جرعه هایی از تسنیم

جرعه هایی از تسنیم

خلاصه ای از دروس تفسیر آیه الله جوادی آملی حفظه الله
جرعه هایی از تسنیم

جرعه هایی از تسنیم

خلاصه ای از دروس تفسیر آیه الله جوادی آملی حفظه الله

چکیده تفسیر سوره مسد (1399/01/25)

چکیده تفسیر سوره مسد (1399/01/25)

سوره در مکه نازل شد و عصاره این سوره این است که وقتی وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به رسالت مبعوث شد، مردم را دعوت کرد حالا یا بالای کوه حرا بود یا صفا بود یا در منزل بود

وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبینَ

[1] بود یا بعد از مراحلی که گذارندند

فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ[2] بود به هر حال در یک صحنه رسمی عده‌ای را دعوت کرد که به ندای توحید پاسخ بدهند.

در جمع آنها عموی حضرت به نام ابولهب که بعدها به این لقب شهرت پیدا کرد نه تنها جهود و جمود و انکار داشت بلکه اصرار داشت که از اینجا طرفی ببندد،

ظاهراً لقب یا کنیه او أبی لهب نبود، اسم او عبد العُزّی بود. عرب جاهلی از آن جهت که وثن و صنم را مجرای فیض خدا بالاستقلال می‌دانستند؛ یعنی حق شفاعت را بالاستقلال، حق تقریب را بالاستقلال و مانند آن می‌دانستند که ارباب متفرقون به این معناست خود را برده و بنده این صنم و وثن می‌دانستند، از دیرزمان این سنّت سیئه بود.

این شخص نه تنها انکار داشت بلکه در مذمت وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) جدّیت داشت، یک؛ در تشویق مردم بر بقای بر وثنیت و صنمیت کوتاهی نمی‌کرد، دو؛ تبلیغ علیه مکتب و اسلام داشت، سه؛ جمعاً شده بود ابو لهب؛ یعنی پدر شعله جهنم؛ چون شعله از خود شخص می‌جوشد نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ

 الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الأفْئِدَةِ.[3]

جهنم یک شیء منقولی است و هیزم جهنم هم خود ظالمین هستند که

وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً

.[4] این شخص که از هر نظر کار او لهب و التهاب و شعله و مانند آن بود، این اضلاع یاد شده فتنه و شرّ را همراهی می‌کرد؛ لذا ذات اقدس الهی صریحاً موضع اسلام را نسبت به او معین کرد که این شعله‌ورز است و پایانش هم شعله است

و وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هم در کمال صراحت

یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ

[5] این آیات را تلاوت می‌کرد تفسیر می‌کرد تبیین می‌کرد و مشخص می‌کرد که عموی من این است.

چه اینکه در فتح مکه بعد از اینکه همه اسلحه را به زمین گذاشتند و به حسب ظاهر تسلیم شدند و حضرت فرمود: «إذهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاء»،[6] «أَلْیوْمُ یوْمُ الْمَرْحَمَةِ»[7] است نه یوم انتقام، قانونی را که اسلام ترسیم کرده بود به مردم ابلاغ کرد؛ یکی از آن قوانین رسمی همین بود که

أَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبَا[8] صریحاً اعلام کرد اسناد، برگ‌ها، نوشته‌ها، تعهدنامه‌ها، قولنامه‌های ربوی که از همه است «تَحْتَ قَدَمَیَّ»،[9] زیر پای من است، هیچ کدام از این اسناد ربوی ارزش اقتصادی و سندی ندارند

اول ربایی که تحت قدم من است ربای عموی رباخوار من عباس است، این کار را کرد؛ چون عباس در جاهلیت در مکه جزء رباخواران بود

اینها کوتاهی نداشتند در تبرّی از انسان تبهکاری که هم بیراهه می‌رود و هم راه دیگران را می‌بندد ولو عمویشان باشد؛ گاهی از پسر تبرّی می‌کنند کار نوح بود، گاهی از همسر تبرّی می‌کنند کار نوح و لوط بود، گاهی از عمو تبرّی می‌کنند کار وجود مبارک پیمغبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است

اگر یک عموی فخرآفرینی می‌داشتند کاملاً از او بهره می‌بردند و ذکر می‌کردند؛ نظیر آنچه وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) داشت فرمود اگر عموی من حمزه و برادرم جعفر زنده بودند اینها نمی‌توانستند دست مرا ببندند و مرا با دست بسته به ثقیفه ببرند و از من امضا بگیرند

آن عمویی که کارآمد نیست عباس است که جزء کسانی بود که در آخرین بخش‌های فتح مکه اسلام آورد، یکی هم برادرم عقیل بود که مشکل مالی داشت و دارد و این دو نفر نمی‌توانستند مرا در بحث‌های حمایت از امامت و مقام شامخ ولایت که خودم ولیّ هستم و خودم امام هستم اینها مرا تأیید کنند.

از ان عمو به نام حمزه سید الشهداء(سلام الله علیه) و آن برادر به نام جعفر کاری ساخته بود اگر آنها بودند من سقیفه را امضا نمی‌کردم.[10]

ذات اقدس الهی درباره ابو لهب که آن بددهنی و این بدتبلیغی و این بدسیرتی و صورتی را داشت صریحاً اعلام تبرّی کرد و هم وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اولین ربا و اسناد ربوی که فرمود «تَحْتَ قَدَمَیَّ هاتین» ربای عمویش عباس بود که در فتح مکه اعلام کرد.

فرمود: دو دست أبی لهب به هلاکت و خسران رسیده است. منظور از دست نیروی کار است به هر حال انسان گاهی با قلم، گاهی با زبان، گاهی با اندیشه، گاهی با فکر، گاهی با مشورت و مانند آن مالی فراهم می‌کند؛ ولی مهم‌ترین کاری که انسان انجام می‌دهد با دست انجام می‌دهد، چه اینکه بیشترین بهره‌ای که انسان از مال می‌برد همان خوردن است که فرمود:

لاَ تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُم بَیْنَکُم بِالْبَاطِلِ.[11]

درباره ذات اقدس الهی با اینکه او منزّه از دست است آمده است که او صاحب مواهب کریمه است «بَاسِطَ الْیَدَیْنِ بِالْعَطِیَّةِ»[12] است

تَبَّتْ یَدا أَبی‏ لَهَبٍ

 این در باره یدای او است و خود او هم وَ تَبَّ به هلاک رسیده است، محکوم به هلاکت است؛ زیرا ذات اقدس الهی می‌داند که او با سوء اختیار خودش عالماً عامداً جاهلیت را بر اسلام ترجیح می‌دهد

با اینکه آخرین لحظه مکلف بود و مختار بود به سوء اختیار خودش آن باطل را بر حق ترجیح داد؛ لذا این بیان صرف نفرین نیست از آینده تلخ أبی لهب خبر داده است

برای اینکه از هر نظر مناسب‌ترین فرد برای پذیرش دعوت و داعیه وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) همین فرد است که به آن حضرت نزدیک بود؛ ولی به سوء اختیار خودش هیچ کدام از دعواهای پیغمبر و دعوت‌های پیغمبر را نپذیرفت،

و به قدرت مالی‌ خود تکیه می‌کرد، به قدرت قبیلگی خود تکیه می‌کرد این یک مشوبیت نژادی هم پیدا کرد گذشته از اینکه خودش از قبیل قریش بود قدرتمند بود همسر اموی هم پیدا کرد با دودمان ابوسفیان رابطه پیدا کرد. آنها هم قدرتمند بودند این هم از قبیله همسر هم از قبیله خودش سوء استفاده قدرت و مال می‌کرد و ایمان نیاورده بود. هیچ کدام از اینها اثربخش نبود.

ما أَغْنى‏ عَنْهُ مالُهُ، و آنچه را هم که کسب کرد از مال و آنچه را که کسب کرد از حیثیت و سیاست و ریاست و قدرتمندی مشوبیت نژادی جمع بین قبیله ابوسفیان و قریش

هیچ کدام از اینها به حال او سودمند نبود این تباب و این هلاکت وقتی مستقر شد که او خسران دنیا را پشت سر گذاشت به شعله قیامت رسید این «سین» سین تحقیق است نه تصویف، گرچه آینده است ولی بیان، بیان تحقیق است

وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ[15] یعنی تحقیقاً خدا می‌بیند.

نه اینکه از سنخ «سوف» و «سین» باشد که بعداً این چنین است.

