛ و فتح محقق، از سوی دیگر؛ آمد کنار کعبه عرض کرد: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ صَدَقَ وَعْدَهُ وَ نَصَرَ عَبْدَهُ وَ هَزَمَ الْأَحْزَابَ وَحْدَهُ».[8] الآن دو نکته مطرح است: یکی این دعای معروف: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ»[9]‏ تأسیس است و نه تکرار، ثانیاً این «هَزَمَ الْأَحْزَابَ وَحْدَهُ» به توحید ناب برمی‌گردد،

«لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ»‏ به تکرار برنمی‌گردد و تأسیس است یعنی «لا اله الا الله وحده ذاتاً، لا اله الا الله وحده وصفاً، لا اله الا الله وحده فعلاً»؛ آن ذات شریک ندارد آن صفات شریک ندارد آن فعل شبیه ندارد. گاهی در تعبیرات ذات اقدس الهی کارها را به خود افراد نسبت می‌دهد که شما کار خیری که انجام دادید خدا جزا می‌دهد. گاهی می‌فرماید خدا به دست شما انجام داده است. گاهی می‌فرماید شما انجام ندادید خدا انجام داد. این مراحل توحید تکرار نیست تأسیس است

گاهی می‌فرماید:

مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها

 که کار خیر را به خود اشخاص نسبت می‌دهد. گاهی می‌فرماید نظیر آنچه به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:

وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللّهَ رَمَی

[10] که این رمی را هم به پیغمبر اسناد می‌دهد هم به خودش منتها می‌فرماید آن وقتی که تو رمی کردی رمی ما بود که به دست تو ظهور کرد

گاهی از این غنی‌تر و قوی‌تر را در همان سوره بیان می‌کند که به مجاهدان می‌فرماید که

فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ

،[11]

می‌فرماید شما انجام ندادید، شما مجرای فیض ذات اقدس الهی هستید، فعل خدا مظهر می‌خواهد

تمام حرف‌ها در این بخش سوم است؛ یعنی منطقه فعل

یعنی شما مجرای فیض خدا و قدرت خدا و عمل خدا هستید. فعل خدا گاهی بلاواسطه است گاهی مع الواسطه

پس این مراحل سه‌گانه را که قرآن طرح می‌کند اول فعل را به خود شخص نسبت می‌دهد بدون اینکه نام ذات اقدس الهی را ببرد؛ فرمود مؤمنین کسانی‌اند که ایمان می‌آورند، عمل صالح می‌کنند، «ینفقون فی سبیل الله»،

وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی‏ حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً

[12] که فعل را به خود افراد نسبت می‌دهد. گاهی فعل را به افراد نسبت می‌دهد ولی می‌گوید که در حقیقت خدا انجام داد

وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللّهَ رَمَی.

روایت آیات بعدی که بخش چهارم است مبیّن جمع بین این طوائف است که

قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیکُمْ

[13] آن وقت این أَیْدِیکُمْ

 هم می‌شود «ید الله». این «ید الله» فعل خداست و فعل مظهر می‌خواهد، انسان یکی از افعال الهی است؛ منتها حسناتش از آنِ ذات اقدس الهی است. در اسناد سیئه که به خود شخص برمی‌گردد یک لطیفه عقلی است که نقص بالا نمی‌رود.

هر چه که از حسنه است

فَمِنَ اللَّهِ وَ مَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَفْسِکَ.[14]

این چهار طایفه از آیه روشن می‌کند که کجا باید به خدا اسناد داد کجا باید به بنده اسناد داد، کجا باید تلفیقی سخن گفت، کجا باید تعلیلی سخن گفت

پس هم آن تکرار نیست تأسیس سه‌گانه توحید ذاتی و وصفی و فعلی است و هم این شکست دادن الا و لابد منحصراً به ذات اقدس الهی است که «وَ هَزَمَ الْأَحْزَابَ وَحْدَهُ». اگر این چنین است نصر از آنِ الله است «وحده»، فتح از آنِ الله است «وحده»، دخول مردم در دین خدا به برکت و توفیق الله است «وحده»؛

لذا انسان وقتی کار خیر انجام می‌دهد باید شاکر باشد که این توفیق به دست او انجام شد

یمنی‌ها با طوع و رغبت دسته دسته وارد مدینه شدند و عرض ارادت کردند و دین آوردند حضرت فرمود: «أَفْضَلُ الْإِیمَانُ یَمَانِیٌّ وَ الْحِکْمَةُ یَمَانِیَّةٌ»؛[16] یعنی مردم یمن این توفیق را دارند که بیش از دیگران و پیش از دیگران جزء یَدْخُلُونَ فی‏ دینِ اللَّهِ أَفْواجاً بشوند

حکمت نظری یمانی است حکمت عملی یمانی است یعنی مردم این سرزمین موفق‌تر هستند، در بحث‌های اندیشه‌ای و در بحث‌های انگیزه‌ای، در بحث‌های علوم عقلی، در بحث‌های علوم نقلی؛ منتها اینها باید قدر خود را بدانند آن حیثیت اصیل خود را ارزیابی کنند.

این سه مطلب امر غیبی مسلّم است و خدای سبحان خبر داد. اگر غیب و شهود برای اوست

لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ

؛[19] او نه تنها

عَالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَةِ

[20] است بلکه مالک غیب و شهادت است چون

لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ. یک وقت است که می‌گوییم خدا علم به غیب دارد، یک وقت می‌گوییم آنچه غایب است ملک اوست، مالک از ملک خود یقیناً خبر دارد، غیب سماوات و ارض و باطن سماوات و ارض هم برای اوست همان طوری که ظاهر سماوات و ارض برای اوست و در این بخش هم گزارش داد و خبر داد از سه امر غیبی: یکی نصر است که یقیناً واقع شد یکی فتح است که یقیناً واقع شد

وقتی به کنار کعبه آمد بعد از حمد الهی عرض کرد: «صَدَقَ وَعْدَهُ وَ نَصَرَ عَبْدَهُ». سرّ پیروز شدن پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و در نتیجه پیروز شدن پیروان آن حضرت، عبودیت آن حضرت است. عبد را خدا یاری می‌کند؛ الیوم هم اگر کسی عبد او بود یقیناً او را یاری می‌کند؛ آن وقت کار عبد می‌شود دست او، فعل عبد می‌شود فعل او، مبارزه عبد و جهاد عبد می‌شود مبارزه و جهاد او

حالا تا چه اندازه خلوص باشد تفاوت است اینکه این چهار بخشی که نقل شد: یک بخش به اینکه کسی کار خیر انجام بدهد، یکی اینکه

وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ، یکی اینکه

قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیکُمْ، یکی اینکه

فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ

 این مراحل چهارگانه این به توحید آن مجاهد برمی‌گردد، این به درجه قُرب آن مجاهد برمی‌گردد که امیدواریم این توفیق ـ إن‌شاءالله ـ نصیب همه ما بشود.

 

«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»