سوره مبارکه «شمس»
با یازده سوگند شروع شد و فلاح و رستگاری انسان را در آگاهی از نفس و عمل به ملهمات نفس دانست و
نمونه کسانی که از نفس خود غافلاند و اغراض و غرائز را روی ملهمات نفس ریختند و آن را دفن کردند و صدای خود را نشنیدند و طغیان کردند گرفتار عذاب الیم شدند و این سنّت الهی همچنان باقی است.
در نظام سپهری غیر از آسمان و غیر از زمین و غیر از انسانی که مستخدم اشیای دیگر است و اشیای دیگر را به خدمت میگیرد چیزی دیگر خلق نشد.
بازگشت این یازده سوگند به یک سوگند است خدا و کار او. قسم به خودش و به کار خودش!
وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَة
[1] فیض او واحد است و کل جهان را تأمین میکند.
شمس همیشه ضحا دارد نظیر قمر نیست، اما برای مردم همیشه بهرهوری از ضحای شمس میسور نیست. ذات اقدس الهی «دائم الفیض و الفوز علی البریة» است «بَاسِطَ الْیَدَیْنِ بِالْعَطِیَّةِ»[2] است
از این مَثَل میشود به آن ممثَّل پی برد در حقیقت این ذاتی بالعرض است، این طور نیست که شمس ذاتاً نیّر باشد. نه سابقه نیّری دارد نه لاحقه نیّری. سابقه آفتاب یک مشت دود و گاز بود و لاغیر، لاحقه او هم این چنین است؛ این طور نیست که شمس همیشه شمس بود و همیشه شمس میماند. آن روزی که فرمود:
ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخَانٌ
[3] ذات اقدس الهی برای آسمانسازی، تسطیح آسمانها، تسطیح نظام سپهری آفریدن این میلیاردها ستارههای ثابت و سیّار، کوچک و بزرگ اینها یک مشت دود و یک مشت گاز بودند این طور نبود که شمس همیشه شمس باشد. یک مشت دود را یک مشت گاز را
ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخَانٌ
به این صورت لؤلؤ لالا درآورد.
بعد هم
إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَت
[4] او را تعقیب میکند
یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُب
[5] او را تعقیب میکند؛ پس اینها هم مسبوق به کدری و گازی و خامی و خاموشیاند هم ملحوق به تیرگی و تاریکی، چیزی در عالم بالذات روشن نیست مگر «الله» که
نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ
است؛ لکن همین شمس که بالعرض نوری پیدا کرد این نور را موقتاً دارد.
تا در زمان و زمین فیض الهی هست این
نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ
هست؛ از آن طرف فرقی نیست «وَ لَیْسَ عِنْدَ رَبِّکَ صَبَاحٌ وَ لَا مَسَاء»[6] بامداد و شامگاه لیل و نهار سال و ماه زمان و زمین در حرم امن فیض و فوز خدا نیست،
اگر کسی شمسی شد میتواند دائماً از ضحای او استفاده کند و اگر کسی الهی شد میتواند از «دائم الفیض» بودن او طرفی ببندد و بهرهبرداری کند و غیبتی نداشته باشد و غایب نباشد. ذات اقدس الهی این راه را نشان داد، مرحوم شیخ مفید(رضوان الله تعالی علیه) در کتاب شریف امالی نقل میکند که اگر کسی ایمان آورد در بخش اعتقاد موحّد ناب بود و عمل صالح هم به دنبال آن عقیده صائب بود؛ یعنی در بخش اعتقاد موحد محض، در بخش عمل صالح مؤمنِ صرف، چنین کسی وارد ملکوت عالم میشود،[7]
مستحضرید که هر فاعلی از فعلش بالاتر است؛ یک بیان نورانی است که هر فاعلی از فعلش بالاتر است: «خَیْرٌ مِنَ الْخَیْرِ فَاعِلُه»، «خَیْرٌ مِنَ الْخَیْرِ مُعْطِیه»،[8] «وَ شَرٌّ مِنَ الشَّرِّ جَالِبُهُ»،[9] بدتر از هر گناهی گناهکار است بهتر از هر کار خوبی و اطاعتی آن مطیع است؛ زیرا فعل اثر مؤثر است و مؤثر قویتر از آن است، فعل اثر فاعل است و فاعل سبب اوست و هر سببی از اثرش بالاتر است.