إِنَّ الَّذینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی‏ ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فی‏ بُطُونِهِمْ نارا وَ سَیَصْلَوْنَ سَعیرا[16] هم‌اکنون آتش می‌خورند منتها احساس نمی‌کنند. یک انسان تخدیر شده حسی نسبت به سوزش ندارد.

همان طوری که إمرئه نوح به هلاکت رسید إمرئه لوط به هلاکت رسید، ولی خود آن ذوات قدسی نجات داشتند، إمرئه أبی لهب مثل خود أبی لهب به هلاکت رسیده است

وَ امْرَأَتُهُ

 یعنی

سَیَصْلی‏

 إمرئه او که این

حَمَّالَةَ الْحَطَبِ

 است وجوهی برای این

حَمَّالَةَ الْحَطَبِ

 گفته‌اند که یکی از آنها همین وجه رایج تاریخی است که این هیزم‌ها را و خس و خاشاک‌ها را جمع می‌کرد سر راه پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) می‌ریخت که حضرت شبانه که حرکت می‌کند آسیب ببیند پای او بلغزد و مانند آن.

چه اینکه در جهنم هم حَمَّالَةَ الْحَطَبِ

 خواهد بود؛ برای اینکه وقتی

وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً

 او هم جزء بدترین قاسطین است که جزء حَمَّالَةَ الْحَطَبِ ها است در جهنم هیزم را خود قاسط می‌آورد و خودش هم هیزم است خودش که می‌آید هیزم می‌آورد.

وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً

 اگر سیئات که روی دوش اینهاست حطب باشد خود اینها هم چون حطب‌اند وقتی که وارد می‌شوند حطب می‌آید

این سوره کوتاه به ما نشان می‌دهد که قُرب ظاهری اثر ندارد، یک؛ چه اینکه قدرت مالی و قدرت سیاسی و قدرت امنیتی و قدرت‌های قبیلگی و قدرت‌های قوم و خویشی در برابر قدرت ذات اقدس الهی بی‌اثر است

نه از آن طرف انسان می‌تواند به قُرب ظاهری طمع ببندد و به او اکتفا کند زیرا بسیاری از اینها اقربان انبیا و اولیا بودند که به هلاک افتادند، نه تکیه کردن به قدرت مالی اثربخش است چه اینکه درباره قارون این طور بود

ذات اقدس الهی فرمود اینها سرمایه‌داران کنونی حجاز هستند اما نسبت به سرمایه‌داران تاریخ گذشته یک دهم قدرت مالی آنها را ندارند

وَ مَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَیْنَاهُمْ

[17] آنها را ما خاک کردیم! در جریان قارون که مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ

[18] او را گفتیم فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ

[19] در همان جریان قارون هم فرمود خیلی‌ها را ما خاک کردیم که

کانُوا أَکْثَرَ مِنْهُمْ وَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ آثاراً[20]

آنها کسانی بودند که وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً فارِهینَ

[21] آنها از کوه قصر می‌ساختند نه در دامنه کوه ویلا بسازند؛ قدرت مالی آنها قدرت هنری آنها قدرت صنعتی اینها قدرت سازندگی اینها معماری اینها این بود که از کوه خانه می‌ساختند؛ بعد هم فرمود: لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلاَدِ،[22] در تمام کره زمین خانه‌ای و مسکنی نظیر کار قوم عاد نبود همه اینها را بساطش را برچیدیم اینها در برابر قدرت لایزال ابدی قابل قیاس نیستند.

در جریان حدیث «یوم الدار»[23] که وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبینَ

 در بسیاری از موارد حضرت این قوم و خویش را جمع می‌کرد چون

اُولی اینها هستند؛ فرمود اول کسی که دین مرا بپذیرد او بعد از من وصی من و جانشین من است که در موارد فراوانی این جمله‌های نورانی را فرمود و در همه این موارد وجود مبارک علی بن ابیطالب(علیه افضل صلوات المصلین) اقدام کرد فرمود من پذیرفتم، من می‌پذیرم که وجود مبارک پیغمبر فرمود شما لحظه‌ای آرام باشید ببینید مردم چه می‌گویند

در تمام این موارد وجود مبارک حضرت پیش‌قدم بود با اینکه در بعضی از موارد شاید سنّ حضرت هم خیلی کافی نبود

غرض این است که این أبی لهب کنیه مصطلح او نبود.

این شخص حالا یا کنیه او أبی لهب بود، یا تعبیر قرآن کریم یک تعبیر تنبیهی و توبیخی است از او به أبی لهب یاد کرده است نشانه آن است که قُرب ظاهری به بیت نبوت بی‌اثر است

لذا هم در دنیا مشمول بی‌مِهری وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شد و هم در آخرت هم که سَیَصْلی‏ ناراً ذاتَ لَهَبٍ  وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ

 هم که در کنار اوست که «إعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیئات اعمالنا».

 

«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

 

چکیده تفسیر سوره نصر جلسه 2 (1399/01/24)

چکیده تفسیر سوره نصر جلسه 2 (1399/01/24)

سوره‌هایی که سه آیه دارند جزء کوچک‌ترین و کوتاه‌ترین سور قرآن کریم‌اند

منتها حروف این سوره «نصر» بیش از حروف سوره «کوثر» است

سوری که سه آیه دارند یکی سوره «عصر» است و سوره «کوثر» است و سوره «نصر»؛

در این سوره سه ضلعی و سه آیه‌ای اول یک گزارش غیبی مطرح است که یک نصری هست و یک فتحی هست و یک وروج دسته‌جمعی افراد به اسلام است؛

یقیناً نصر الهی می‌آید یقیناً فتح الهی می‌آید یقیناً اقبال مردمی تحقق پیدا می‌کند؛ این را قبل از اینکه تحقق پیدا کند ذات اقدس الهی زمینه‌اش را فراهم کرد. فرمود در آن روزی که این سه برکت الهی حاصل شد شما هم سه کار باید بکنید: یکی تسبیح، یکی استغفار، یکی تحمید. این سه برکت و این وظیفه توحیدی در برابر آن سه نعمت الهی است.

بین نصر و فتح فرق است؛ نصر در نبرد رویارویی انسان با دشمن است که بر او پیروز می‌شود یاری حق شامل می‌شود و انسان پیروز می‌شود. فتح مربوط به سرزمین است نه مربوط به افراد

نمی‌گویند مردم را فتح کردند می‌گویند این سرزمین و این کشور را فتح کردند. مکه فتح شده است و مشرکین شکست خوردند که نصر برای رزمنده‌های میدان نبرد است و فتح برای سرزمین اینها است. اینها در اثر داشتن سرزمینی که به برکت کعبه که قبله مسلمین است و مطاف مسلمان‌های جهان است و مانند آن، جریان ابرهه را که دیدند فکر کردند که این ناگشودنی است؛ ولی وقتی حضور رسول گرامی(صلی الله علیه و آله و سلم) و مجاهدان و رزمنده‌های مسلّح به این سرزمین را از نزدیک دیدند و ناچار شدند اسلحه را به زمین بگذارند آن‌گاه هم خودشان مسلمان شدند هم مردم شهرهای دیگر مثل یمن و امثال یمن

یَدْخُلُونَ فی‏ دینِ اللَّهِ أَفْواجاً

 که دسته دسته می‌آمدند مدینه و اسلام می‌پذیرفتند.

گرچه در برابر اضلاع سه‌گانه این قسمت که نصر است و فتح است و دخول مردم در دین خدا؛ سه حکم دیگری بر پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و همراهانش هست: یکی تسبیح است و یکی تحمید است و یکی استغفار.

در جریان تحمید و تسبیح و استغفار هم برهان اقامه کرد که او توّاب است

هر فیضی که نصیب انسان می‌شود کار خیری که انسان انجام می‌دهد محفوف به دو کار خیر است، هر برنامه خیری که انسان دارد چه علمی و چه عملی محفوف به دو برنامه علمی و عملی ذات اقدس الهی است. فیض اول از طرف خدا می‌آید

این به راه می‌افتد

وقتی راه افتاد کار خیر انجام داد در بخش سوم ذات اقدس الهی قبول می‌کند

یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ

.[6] پس اول بیدار کردن خداست، دوم حرکت انسان بیدار شده است، سوم پذیرش اعمال حسنه براساس

مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها

[7] است.

