چکیده تفسیر سوره ماعون (1399/01/20)
برخی از مضامین این آیات برای این سوره انتخاب کردند میتواند در مکه نازل شده باشد، ولی بخش پایانی آن که سخن از نفاق و نماز و مانند آن است نشان میدهد که در مدینه نازل شده است. گرچه ممکن است نفاق مرموز و مستتری و دیریابی در مکه رخ داده باشد، ولی آن نفاق معروف و مشهور در مدینه اتفاق افتاد.
بسیاری از مفسران این دین را به جزا یعنی قیامت و معاد مطرح کردند، ولی این میتواند ناظر به خود دین باشد؛ زیرا دینباور حتماً معاد را میپذیرد
عنی اصل مکتب الهی یعنی
إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ
[1] آن را باورمند باشد، هم مبدأ را هم معاد را هم وحی و نبوت که بین آغاز و انجام است را باور دارد. اصول مذهب را هم که از یک منظر به اصول دین برمیگردد به آنها معتقد خواهد بود.
أَ رَأَیْتَ الَّذی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ
معاد را نمیپذیرد و سایر احکام و حِکَم اسلامی را قبول ندارد. این کسی که معادباور نیست، حُسن و عدل و قبح ظلم صحنه قیامت را باور ندارد و دنیا را پایان زندگی میداند و مرگ را پوسیدن میداند نه از پوست به درآمدن، آن این آثار تلخ را به همراه دارد؛
«دَع»؛ یعنی طرد کردن. در سوره مبارکه «طور» هم آمده است که
یُدَعُّونَ
؛[2] یعنی «یدفعون».
فَذلِکَ الَّذی یَدُعُّ الْیَتیمَ
؛ یکی از فروعات تلخ تکذیب دین یا تکذیب معاد این است که یتیمی که بیسرپرست است او را طرد میکند.
در اسلام جریان یتیم و یتیمنوازی سهم تعیین کنندهای در فضیلت دارد. هر مظلومی را باید کمک کرد، منتها آن مظلومی که پناهگاهی ندارد جز خدا، هم کمک به او لازمتر است و هم ترک کمک به او خسران بیشتری دارد.
یتیم از آن جهت که هیچ پناهگاهی ندارد کمک به او خیلی فضیلت دارد ترک کمک به او هم رذیلت فراوانی را به همراه دارد.
فرمود:
إِنَّ الَّذینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فی بُطُونِهِمْ نارا وَ سَیَصْلَوْنَ سَعیرا
؛[3] درست است که مسئله معاد حق است ولی هماکنون کسی که مال یتیم را میخورد در درونش شعله است، منتها او احساس نمیکند. مسئله آتش قیامت بعد است اما هماکنون مال یتیمخوری این ظاهرش مال است باطنش شعله.
الَّذینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً
با
إِنَّما
پاسخ داده شد
إِنَّما یَأْکُلُونَ فی بُطُونِهِمْ ناراً
بعد
وَ سَیَصْلَوْنَ سَعیرا
؛ منتها این تخدیر شده است و کسی که تخدیر شد اعضای بدن او را قطعه قطعه میکنند و او احساس نمیکند.
کسی که تخدیر شد و حواسش جای دیگر است این شعله درون را احساس نمیکند.
وَ لْیَخْشَ الَّذینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِعافاً
[4] اگر کسی میترسد و این خطر را نمیتواند تحمل کند که با بچههای او و ایتام او بعد از مرگ او بدرفتاری نکنند با ایتام دیگران بدرفتاری نکند و اگر کسی با ایتام دیگران بدرفتاری کرد با ایتام او هم بعد از مرگ او بدرفتاری میشود.
این دو خطر که یکی مربوط به عاطفه دنیا است یکی مربوط به شعله دنیا است در درون و پایانش هم در معاد
وَ سَیَصْلَوْنَ سَعیرا
این برای ترک اعانت به ایتام است.
یکی از ارکان مهم تعاون اجتماعی است و اگر کسی نسبت به این بیتفاوت بود معلوم میشود که اصل دین را نپذیرفت، یک؛ به تبع او معاد را هم نمیپذیرد، دو.