ساختار عالم خلقت و آسمان و زمین اثر خداست یقیناً ذات اقدس الهی بالاتر از اوست، این نیازی به گفتن ندارد ولی در تبیین اینکه سوگند به «الله» مهمتر از سوگند به عالم است برای تبیین مسئله بیاثر نیست.
وَ السَّماءِ وَ ما بَناها
این
ما بَناها
مهمتر از سماء است،
وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها
این
ما طَحاها
بالاتر از خود ارض است
در برابر این یازده سوگند جواب قسم آیا
قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها
وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها
است که معروف بین اهل تفسیر است؟ یا آن طوری که جناب زمخشری فکر میکند این
قَدْ أَفْلَحَ
نتیجه آن
فَأَلْهَمَها
است جواب قسم نیست.[10] جواب قسم این است که خدای سبحان همواره بر این است که ظالم را سر جایش بنشاند چه اینکه نسبت به قوم ثمود
فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاها
؛ این
فَدَمْدَمَ
یعنی عذاب مستمر و مداوم به حیات هر ظالمی خاتمه میبخشد،
مسئله اخلاق که مهمترین رکن تمدنسازی یک ملت است؛ زیرا همان طوری که بارها به عرض شما رسید تمدن یک ملت در تدیّن یک ملت است. مدنیت را اسلام آورد و یثرب را مدینه کرد، جهان جاهلی را عقلانی میکند، ایران زرتشتی را موحّد میکند، عثمانیِ غیر موحد را موحد میکند، شرقی و غربی غیر موحد را موحد میکند، این کار قرآن کریم است کار الهی است که نه کاری است خُرد. این اساس کار است و برای همین هم قرآن کریم نازل شده است.
اصلاً نازل شده است که شما را بالا ببرد و برنامه رسمی دین هم
وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ
[11] است از یک سو؛
وَ یُزَکِّیهِمْ
است از سوی دیگر،
وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ
[12] که بار عمیق علمی دارد از سوی دیگر؛ یعنی ما رهآورد تازهای از راه وحی داریم که نه تنها نمیدانید نمیتوانید آنها را یاد بگیرید و انسان یک موجود ابدی و نمیر است
و دین حریم شخصی انسان است، ما هستیم برای ابد؛ منتها از دیاری به دیاری، از عالمی به عالمی، از منطقهای به منطقهای؛ انسان یک موجود نمیر است چون مظهر
الْحَیِّ الَّذی لا یَمُوتُ
است. بیان نورانی امیر بیان(علیه السلام) این است که «وَ لَکِنَّکُمْ مِنْ دَارٍ إِلَی دَار تَنْتَقِلُونَ»[13] از دنیا به برزخ، از بزرخ به ساهره معاد، از ساهره معاد بعد از سؤال و جواب عبور از صراط ـ إنشاءالله ـ به بهشت و برای ابد.
در جریان دوزخ اگر مختصر بحثی درباره خلود و ابدیت او باشد درباره بهشت ابدا سخنی از ابدیت او و نقدی در ابدیت او و ابهامی در ابدیت او و تزلزلی در ابدیت او نیست، ما هستیم برای ابد. انسانی که موجود ابدی است رهتوشه ابد میخواهد رهتوشهای که زمینی باشد یا زمانی ابدی نیست. رهتوشهای که منزه از زمینی و زمانی است، نه از زمین برخاست نه در زمان جا دارد و آن محصول تربیت انبیا و اهل بیت(علیهم السلام) است او ابدی است. فرمود این فلاح جان، تربیت روح، نزاهت روح، آلوده نساختن روح، پاکدامنی روح، پرواز روح نتیجه این یازده سوگند است.
انسان مهمانی دارد و میزبانی، انسان با دست تهی و قلب تهی و جان خالی خلق نشد با سرمایه خلق شد. در این بخش فرمود:
وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها
فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها
؛ سه تا ضمیر «ها» به خود نفس برمیگردد، نه او را جاهل آفرید نه کلیاتی که سودمند نیست به او آموخت آنچه به نفع اوست به او گفت آنچه فجور او و تقوای اوست به او گفت.
فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها
نه «فألهمها الفجور و ألهمها التقوی» چه چیزی بد است چه چیزی خوب است را به او نگفت، چه چیزی برای او بد است چه چیزی برای او خوب است در درون او نهادینه کرد؛ این سرمایه را به او داد.
وقتی انسان وارد حوزه یا دانشگاه یا مجامع و مراکز علمی دیگری میرود مهمان دعوت میکند آن را در سوره مبارکه «نحل» فرمود:
وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً
[14] نه از مبیَّن خبر دارید نه از بیّن، نه از نظری مستحضرید، نه از بدیهی تا استدلال کنید و از بدیهی به نظری پی ببرید. اول بدیهیات را میفهمید که آتش گرم است، دو دو تا چهار تا است، کلّ بزرگتر از جزء است، این بدیهیات را میفهمی، بعد از بدیهی به نظری سفر میکنید فکر میکنید عالم میشوید کمکم، تا بدیهیات شما چقدر و نظریات شما چقدر و پی بردن از بیّن به مبیّن چقدر! همه اینها مهمانان نفس هستند. ما باید علمی تهیه کنیم که با میزبان بسازد یعنی با الهام فجور و تقوا بسازد که نه بیراهه برویم نه راه کسی را ببندیم،
آنچه به عنوان مهمان است اگر ملکه و دیریاب نشد، ممکن است که در دوران سالمندی از یاد ما برود:
وَ مِنکُم مَّن یُرَدُّ إِلَی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلاَ یَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً
،[15] گرفتار نسیان و فراموشی و مانند آن بشود یا اگر تامه موت فرا رسید این علوم مهمان را از یاد انسان ببرد؛ اما اگر در درون هر کسی بخواهند بررسی کنند صاحبخانه فراموش شدنی نیست، صاحبخانه برای همیشه هست و این صاحبخانه را ما باید گرامی بداریم و انبیا آمدند که هم صاحبخانه را به ما بفهمانند، یک؛ و این را شکوفا کنند، دو؛ و نگهداری بکنند، سه؛ و از هر گونه نقص و عیب برهانند، چهار؛ به ما بگویند شما مسئول حفظ صاحبخانه هستید، پنج؛ «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[16] این است.
بنابراین آنچه را ذات اقدس الهی در این سوره به ما فهماند اختصاصی به یک زمان و زمین ندارد یک اصل کلی است به خودش سوگند یاد کرد. سایر سوگندهایی هم که در بخشهای دیگر آمده به همین اصل تحلیلی برمیگردد.
فرمود:
هَلْ فی ذلِکَ قَسَمٌ لِذی حِجْرٍ
؛ عقل را میگویند حِجر برای اینکه انسان را از بدی باز میدارد و انسان را تحجیر میکند و حِجر است منع است از یک سو؛ صاحبان عقول را «أولی النّهی» میگویند برای اینکه انسان را از زشتی نهی میکنند از سوی دیگر. وقتی سخن از فجر و لیالی عشر و شفع و وتر و
وَ اللَّیْلِ إِذا یَسْرِ
شد فرمود این قسم مهم است، این یازده قسمی که در سوره «شمس» آمده که بازگشت همه یازده قسم به یک قسم است و آن خداست، یقیناً
هَلْ فی ذلِکَ قَسَمٌ لِذی حِجْرٍ
.
در سوره «فجر» فرمود:
أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ
[17] گاهی از ماضی سخن میگوید گاهی از مستقبل حرف میزند. در سوره «فجر» فرمود که به عاد آن کار را کرد
إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ
[18] آن کار را کرد، به ثمود آن کار را کرد به فرعون
ذِی الْأَوْتادِ
[19] آن کار را کرد. در همین سوره مبارکه «شمس» هم فرمود به ثمود آن کار را کرد، این درباره گذشته. درباره آینده هم به صراحت اعلام کرد که
إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ
[20] خدا در کمین است که نفس ظالم، نفس ثمودیها، نفس عادیها نفس فرعونها را قبض کند
إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ
در کمین است. خدای سبحان در عین حال که با هر چیزی در هر زمان و زمینی هست تا
هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ
[21] این اصل جامع است که جزء قانون اساسی است، جزء «جوامع الکلم» است. دو تا معیت دارد: یکی نسبت به تبهکاران، یکی نسبت به پرهیزکاران.