در دعایی که ذات مقدس پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از نصر محقق، یک سو؛ و فتح محقق، از سوی دیگر؛ آمد کنار کعبه عرض کرد: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ صَدَقَ وَعْدَهُ وَ نَصَرَ عَبْدَهُ وَ هَزَمَ الْأَحْزَابَ وَحْدَهُ».[8] الآن دو نکته مطرح است: یکی این دعای معروف: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ»[9]‏ تأسیس است و نه تکرار، ثانیاً این «هَزَمَ الْأَحْزَابَ وَحْدَهُ» به توحید ناب برمی‌گردد،

«لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ»‏ به تکرار برنمی‌گردد و تأسیس است یعنی «لا اله الا الله وحده ذاتاً، لا اله الا الله وحده وصفاً، لا اله الا الله وحده فعلاً»؛ آن ذات شریک ندارد آن صفات شریک ندارد آن فعل شبیه ندارد. گاهی در تعبیرات ذات اقدس الهی کارها را به خود افراد نسبت می‌دهد که شما کار خیری که انجام دادید خدا جزا می‌دهد. گاهی می‌فرماید خدا به دست شما انجام داده است. گاهی می‌فرماید شما انجام ندادید خدا انجام داد. این مراحل توحید تکرار نیست تأسیس است

گاهی می‌فرماید:

مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها

 که کار خیر را به خود اشخاص نسبت می‌دهد. گاهی می‌فرماید نظیر آنچه به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:

وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللّهَ رَمَی

[10] که این رمی را هم به پیغمبر اسناد می‌دهد هم به خودش منتها می‌فرماید آن وقتی که تو رمی کردی رمی ما بود که به دست تو ظهور کرد

گاهی از این غنی‌تر و قوی‌تر را در همان سوره بیان می‌کند که به مجاهدان می‌فرماید که

فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ

،[11]

می‌فرماید شما انجام ندادید، شما مجرای فیض ذات اقدس الهی هستید، فعل خدا مظهر می‌خواهد

تمام حرف‌ها در این بخش سوم است؛ یعنی منطقه فعل

یعنی شما مجرای فیض خدا و قدرت خدا و عمل خدا هستید. فعل خدا گاهی بلاواسطه است گاهی مع الواسطه

پس این مراحل سه‌گانه را که قرآن طرح می‌کند اول فعل را به خود شخص نسبت می‌دهد بدون اینکه نام ذات اقدس الهی را ببرد؛ فرمود مؤمنین کسانی‌اند که ایمان می‌آورند، عمل صالح می‌کنند، «ینفقون فی سبیل الله»،

وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی‏ حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً

[12] که فعل را به خود افراد نسبت می‌دهد. گاهی فعل را به افراد نسبت می‌دهد ولی می‌گوید که در حقیقت خدا انجام داد

وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللّهَ رَمَی.

روایت آیات بعدی که بخش چهارم است مبیّن جمع بین این طوائف است که

قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیکُمْ

[13] آن وقت این أَیْدِیکُمْ

 هم می‌شود «ید الله». این «ید الله» فعل خداست و فعل مظهر می‌خواهد، انسان یکی از افعال الهی است؛ منتها حسناتش از آنِ ذات اقدس الهی است. در اسناد سیئه که به خود شخص برمی‌گردد یک لطیفه عقلی است که نقص بالا نمی‌رود.

هر چه که از حسنه است

فَمِنَ اللَّهِ وَ مَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَفْسِکَ.[14]

این چهار طایفه از آیه روشن می‌کند که کجا باید به خدا اسناد داد کجا باید به بنده اسناد داد، کجا باید تلفیقی سخن گفت، کجا باید تعلیلی سخن گفت

پس هم آن تکرار نیست تأسیس سه‌گانه توحید ذاتی و وصفی و فعلی است و هم این شکست دادن الا و لابد منحصراً به ذات اقدس الهی است که «وَ هَزَمَ الْأَحْزَابَ وَحْدَهُ». اگر این چنین است نصر از آنِ الله است «وحده»، فتح از آنِ الله است «وحده»، دخول مردم در دین خدا به برکت و توفیق الله است «وحده»؛

لذا انسان وقتی کار خیر انجام می‌دهد باید شاکر باشد که این توفیق به دست او انجام شد

یمنی‌ها با طوع و رغبت دسته دسته وارد مدینه شدند و عرض ارادت کردند و دین آوردند حضرت فرمود: «أَفْضَلُ الْإِیمَانُ یَمَانِیٌّ وَ الْحِکْمَةُ یَمَانِیَّةٌ»؛[16] یعنی مردم یمن این توفیق را دارند که بیش از دیگران و پیش از دیگران جزء یَدْخُلُونَ فی‏ دینِ اللَّهِ أَفْواجاً بشوند

حکمت نظری یمانی است حکمت عملی یمانی است یعنی مردم این سرزمین موفق‌تر هستند، در بحث‌های اندیشه‌ای و در بحث‌های انگیزه‌ای، در بحث‌های علوم عقلی، در بحث‌های علوم نقلی؛ منتها اینها باید قدر خود را بدانند آن حیثیت اصیل خود را ارزیابی کنند.

این سه مطلب امر غیبی مسلّم است و خدای سبحان خبر داد. اگر غیب و شهود برای اوست

لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ

؛[19] او نه تنها

عَالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَةِ

[20] است بلکه مالک غیب و شهادت است چون

لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ. یک وقت است که می‌گوییم خدا علم به غیب دارد، یک وقت می‌گوییم آنچه غایب است ملک اوست، مالک از ملک خود یقیناً خبر دارد، غیب سماوات و ارض و باطن سماوات و ارض هم برای اوست همان طوری که ظاهر سماوات و ارض برای اوست و در این بخش هم گزارش داد و خبر داد از سه امر غیبی: یکی نصر است که یقیناً واقع شد یکی فتح است که یقیناً واقع شد

وقتی به کنار کعبه آمد بعد از حمد الهی عرض کرد: «صَدَقَ وَعْدَهُ وَ نَصَرَ عَبْدَهُ». سرّ پیروز شدن پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و در نتیجه پیروز شدن پیروان آن حضرت، عبودیت آن حضرت است. عبد را خدا یاری می‌کند؛ الیوم هم اگر کسی عبد او بود یقیناً او را یاری می‌کند؛ آن وقت کار عبد می‌شود دست او، فعل عبد می‌شود فعل او، مبارزه عبد و جهاد عبد می‌شود مبارزه و جهاد او

حالا تا چه اندازه خلوص باشد تفاوت است اینکه این چهار بخشی که نقل شد: یک بخش به اینکه کسی کار خیر انجام بدهد، یکی اینکه

وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ، یکی اینکه

قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیکُمْ، یکی اینکه

فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ

 این مراحل چهارگانه این به توحید آن مجاهد برمی‌گردد، این به درجه قُرب آن مجاهد برمی‌گردد که امیدواریم این توفیق ـ إن‌شاءالله ـ نصیب همه ما بشود.

 

«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

 

تفسیر سوره نصر جلسه 1 (1399/01/23)

تفسیر سوره نصر جلسه 1 (1399/01/23)

سوره

نصر

در مدینه نازل شد و راجع به فتح مکه است.

رخدادهای گوناگونی در ایام پایانی عمر وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رخ داد آن «صلح حُدیبیه»[1] یک فتح مبینی برای اسلام و مسلمین بود که

إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً

[2]

هیچ فکر نمی‌کردند در آن روز با ضعف مسلمان‌ها و قدرت فراوان و غیر قابل قیاس مشرکین حجاز، اسلام با این سبک پیروزمندانه از خطر آنها برهد، فرمود ما این کار را کردیم

گاهی فتح با ظهور فاتح مطرح است، گاهی نصر و فتح بدون ظهور فاتح مطرح است. آنجا که نیازی دارد به ذکر فاتح و ناصر، می‌فرماید:

إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً

در فتح مبین ذات اقدس الهی خود را به عنوان فاتح معرفی کرد

فتح مطلق غیر از موجود مطلق از احدی صادر نخواهد شد.