فَذلِکَ الَّذی یَدُعُّ الْیَتیمَ
نه تنها کمک نمیکند، بلکه با شدّت دفع میکند. این یک خطر که دامنگیر مکذبان دین و مکذبان معاد است.
اگر گفته شد
لاَ تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُم بَیْنَکُم بِالْبَاطِلِ إِلاّ أَن تَکُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ
[5] مال مردم را نخورید این أکل چون مهمترین و معروفترین تصرف در مال است از تصرف در مال به أکل یاد شده است میگوییم مال مردم را خورد. کسی که زمین مردم را غصب کرد فرش مردم را غصب کرد وسیله نقلیه کسی را غصب کرد میگوییم مال مردم را خورد، مال مردمخور است! خوردن مطلق تصرف است طعام هم مطلق تصرف است مطلق مال است
این شخص و همفکران او و همکاران او باید حضّ و ترغیب و تعامل و گرایش شدید داشته باشند که مشکل مردم را حل کنند. اگر کسی حضّ و رغبت و شدّت و اعتنا و اعتماد ندارد که مشکل مردم را حل کند این معلوم میشود که معادباور نیست، یک؛ و باور نداشتن معاد برای این است که اصل دین را نمیپذیرد
دومین خطری که دامنگیر تکذیب معاد است یا تکذیب اصل دین است این است که
وَ لا یَحُضُّ عَلی طَعامِ الْمِسْکینِ
؛ او کاری به رفع نیاز دیگران ندارد او کاری به تأمین مسکن دیگران، وسیله نقلیه دیگران، هزینه تحصیل فرزندان دیگران ندارد؛ این نشانه آن است که جزا را باور ندارد.
کسی که کوشش او این نیست که نیاز جامعه را برطرف کند معلوم میشود معادباور نیست این دومین خطر است. سومین خطر این است که چون اصل دین را تکذیب میکند و باطناً منافق است و یا معادباور نیست، با نمازش بازی میکند یا ریا میکند یا شرک.
گرچه ریا شرک خفی است اما برخیها نماز میخوانند تا به دیگران نشان بدهند نماز هم چون عمود دین است اگر در عمود نگهداری عمود دیگران را باورمند کرد که او اهل دین است با عمود دین خوشرفتاری میکند، نسبت به سایر مسائل هم همچنین باور خوبی را دارد؛ درباره زکات هم هست درباره صوم هم هست درباره حج و عمره هم هست در همه مسائل هست، منتها درباره نماز چون روزانه است از یک سو، و ریاپذیر است از سوی دیگر، فرمود وای بر نمازگزاران!
بزرگان اهل معرفت گفتند آنکه کار خیر میکند تا به مردم نشان بدهد که برای خدا کار میکند، این دو خطر را به همراه دارد، یک؛ برخیها هستند که از انجام کار خیر خود را محروم میکنند برای اینکه مردم چیزی نگویند، دو؛ آنکه کار خیر نمیکند برای اینکه مردم نگویند او اهل ریا است، آنکه کار خیر میکند تا به مردم نشان بدهد او اهل شرک است. درست است که دومی هم مثل اولی ریاکار است، ولی این بزرگان اهل تحقیق آمدند گفتند در عین حال که هر دو ریا است منتها ریایی است که صبغه شرک هم دارد ریایی است که صبغه شرک ندارد آن هم ممکن است شرک خفی را به همراه داشته باشد.
ریای اثباتی این است که کار، کار خیر است و نشان میدهد که برای خداست، او دو تا دروغ گفته است: یکی اینکه کار خیر نکرده است چون او نماز نخوانده است؛ دوم اینکه به مردم نشان میدهد که دارد برای خدا نماز میخواند، او که برای خدا نماز نخوانده است.
ریاکار هیچ کاری با خدا ندارد برای خدا نماز نخوانده است با فعل خودش دارد دروغ میگوید که من دارم برای خدا نماز میخوانم. برای خدا نماز نمیخواند به مردم میگوید من برای خدا دارم نماز میخوانم، این درباره ریای مصطلح.