یک معیت جامع دارد که
هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ
؛ یک معیت لطف و صفا و وفا و رحم و عنایت دارد که
إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذینَ اتَّقَوْا
«إن الله مع کذا مع کذا مع کذا» این نسبت به
وَ اللَّهُ مَعَکُمْ وَ لَنْ یَتِرَکُمْ أَعْمالَکُمْ
با مؤمنین است که اینها را کمک کند.
یک معیت ثالثه است که با کفار است که چه وقت اینها میلغزند که اینها را از پا در بیاورد این
إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ
کمین تبهکاران است؛
گرچه با تبهکار است با پرهیزکار است
هُوَ مَعَکُمْ
اما این معیت، معیت سوم تعقیبی است آن معیت دوم ترحیمی و احسانی است آن اولی معیت جامع الکلم است که معیت قیومی است.
إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ
،
وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا
[22] هم حضور دارد هم منزه از نسیان و سهو است. فرمود:
وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا
چرا؟ چون او علم محض است، اگر علم محض بود نسیان فرض ندارد.
وقتی هشام وارد محضر امام صادق(سلام الله علیه) شد حضرت فرمود: «أَ تَنْعَتُ اللَّهَ»؛ ذات اقدس الهی را نعت میکنی؟ عرض بله از شما یاد گرفتم خدا را وصف میکنم. حضرت فرمود: «هَاتِ»؛ خدا را وصف بکن! عرض کرد: «هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ». حضرت فرمود: «هَذِهِ صِفَةٌ یَشْتَرِکُ فِیهَا الْمَخْلُوقُونَ» خدا سمیع است دیگران هم سمیع هستند خدا حی است دیگران هم حی هستند خدا علیم است دیگران هم علیم هستند! عرض کرد پس چه بگویم؟ فرمود نگو علیم است فرمود بگو: «هُوَ نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِیهِ وَ حَیَاةٌ لَا مَوْتَ فِیهِ وَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِیهِ وَ حَقٌّ لَا بَاطِلَ فِیهِ»؛[23] او علم است او حیات است او نور است اگر چیزی حقیقت او علم بود نسیان فرض ندارد، حقیقت او حیات بود موت فرض ندارد حقیقت او نور بود خاموشی فرض ندارد.
بنابراین هم در آن جامع الکلم که فرمود:
هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ
این معیت قیّومه او تخلفناپذیر است، هم در معیت رحیمیه او که فرمود:
إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذینَ اتَّقَوْا
، «إن الله مع کذا مع کذا» تخلفناپذیر است، هم درباره تبهکاران که فرمود:
إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ
.
جامعه بخواهد متمدن بشود باید متدین بشود. تدیّن او در این است که به آن اصل خود و ساختار خلقت خود و به میزبانی میزبان خود حرمت بنهد و علمی و رهآوردی از بیرون بیاورد که با میزبان بسازد یعنی چیزی یاد بگیرد که با فجور و تقوای او آشنا باشد که چه چیزی برای او فجور است چه چیزی برای او خوب است و با این سوگند الهی که
قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها
هماهنگ باشد
انسان باید هراسناک باشد از کسی که هیچ هراسی ندارد هر کاری بخواهد قادر است و جز خیر و عدل محض چیزی از او صادر نخواهد شد از خیّر محض هم جز نکویی نآید
ذات اقدس الهی آن توفیق را به همه ما مرحمت کند که هم حُسن فعلی داشته باشیم هم حُسن فاعلی داشته باشیم. خدا به جان ما سوگند یاد کرد؛ این نفس
وَ ما سَوَّاها
که مخصوص نفس پیغمبر یا نفس امام و نفس اولیای الهی نیست، به جان ما سوگند یاد کرد و کسی که جان ما را آفرید همان طوری که به آسمان و آسمانساز، به زمین و زمینساز به شمس و شمسآفرین به قمر و قمرآفرین سوگند یاد کرد