بحث‌های قرآنی همان طوری که قبلاً ملاحظه فرمودید یک شأن نزولی دارد یک جوّ نزولی دارد و یک فضای نزول؛ اگر آیه‌ای مطرح است حتماً باید بحث بشود که آیا این شأن نزول دارد یا ندارد و شأن نزولش چیست؟ و اگر سوره‌ای نازل شد در این مقطعی که سوره نازل شد شأن نزولش چیست؟ رخدادهای غمبارش چیست؟ رخدادهای فرح‌آورش چیست؟

در فضای نزول هم این چنین است؛ قرآن کریم در طی این 23 سال حوادثی که در محدوده ملی و محلی مسلمین یا منطقه موحدان أعم از مسلمین و مسیحی‌ها و کلیمی‌ها یا در جهان معاصر و بین‌المللی رخ داده است چه بود؟

فرمود نصر مطلق در پیش است فتح مطلق در پیش است که هم این نصر و این فتح از آن فتح مبین برتر و بالاتر هستند و اینها از طرف «الله» به وصف مطلق ظهور کرده است؛ یک وقت خدای سبحان به اسم رحیم، به اسم عظیم، به اسم کریم و مانند آن ظهوری دارد آن وقت آن نصرش محدود است آن فتحش محدود است و مانند آن. یک وقت است ذات اقدس الهی با آن اسم اعظمش تجلّی می‌کند، این فتحش محدود نیست این نصرش محدود نیست و اصل فیض خدا همان طوری که در بیان نورانی امیر المؤمنین(سلام الله علیه) آمده است در نهج البلاغه که «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتجلّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِه‏»[3] به نحو تجلّی است نه تجافی

درباره قرآن کریم هم فرمود: «فَتجلّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کِتَابِهِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونُوا رَأَوْه‏»[4] که قرآن تجلّی الهی است جلوه ذات اقدس الهی است، او با جلال و شکوه تجلّی می‌کند و مانند آن.

گاهی تجلّی طوری است که طور را منهدم می‌کند:

فَلَمّا تجلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً

؛[5] گاهی تجلّی طوری است که جلوی هر اندکاکی را می‌گیرد، هر خرور و سقوطی را جلوگیری می‌کند.

فَلَمّا تجلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَ خَرَّ مُوسی صَعِقاً

 گاهی تجلّی خرور می‌آورد گاهی سرور.

گاهی انهدام می‌آورد گاهی بنیان. این به چه نام تجلّی کند؛ با جمال تجلّی کند یا با جلال تجلّی کند! به هر حال فتح، فتح مطلق است نه فتح مبین؛ نصر، نصر مطلق است نه نصر مبین. در چنین حالتی پیام جهانی دارد بینالمللی دارد از حوزه ملی و محلی گذشته است از حوزه منطقه‌ای گذشته است به بین المللی رسید؛

لذا پایان عمر مبارک حضرت است، چون او

لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ

[6] از نظر مکتب به نصابش رسیده است. او

وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا

[7] از نظر مکتب به مقصد رسیده است؛ یعنی داعیه‌ای دارد که می‌تواند جهانی باشد

وقتی که می‌گوید:

لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَ الْجِنُّ عَلَی أَن یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ

[8] جهانی و بین المللی اعم از انسان و جن است نه تنها انسان، این داعیه را دارد و اثبات هم کرده است و «هل مِن مبارز» هم طلب کرده است و احدی هم پاسخ نداد.

این دعوای قرآنی و علمی با فتح مکه تثبیت شد این فتح، فتح مطلق است؛ یعنی آنچه را که در آیه تحدّی جهانی که

لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَ الْجِنُّ عَلَی أَن یَأْتُوا

 این همان است که «از علم به عین آمد وز گوش به آغوش».[9] آن که ابرهه بود آمده بود با فیّال‌های خود، فیل‌ها را راه‌اندازی کرد برای هدم کعبه که طیر ابابیل رسید و بساط همه را جمع کرد و آن کار نظامی بود. آنچه در داخله مکه بود ابوسفیان‌ها و مانند آن با عِده و عُدّه تلاش و کوشش کردند چندین جنگ را تحمیل کردند نشد. این فتح، فتح مطلق است این نصر، نصر مطلق است، وقتی که بیاید بعداً جنگی نیست بعداً دشمنی نیست، اگر باشد مستور است و نه مشهور.

بعد از جریان «صلح حُدیبیه» و قبل از جریان فتح مکه این سوره نازل شد که اگر یک فتح چنینی و نصر چنانی نصیب شما شده است و نشانه آن نصر مطلق را و نشانه این فتح مطلق را در جامعه مشاهده کردید

وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجاً

 فرهنگ عمومی و دین عمومی اقبال به اسلام داشت،

دینِ اللَّهِ

 همان اسلام است که

إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ

؛[10] اگر جامعه جهانی تا آنجا که این صدا به آنها رسید و آنها در دسترسی اسلام بودند، اینها

یَدْخُلُونَ فی‏ دینِ اللَّهِ أَفْواجاً

؛ آن‌گاه فرمود این چند وظیفه را دارید

فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کانَ تَوَّاباً

.

مهم‌ترین وظیفه در بین وظایف توحیدی، تسبیح است؛ زیرا ذات اقدس الهی را باید از هر نقص و عیبی منزّه دانست. در جامعه‌ای که صنم و وثن داعیه شرک و شریک بودن «الله» را دارند که او ذاتاً «لا شریک له» است این نقص است

برای تنزیه ذات اقدس الهی از نقص وثن و عیب صنم، فرمود:

فَسَبِّحْ

. بیش از هر چیزی در جامعه جاهلی تسبیح لازم است گرچه تکبیر حساب خاصی دارد، «لا اله الا الله» هم به همین معناست؛ منتها در هر قسمتی تسبیح؛ لذا این مسبّحات سبع یا ستّ که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هر شب قبل از خواب این مسبّحات را می‌خواندند:

سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ‏

[11]

سَبَّحَ‏ لِلَّهِ

،[12]

یُسَبِّحُ لِلَّهِ

،[13] حتی برخی سبحان را که مصدر است و در آغاز سوره مبارکه «إسراء» است آن را هم اضافه کردند؛

زیرا این مسبّحات گاهی فعل ماضی است گاهی فعل مضارع است گاهی مصدر است گاهی تسبیح است، اگر

سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی

[14] جزء این مسبّحات باشد. هر شب وجود مبارک حضرت این مسبّحات را قبل از خواب قرائت می‌کردند بعد استراحت می‌کردند.

اگر ربوبیت او نامتناهی است و اگر الهیت او نامتناهی است و اگر خالقیت او نامتناهی است و اگر قدرت او نامتناهی است همه اوصافی که ذات اقدس الهی دارد نامتناهی است، جا برای صنم و وثن نمی‌ماند

فَسَبِّحْ

؛

او را تنزیه بکن تقدیس بکن! او نیازی به کمک ندارد؛ لذا فتح، فتح مطلق برای اوست نصر، نصر مطلق برای اوست. اگر این چنین شد نه تنها در حجاز بلکه در ماورای حجاز، شرق حجاز غرب حجاز، آنچه در آن روز «و إلی یوم القیامة» مطرح است به طرف اسلام سوق داده شده یا می‌شود.

چون این سوره بعد از «صلح حُدیبیه» و قبل از جریان فتح مکه است و فتح را فرمود فتح مطلق است، نصر را فرمود نصر مطلق است؛ فتح مطلق نه زمان می‌شناسد نه زمین، نصر نامتناهی نه زمان می‌شناسد نه زمین،

لذا

یَدْخُلُونَ

 «إلی یوم القیامة» هر فردی که داخل در قلمرو اسلام می‌شود مشمول این جمله نورانی سوره «نصر» است که

یَدْخُلُونَ فی‏ دینِ اللَّهِ أَفْواجاً

؛ منتها بعضی بالفعل بعضی بالقوه.

فوج فوج دارند می‌آیند تا زمان خود حضرت، مردم حجاز فوج فوج آمدند و اسلام آوردند، بعد از او هم که دو قطب آن روز را به نام امپراطوری ایران و عثمانی، این را هم که اسلام گرفته است و در پایان عمر هم، وجود مبارک حضرت نامه مقتدرانه برای امرای این منطقه‌ها نوشت.

هیچ کس به خدا مراجعه نکرد که ناامید برگردد هر کس مراجعه کرد با دست پُر برمی‌گردد منتها به «أحد أنحاء»؛ چون با دست پُر برمی‌گردد حمد و ثنا لازم است.

قِران تسبیح و تحمید برای آن است که یک ناقص وقتی می‌خواهد مراجعه کند به کامل مراجعه می‌کند، آن کامل را باید سبّوح و قدّوس بداند، منزّه از هر نقص و عیب بداند تا به او مراجعه کند وقتی مراجعه کرد با دست پُر برگشت او را حمد و ثنا دارد؛ لذا بین تسبیح و تحمید قِران اتفاق افتاد و باید بیفتد

إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ

 است اینجا هم

فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ

 است.

این تسبیح در صحابت حمد است آن حمد مصحوب این تسبیح است، «سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ» است آن «وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَکْبَر»[16] هم که همیشه بود و همیشه خواهد بود.

ضلع سوم این وظیفه این است که استغفار بکن؛ زیرا استغفار رهبران الهی که معصوم هستند جنبه دفع دارد چنان که استغفار دیگران جنبه دفع و رفع دارد.

فراد عادی وقتی استغفار می‌کنند دو سود دارد: یکی اینکه آن لغزش‌هایی که انجام دادند خدا ببخشد، یکی توفیق رهایی از لغزیدن بعدی نصیب اینها بشود که نسبت به رهایی از لغزش بعد می‌شود دفع، جبران لغزش‌های گذشته می‌شود رفع.

اما برای معصومین(صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین) نسبت به رفع هیچ فایده‌ای ندارد برای اینکه منزّه و معصوم‌اند؛ اما دفعی است یعنی اینها مرتّب استغفار می‌کنند تا هیچ وهم و خیالی در بخش اندیشه هیچ شهوت و غضبی در بخش انگیزه به حرم امن حیات اینها راه پیدا نکند، این استغفار برای آن است.

گذشته از اینکه این اتمام نعمتی که ذات اقدس الهی به او داد که

یَدْخُلُونَ فی‏ دینِ اللَّهِ أَفْواجاً

 این ممکن است زمینه‌ای باشد که کسی که روز نتوانست از مکه به مدینه بیاید و شبانه مجبور به مهاجرت شد آن هم با توقف در غار، این شخص الآن فاتحانه وارد مکه می‌شود و همگان سلاح را به زمین می‌گذارند و بعضی از بیوت را ذات اقدس الهی دستور می‌دهد آن را بیت امن قرار بدهید که هر کس آنجا رفت در امان باشد.

اینها همه قدرت مطلقه الهی است که به دست توانمند پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) ظهور کرد و می‌توان گفت: «و ما فتحت إذ فتحت و لکن الله فتح»؛ همان طوری که

وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللّهَ رَمَی

،[17] «و ما فتحت إذ فتحت و لکن الله فتح» در جریان فتح مکه، چون مشترک بین آن رمی و این فتح نصرت غیبی الهی است چون خدا نصرت کرده است

وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللّهَ رَمَی

؛ چون خدا نصرت غیبی را بهره تو کرده است «و ما فتحت إذ فتحت و لکن الله فتح» وقتی که این آمد استغفار بکنید «دفعاً للخطر» نه «رفعاً للخطر» آن حرم امن از هر گزندی مصون است.

اگر از مرحوم شیخ بهایی رسیده است که پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) روزی چند بار حتی تا هفتار بار هم ذکر شده است که استغفار می‌کرد؛ این بزرگوار فرمودند این گونه از استغفارها فقط صبغه دفعی دارد نه صبغه رفعی. اینها کاملاً با نام الهی و با یاد الهی مأنوس هستند که مبادا ـ خدای ناکرده ـ لحظه‌ای از نام خدا و یاد خدا غافل بمانند.[18]

پس سه اصل اساسی: یکی تسبیح، یکی قِران تسبیح با تحمید که این «باء» نشان می‌دهد که نفرمود «سبّح و احمد»، فرمود:

فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ

 این قِران هم لازم است، زیرا یک موجود ناقص دو تا کار دارد: یکی اینکه نقص خودش را می‌بیند باید مراجعه کند به موجودی که ناقص نیست، یکی از آن موجود غیر ناقص کمال دریافت می‌کند؛ لذا در برابر آن نعمتی که دریافت می‌کند حمد است در برابر نزاهتی که او دارد سبّوح دارد؛ لذا تسبیح با تحمید همراه است اینجا هم همین طور است استغفار هم برای آنکه دیگر نلغزد و این استغفار که روزانه چند بار طلب مغفرت می‌کرد صبغه دفعی دارد نه صبغه رفعی.

غالباً خدمتی که انسان انجام می‌دهد عبادتی که انسان انجام می‌دهد مسبوق و ملحوق است به فیض خدا به عنایت الهی و توبه انسان هم محفوف به توبه خداست: اول خدا توبه می‌کند «تاب إلیهم» یعنی «رجع إلیهم»، لطف الهی نصیب یک بنده لغزنده می‌شود، این خوابیده را بیدار می‌کند، اولین بار توبه الهی است که «تاب إلیهم»؛ بعد این شخصی که بیدار شد «یتوب إلی الله»؛ بار سوم

یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ

[19] «یرجع إلیهم» توبه‌پذیر است.[20]

بخشی که از آیه مبارکه:

یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ

[22] آن توبه‌ای که جمع کرده است بین أخذ صدقه و توبه، در آنجا دارد که

یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ

؛ قبول با «مِن» استعمال می‌شود نه با کلمه «عَن».

اینکه فرمود:

یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ

 نه «من عباده»، برای اینکه این کلمه

عَنْ عِبادِهِ

 معنای تجاوز و گذشت را به همراه دارد. قبول توبه الهی به این معناست که ذات اقدس الهی توبه تائب را می‌پذیرد، اگر آن توبه نقصی داشت عیبی داشت کمبودی داشت آنها را با تجاوز و گذشت قبول می‌کند؛

«یَقْبَلُ التَّوْبَةَ متجاوزاً عَنْ عِبادِهِ» که این کلمه «عن» آن تجاوز را و گذشت را به همراه دارد.

بنابراین این سوره مبارکه که از آینده خبر می‌دهد، وظیفه آینده را روشن کرده است و عباس عموی پیامبر بعد از نازل شدن این سوره مبارکه به عرض حضرت رساندند که این گویا اعلام می‌کند که عمر پربرکت شما تقریباً تمام شده است! زیرا از اینکه فرمود:

إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ

 و فتح مطلق آمده است و شما را دستور به استغفار داده است؛ معلوم می‌شود که خیلی بعد از این فتح مطلق نمی‌مانید؛ چه اینکه این طور هم شد بعد از این فتح مطلق حضرت را کسی خوشحال و خندان و مانند آن ندید؛[23] گرچه «بنصر الله و برحمته و بلطفه» فرحان بود لکن آن فرحی که متعارف بود در زندگی بشری آن فرح را نداشت و این بخش پایانی عمر مبارک حضرت بود که

إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ

 بعد از «صلح حُدیبیه» و قبل از فتح مکه است و هنوز فتح مکه نیامده که ذات اقدس الهی بشارت آن را داد.

وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فی‏ دینِ اللَّهِ أَفْواجاً

؛ گرایش مردم به اسلام دسته دسته بود و مانند یمنی‌ها هم همین طور کردند

فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کانَ تَوَّاباً

. امیدواریم ذات اقدس الهی آنچه خیر و صلاح و فلاح جهان اسلام است به مسلمین مرحمت کند.

«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

چکیده تفسیر سوره کافرون (1399/01/22)

چکیده تفسیر سوره کافرون (1399/01/22)

سوره مبارکه‌ای که «علم بالغلبة» آن «الکافرون»

ظاهراً در مکه نازل شده است

صدر این سوره با

قُلْ

 شروع می‌شود خدای سبحان در چند جا به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:

قُلْ

؛

تا روشن بشود که صدر و ساقه این کتاب نورانی «کلام الله» است، نه چیزی کم شد و نه چیزی زیاد.

ظاهر این کلمه این است که فرمود به کفار بگو:

یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ

 نه من مکتب شما را در هیچ کاری از کارهای توصّلی و عبادی اجرا می‌کنم و نه شما پیرو معتقدات من هستید و عبادت می‌کنید خدا را.

شأن نزول آن طبق بعضی از روایات روشن هست؛ چون پیشنهادی که به محضر دادند این بود که

سالی شما معبودهای ما را بپرستید سال دیگر ما معبودهای شما را بپرستیم

طرز پیشنهادهای گوناگون برای این بود که آنها نه دین را شناختند و نه وجود مبارک حضرت را که حامل وحی و نبوت الهی است.

بعد از اینکه از بی‌ادبی ناامید شدند و دیگر آن سخنان سحر و شعبده و جادو و کهانت و مانند آن را نمی‌گفتند یا تکرار نمی‌کردند، پیشنهاد تغییر و تبدیل دادند که بعضی از مطالب توحیدی را تغییر بده که وجود مبارک حضرت طبق آیاتی که نازل شد فرمود:

مَا یَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِی إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ مَا یُوحَی إِلَیَّ

[1] این قرآن متن حق است نه من گفتم نه دیگری، فقط «کلام الله» است که در کلام الهی، سنت الهی، سیره الهی نه تبدیلی راه دارد و نه تغییری، چون او جز حق نمی‌گوید و حق تغییرپذیر نیست

فَمَا ذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاّ الضَّلاَلُ

[2] بعد از اینکه بیان فرمود صدر و ساقه قرآن حق است «لا ریب فیه»، صدق است «لا کذب فیه»، خیر است «لا شرّ فیه» حَسَن است «لا قبح فیه»، تغییرناپذیر است راه‌های دیگر را پیشنهاد دادند

این نظیر مصالحه در مال، مصالحه در حق، مصالحه در زمین و مِلک و مُلک و مانند آن است. در این بخش سوم چون بخش اول آن بخش‌های اهانت‌آمیز بود که گذشت. بخش دوم بخش تغییر و تبدیل موضعی بود که ناامید شدند. بخش سوم این بود که کاری به مکتب نداریم که شما عوض بکنید، مکتب تو و قرآن تو هر چه هست خودت در روش و در منش برنامه‌ات را عوض کن تا روشن بشود که شما هم حق هستید ما هم حق هستید مثلاً،

این را هم ذات اقدس الهی فرمود این کار ممکن نیست

برای اینکه این سخن از گذشت مال و حق و مانند آن نیست صدر و ساقه قرآن «حق لا ریب فیه» است «صدق لا کذب فیه»، «خیر لا شرّ فیه»، «حَسن لا قبیح فیه»، صدر و ساقه آن این است.

آمیزش و اختلاط باطل با حق ولو یک ذرّه،

 باطل هر جا راه پیدا کرد مهلک است، آن حق را هم به فساد می‌کشاند

خیر اگر گرفتار اشتراک و ابتلا به شرّ پیدا کرد آن شرّ مهلک است نه مستهلک. قبیح مهلک است نه مستهلک و کذب مهلک است نه مستهلک. اگر هر کدام از این عناوین یاد شده با دیگری همراه بشود باعث هلاکت اوست نه اینکه خودش مستهلک بشود.

دو محذور دارد: یکی اینکه أصلا معصوم دست به خلاف نمی‌زند ولو آن مستهلک بشود؛ ثانیاً حریم عصمت و حریم وحی منزه از آن است که یک ذره باطل ببیند آنکه باطل می‌بیند به هلاکت اقدام کرده است.

بنابراین بین استهلاک و اهلاک فرق است و این مطلب چه درباره اصل مکتب باشد چه درباره روش و منش وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) باشد؛ زیرا این معصوم طوری است که گفتار او، رفتار او، منش او، قیام او، قعود او حجت خداست. اینکه درباره برخی از معصومین مثلاً وجود مبارک ولیّ عصر(ارواحنا فداه) که ما به تمام لحظات و قیام و قعود و قرائت و سکوت و همه اینها سلام عرض می‌کنیم برای آن است که این انسان کامل معصوم از او جز خیر نخواهد آمد، از او جز سنت حق، قول حق، فعل حق، تقریر حق نخواهد بود؛ لذا می‌گوییم: «اَلسَّلَامُ عَلَیْکَ حِینَ تَقْعُدُ السَّلَامُ عَلَیْکَ حِینَ تَقُومُ اَلسَّلَامُ عَلَیْکَ حِینَ تَقْرَأُ وَ تُبَیِّنُ».[3]

ذات اقدس الهی فرمود حق با کسی مصالحه نمی‌کند، حق کم نمی‌گذارد حق تغییرپذیر نیست، حق اگر مقداری فاصله بگیرد آن خلأ را باطل پر می‌کند که باعث هلاکت حق است و رازش این است که درباره خود حَرَم امن قول حق، این بطلان‌پذیر نیست به هیچ وجه

أَ غَیْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا

[4]

اگر در حَرَم امن جِدّ مقداری لعب و لهو و مانند آن راه پیدا کند تکاثری است که قبلاً بحثش گذشت یک امر بیّن الغی است، لحظه‌ای تکاثر در حرم امن کوثر راه پیدا کند کوثر را به تکاثر می‌کشاند. لعب جِدّ را لعب می‌کند، لهو جِدّ را لهو می‌کند آن کارهایی که درباره دنیا راه پیدا کرده است که فرمود:

أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکَاثُرٌ فِی الأمْوَالِ

[6] هر کدام از این عناوین پنج‌گانه وارد حرم امن دین بشوند این حق را باطل می‌کنند این صدق را کذب می‌کنند این خیر را شرّ می‌کنند، هر جا تکاثر راه پیدا کرد به کوثر آسیب می‌رساند. این طور است که مصالحه کردن و مانند آن اصلاً روا نیست.

پس دو تا فصل است: یکی حرم امن حریم قرآن کریم مصون از هر گونه سازش است؛ دیگر حرم امن خود پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) محفوظ از هر گونه صلح و سازش است. نه او اهل مداهنه است، نه قرآن سهم‌پذیر است شرکتپذیر است

حق با باطل به هیچ نحو شرکت‌پذیر نیست شرک را ذات اقدس الهی هباء منثور می‌داند

وَ قَدِمْنا إِلى‏ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً

[8] و ما باید بدانیم که مسئله کنار آمدن و صلح کردن و سازش کردن با باطل این باعث استهلاک باطل نمی‌شود، باعث اهلاک باطل می‌شود که حق را از بین می‌برد.

بیان نورانی امیر بیان علی بن ابیطالب(علیه افضل صلوات المصلین) که او جان پیغمبر است براساس آیه نورانی «مباهله»:

وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُمْ

[9] او هم صریحاً اعلام کرد: «مَا عَلَیَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الْحَقَّ وَ خَابَطَ الْغَی‏ مِنْ إِدْهَانٍ‏ وَ لَا إِیهَان‏»[10] در باطل‌زدایی مبارزه با باطل مبارزه با کفر و شرک، نه اهل ادهان هستم نه اهل ایهان. نه اهل صلح و سازش هستم که حق و باطل را باهم مصالحه بدهم، صدق و کذب را خیر و شرّ را حسن و قبیح را کفر و ایمان را باهم مصالحه بدهم و نه در کار خودم با روغن‌مالی بسنده می‌کنم، من مرد جِدّ هستم مرد لهو نیستم مرد لعب نیستم

اینها سنّتشان را از خود دین دارند و خود دین وقتی می‌گوید:

قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ

؛ اینکه دارد «الله واحد لا شریک له» برای آن است که حق جایی برای باطل نمی‌گذارد کل صحنه را پر کرده است.

پس نه در فصل اول جا برای سازش است نه در فصل دوم جا برای سازش است که این سازش عین سوزش است، این تکاثر وقتی به کوثر راه پیدا کرد کوثر را تکاثر می‌کند نه اینکه خود به کوثر تبدیل بشود؛ لذا این آیه نازل شد که بگو

أَیُّهَا الْکافِرُونَ

 آنچه را که شما می‌پرستید من نمی‌پرستم چه اینکه آنچه را من می‌پرستم شما نمی‌پرستید، کفر در درون شما رسوخ کرده است

در مسائل مبارزاتی جنگ و صلح و مانند آن می‌شود زمانی را زمان هدنه و صلح و مانند آن قرار داد زمانی هم جنگید که بعد فرمود:

فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ

[12] متارکه در جنگ، متارکه در طرد جنگ سرد و مانند آن این بله، ممکن است انسان صلح‌نامه‌ای را امضا کند که در این چند مدت، ما باهم نجنگیم.

مادامی که اینها به عهدنامه و صلح‌نامه و ترک جنگ وفادار هستند شما هم وفادار باشید و اگر دیدید دارند خیانت می‌کنند این قطع‌نامه را و این عهدنامه را به اینها بینداز و فریب نخورید هرگز!

این مسئله امور عادی است و جنگ و صلح است، نه مسئله مکتب و مسئله عبادت. آن مسئله مکتب که به هر نحوی باشد جدّاً نهی شد تغییر و تبدیل، حذف، همه نفی شد و این هم وجود مبارک پیغمبر صریحاً فرمود، نه آنچه را که شما می‌پرستید من می‌پرستم نه آنچه را که من می‌پرستم شما می‌پرستید

بعد فرمود شما دین خودتان را داشته باشید ما هم دین خودمان را. فعلاً جا برای جنگ نیست؛ جا برای سازش نیست وقتی شما نمی‌پذیرید آیاتی هم نازل شد که خود آنها گفتند

سَواءٌ عَلَیْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظین‏

[14] و ذات اقدس الهی هم فرمود:

سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ

[15]

مگر قرآن برای همان چند نفر مردم جاهلی حجاز آمد؟ این برای مشارق ارض و مغارب ارض آمد «لمن فی الأرض» آمد،

وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها

[16] آمد. این

یَا أَیُّهَا النَّاسُ

[17]ها، این

لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ

[18] که بارها روشن شد قرآن سه بخش دارد هر سه بخش آن هم در همان مکه نازل شد در مدینه نازل شد مشترک بود بخش ملی و محلی که مربوط به مسلمین است، بخش منطقه‌ای که مربوط به موحدان عالم است اعم از مسلمان‌ها و مسیحی‌ها و کلیمی‌ها و زرتشتی‌ها و مانند آن و هم بخش جهانی است که مربوط به انسانیت است که با بشر کار دارد

اصلاً سوره «مدّثّر» که در اوایل بعثت در مکه نازل شد دو بار فرمود در همان سوره «مدّثّر»

نَذیراً لِلْبَشَر

،[19]

ذِکْری‏ لِلْبَشَرِ

[20] یعنی این کتاب حقوق بشر است کاری به عرب و عجم و تازی و فارسی ندارد.

بیان نورانی امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) است که فرمود دو فرشته از بزرگ‌ترین فرشته‌های الهی از همان زادروز حضرت و در لحظاتی که مشغل شیر خوردن و بازداشت از شیر بود او را هدایت می‌کردند راهنمایی می‌کردند و هرگز به این معنا نبود که مثلاً حضرت قبل از نبوت غیر خدا را می‌پرستید تا آنها بگویند ما آنچه را که شما قبلاً می‌پرستیدید حالا می‌پرستیم.

نتیجه آن است که هم در فصل اول حرم امن حق مصون از اختلاط و التقاط و آمیزش و مداهنه و مانند آن است، هم در فصل دوم که سیره و سنت و سریره پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) باشد مصون و معصوم از اختلاط و التقاط و آمیزش و کنارآمدن و مداهنه و کوتاه آمدن و مانند آن است که امیدواریم ذات اقدس الهی این دین را که کلمه الهی است به برکت قرآن و عترت به ویژه به ظهور حضرت بقیة الله(ارواحنا من سواه فداه) کاری بکند که

وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا

[21]

به ما هم آن توفیق را بدهد که با حق معامله نکنیم با صدق و سنّت و خیر و حسنات الهی معامله نکنیم تا ظهور صاحب اصلی این دین.

 

«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

 

چکیده تفسیر سوره کوثر (1399/01/21)

چکیده تفسیر سوره کوثر (1399/01/21)

در این سوره مبارکه از ذات اقدس الهی به ضمیر «متکلم مع الغیر» که نشانه تفخیم و جلال و شکوه است یاد شد که

إِنَّا

.

 

فعل هم به عنوان

أَعْطَیْنا

 نه «أعطیتُ»، اینها نشانه آن است که ذات اقدس الهی با بسیار یا همه اسمای حسنای خود ظهور کرده است. کلمه «عطا» بار معنوی و مزیتی بر سایر کلمات ندارد برخلاف برکت، برخلاف نعمت، برخلاف رحمت و مانند آن؛ چون «عطا» گاهی نسبت به مؤمنان است گاهی نسبت به دگراندیشان و کافران.

کُلّاً نُّمِدُّ هؤُلاَءِ وَ هؤُلاَءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّکَ وَ مَا کَانَ عَطَاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً

؛[1] یعنی هم به بدان می‌دهیم هم به خوبان و عطای الهی محدود و محظور نیست.

این کلمه «عطا» درباره آنچه خدای سبحان به غیر مؤمن می‌دهد هم به کار رفته است. فعلی که انسان در کار خیر انجام می‌دهد این عطا و إعطاء است

فَأَمَّا مَنْ أَعْطَی وَ اتَّقَی

 وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنَی

.[2] غرض آن است که فعل خوب از غیر خدا هم صادر بشود اعطاء است و کار خدا مطلقا حَسَن است ولی آنچه را که می‌دهد گاهی به بدان می‌دهد گاهی به خوبان؛ البته امور مالی و مادی.

خود آن عطا و عطیه نشانه فضیلت نیست اما اسناد آن به ذات اقدس الهی با ضمیر «متکلّم مع الغیر» نمی‌تواند بدون عنایت و کرامت باشد؛

ولی خود واژه عطا همتای واژه برکت، رحمت، کرامت و مانند آن نیست.

درباره قرآن کریم در سوره مبارکه «حجر» و مانند آن چنین آمده است که

إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ

[3] هم با

إِنَّا

 هم با

نَحْنُ

 هم با

نَزَّلْنَا

 که سه بار از خود با جلال و شکوه یاد کرده است

«علی أی حال» این بدون کرامت و بدون عنایت ویژه نیست

إِنَّا أَعْطَیْناکَ

 ما به تو دادیم.

«کوثر» که صیغه مبالغه است

فقط خیر کثیر را در بر می‌گیرد

کثرتی را که ذات اقدس الهی نام می‌برد با کثرتی که افراد دیگر نام می‌برند فرق می‌کند.

اگر ذات اقدس الهی فرمود کثیر است تا دامنه قیامت را هم ممکن است شامل بشود. آن کوثری را که خدای سبحان به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) داده است یک کوثر مانا و پایا و پایدار است و ماندنی است.

درباره کوثر در حدود دوازده یا سیزده قول بلکه بیشتر هست که بخشی از آنها به کوثرهای دنیا برمی‌گردد، بعضی به آخرت برمی‌گردد، بعضی به جمع بین دنیا و آخرت برمی‌گردد؛

مصادیق فراوانی برای کوثر هست همه آنها حق است و مشمول هست چون کوثر محدود نیست؛

گرچه این فعل، فعل ماضی است لکن به قرینه کوثر بودن، از زمان منسلخ است، سه بُعد را در بر می‌گیرد، گذشته و حال و آینده را شامل می‌شود زیرا اگر کوثر است و اگر خیر کثیر است مانا و پایا است، چیزی که مانا است و پایا است ادامه او هم اعطا است ادامه او هم إیتا است و گذشته در آن نیست.

بنابراین یک خیر کثیر دامنه‌داری که گذشته و حال و آینده را هم در برمی‌گیرد، این طور نیست که ما دادیم و منقطع شد، چون کوثر دائمی است نعمت دائمی است، إنعام دائمی است و منعمی که «دائم الفضل» است با إنعام دائمی نعمت مستمر را عطا می‌کند

إِنَّا أَعْطَیْنا

 «إنا نعطی» و این چنین خواهد بود. پس نعمتی باید باشد که خیر کثیر است و مانا است و باقی است. شاهدش هم ذیل سوره مبارکه است که بعد تبیین می‌شود.

در برابر هر نعمتی باید شکر کرد و بهترین شکر خیر شکر نماز است. این نماز که خیر کثیر است بهترین عبادت است عمود دین است مناجات با خداست که «إنَّ الْمُصَلِّی یُنَاجِی رَبَّهُ»[4] وقتی انسان بخواهد با خدا سخن بگوید نماز می‌خواند و بخواهد سخن خدا را بشنود قرآن می‌خواند که آن‌گاه ذات اقدس الهی به زبان او تکلم می‌کند کلام خود را و انسان می‌شود مستمع در یک حال، متکلم در حال دیگر.

در هنگام نماز چگونه در تکبیرة الإحرام دست‌ها را بلند کند به کدام سمت کند تا کجا ببرد در روایات آمده است که

فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ

؛ یعنی این دست‌ها را هنگام «تکبیرة الإحرام» تا محاذی گوش قرار بدهد. [5]

نحر کردن هم به این معنا است

نه سخن از نحر شتر باشد؛ چون اگر در مکه نازل شد جریان حج و عمره و إحرام مصطلح فقهی در مدینه نازل شد در مکه احکام فقهی به آن صورت تبیین نشد؛ البته جزء آثار گذشته‌ها بود حج انجام می‌گرفت جزء سنت خلیل الهی بود و حج می‌کردند کعبه مطاف بود، اما این حج مصطلح فقهی با احکام فراوانی که به همراه دارد این بعدها آمده است.

و دست‌ها را هم هنگام «تکبیرة الإحرام» تا محاذی أُذن ببرید و مانند آن.

مرحوم ابن بابویه قمی

از وجود مبارک امیرالمؤمنین(علیه افضل صلوات المصلین) نقل می‌کند که تفسیر اذان و اقامه را از آن ذات مقدس جویا شدند حضرت جمله به جمله این فقرات اذان و اقامه را تفسیر کردند تا رسید به مسئله «قَدْ قَامَتِ الصَّلَاةُ»، به حضرت عرض کردند که «قَدْ قَامَتِ الصَّلَاةُ» یعنی چه؟ فرمود: «أَیْ حَانَ وَقْتُ الزِّیَارَةِ»[6] یعنی زمان زیارت بنده نسبت به خالق خود فرا رسیده است

نماز زیارت‌نامه خداست همان طوری که خلفای الهی زیارت‌نامه دارند مخصوصاً زیارت‌نامه‌ای که وجود مبارک امام هادی(صلوات الله علیه) برای عترت طاهرین انشاء کرده است که فرمود این زیارت جامعه را شما در هر مزاری می‌توانید بخوانید و در وصف اهل بیت آمده است:

بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ

 لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ

[7]

عمده آن ذیل است آیه سوم است که با جمله اسمیه و با تأکید که

إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ

 می‌گوید آن که تو را ملامت کرده است و به قصور و به کوتاهی و به دوری از شهرت، دوری از یک تمدن مانا و پایا، دوری از یک جامعه و اجتماع متّهم کرده است می‌گوید چون تو فرزند پسر نداری بنابراین «منقطع النسل» هستی و نام تو بعد از شما قطع می‌شود و این جمله وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که «بِحِفْظِ الْمَرْءِ فِی وُلْدِهِ»[9] هم نشان می‌دهد که انسان به وسیله فرزندانش می‌ماند؛ آنها این را اختصاص می‌دادند به مسئله فرزند ذکور و این سنّت جاهلی بود که در ادبیات اینها ظهور پیدا می‌کرد که:

 

بَنُونَا بَنُو أَبْنَائِنَا وَ بَنَاتُنَا

 بَنُوهُنَّ أَبْنَاءُ الرِّجَالِ الْأَبَاعِدِ[10]

یعنی فرزندان ما آنهایی هستند که نوه پسران ما باشند فرزندان پسران ما باشند فرزندان دختران ما فرزندان رجال دوردست هستند «بَنُونَا» فرزندان ما «بَنُو أَبنَائِنَا»؛ اما «وَ بَنَاتُنَا» دختران ما «بَنُوهُنَّ أَبْنَاءُ الرِّجَالِ الْأَبَاعِدِ».

این مطلب را که در جاهلیت بود اسلام خط بطلان کشید و در قرآن کریم و غیر قرآن یعنی روایات اهل بیت(علیهم السلام) آمده است که فرزند پسری فرزند است، فرزند دختری فرزند است

و فرقی بین اینها نیست و آنچه را که می‌تواند نام اجداد را حفظ بکند فرزندان آن شخص‌اند چه از پسر چه از دختر. وقتی در جریان سلسله انبیا ذریه ابراهیم و اسحاق و اینها را که می‌شمرد:

وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ

 کذا و کذا و کذا تا به موسای کلیم و سایر انبیای ابراهیمی می‌شمرد می‌فرماید:

وَ عیسی

؛[11] عیسی(سلام الله علیه) از سلسله جلیله انبیای ابراهیمی است و به حضرت خلیل ختم می‌شود. آن‌گاه پیروان اهل بیت(علیهم السلام) بر اساس تعلیمی که این ذوات قدسی دادند با مخالفانشان احتجاج می‌کردند که اگر فرزند دختر فرزند نیست و اگر دخترزاده فرزند انسان محسوب نمی‌شود

چطور ذات اقدس الهی در قرآن فرمود یکی از ذراری حضرت خلیل حق حضرت مسیح است؟ با اینکه مسیح از راه مادر فرزند خلیل الهی است و جزء انبیای ابراهیمی است، نه از راه پدر؟ او چون که

إِنَّ مَثَلَ عیسی عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ

[12] او پدری نداشت تا اینکه از راه پدر به خلیل الهی منسوب باشد. وقتی قرآن آمد نژاد را، شناسنامه را، فرزندی و دختری و پسری را تبیین کرده است دیگر بر جاهلیت خط بطلان کشید و فرمود چه دخترزاده چه پسرزاده فرزند انسان هستند.

با میلاد وجود مبارک صدیقه کبری(صلوات الله علیها) که یازده امام از این ذات مقدس به دنیا و جهان عرضه شدند، هر کدام از این ذوات قدسی کوثر است؛ چه اینکه خود فاطمه(سلام الله علیها) کوثر است

آن یازده امام و این مادر یازده امام هر کدامشان کوثر هستند زیرا هر کدامشان مانا و پایا هستند و جهان را این ذوات قدسی دارند اداره می‌کنند و هر جا سخن از قرآن است اینها عِدل قرآن کریم‌اند، اینها مَثیل قرآن‌اند بدیل قرآن‌اند عدیل قرآن‌اند؛ منتها در نظام دنیایی قرآن ثقل اکبر است

آنها که تو را به این فرزند نداشتن منقطع النّسل می‌دانند و پایان یافته تلقی می‌کنند می‌گویند این چراغ در آینده نزدیک خاموش می‌شود و خبری و اثری از او نیست خودشان أبتر هستند و بی‌نتیجه.

الآن شرق و غرب عالم را نام مبارک این یازده امام(صلوات الله علیهم اجمعین) و ذراری اینها فرزندان اینها نوه اینها نتیجه اینها نبیره اینها ندیده اینها دارد اداره می‌کنند.

سخن از کثرت نسل نیست سخن از کثرت یاد است که ما هم

رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ

[14] است هم ذکر تو را محفوظ کردیم هم قرآن به وسیله عترت محفوظ شده است و این کوثر است «إلی یوم القیامة» مانا است.

این یازده امام که هر کدامشان عِدل قرآن کریم‌اند و هر کدام عصر و مصر خود را زنده کردند و کاری کردند که آن اصول «اربعمأة» سامان پذیرفت، بعد از مدتی کتب اربعه تدوین شد، بعد «إلی یوم القیامة» دارد این مآثر و آثار زنده می‌شود و بازگو می‌شود و تدریس می‌شود اینها خیر کثیر هستند. هر کدام از این ائمه خیر کثیر هستند و کوثر هم «جامع الأطراف» بودن این ذوات قدسی است.

بنابراین ذیل آیه تأیید می‌کند که این مربوط به جریان فاطمه زهرا(سلام الله علیها) است که ذات اقدس الهی این بانو را به آن ذات عطا کرده است و از او یازده امام متولد شد که فخر جهان شدند.

چه کوثری از این رساتر که اینها عِدل قرآن کریم‌اند مبین قرآن کریم‌اند مفسّر قرآن کریم‌اند سیره سنّت و سریره اینها نشر مآثر و آثار قرآن کریم است

خدای سبحان ریشه بداندیشان دینی را کَند، آنها را أبتر قرار داد، «منقطع النسل» قرار داد و وجود مبارک حضرت که به حسب ظاهر پسری نداشت آن را کوثر قرار داد «کثیر النسل» قرار داد، یازده امام از دختر پربرکت آن حضرت که او هم حجت بالغه الهی است معصوم است و مصون از گزند سهو و نسیان در عبادات دینی است به وسیله اینها قرار داده است.

امیدواریم ذات اقدس الهی به برکت قرآن و عترت این آیات الهی را این کوثر را «إلی یوم القیامة» برای ما نگه بدارد و توفیق ادراک فضایل و فواضل این کوثر را بیش از این استفاده کنیم و آنچه بداندیش است و در صدد شناعت اسلام است برای همیشه أبتر بماند.

 

«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»