اما آنکه میگوید من اگر این کار خیر را بکنم مردم حرف میزنند، این در حقیقت ریاکار است او برای اینکه به مردم نشان بدهد که من برای تظاهر کار نمیکنم یا برای اینکه متّهم نشوم کار نمیکنم او در حقیقت تمام محور دیدش مردم است از فلان کار خیر خودش را محروم میکند برای اینکه مبادا مردم چنین بگویند.
پس ترک عمل برای برای تأمین رضای مردم است؛ یک وقت است که فرصت ندارد یا چون کار مستحب است انجام نمیدهد این گناهی نیست. اما این مستحب را انجام نمیدهد برای اینکه مردم چیزی نگویند، این گناه است، این را ریا میدانند. در عین حال که اولی گذشته از اینکه ریا شرک هم هست، دومی ولو شرک نباشد ولی ریا هست. پس ریا همان طوری که در کارهای اثباتی هست در کارهای منفی هم هست. ترک عمل برای اینکه مردم چیزی نگویند یعنی معیار تأمین رضای مردم است، انجام کار برای اینکه مردم چیزی بگویند شرک و ریا است برای اینکه تأمین رضای مردم هدف اوست.
چنین کسی دینباور نیست یا معادباور نیست.
فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ
؛ پس منظور از آن طعام، خصوص غذا نیست مطلق مال است. منظور از نماز، خصوص نماز نیست درباره زکات درباره حج درباره عمره درباره خمس درباره سهم امام، اینها همه هست در همه این امور است منتها شاخصش به عنوان نماز ذکر شده است
فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ
، این نفرین است یا دعای «علی المصلین» است. نماز که ستون دین است اگر نمازگزار واقعاً «الْمُصَلِّی إِذَا صَلَّی یُنَاجِی رَبَّهُ»[6]
که نمازگزار با خدای خود دارد مناجات میکند این بهترین فضیلت است؛ یا درباره نماز گفته شد نماز معراج مؤمن است،[8] این بهترین فضیلت است.
فرمود: انسان هلوع است، انسان جذوع است، انسان منوع است،[9] انسان خطرهای دیگری دارد اوصاف رذیله دیگری دارد
إِلاَّ الْمُصَلِّینَ
[10] اینها کسانیاند که
فی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ
لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ
[11] جلوی هلوع را میگیرد، جلوی جذوع را میگیرد، جلوی منوع را میگیرد، به مستمندان میرسد؛
اما این گروه نماز میخوانند ولی از نماز غافلاند، تعبیر به
عَنْ صَلاتِهِمْ
کرد نه «فی صلاتهم»! این سهو در صلات که انسان کلماتی را کم میکند یا کلماتی را زیاد میکند یا فعلی را کم میکند یا فعلی را زیاد میکند این صلات حکم خاص خودش را دارد سجده سهو دارد و مانند آن. این صلاتِ در نماز است که امر عادی است این مذمت نشده است، گرچه کسی که حضور کامل دارد کمتر به سهو در صلات موفق میشود.
اما سهو «عن الصلاة» که تجاوز را میرساند از نماز فاصله میگیرد نماز یادش رفته است، نماز یادش میرود؛ چون نماز راستین یادش میشود یک نماز شرکی، یک؛ نماز ریایی، دو؛ اینها را تحویل میدهد.
فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ
، او از نماز غفلت کرده است و اصلاً نماز را نمیداند که چیست! او ریا میداند و شرک؛ او جلب رضای مردم را میداند جلب توجه مردم را طلب میکند
الَّذینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ
،
اینها گاهی میخوانند گاهی نمیخوانند، در حضور مردم میخوانند وقتی تنها شدند نمیخوانند کسی که خبر نداشته باشد نمیخوانند و مانند آن، به اندک چیزی آن را بر نماز مقدم میدارند.
فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ
الَّذینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ
؛ از نمازشان غفلت دارند؛ البته کسی که نسبت به نماز آن چنان اعتنایی ندارد برای او اول وقت و غیر اول وقت فرق نمیکند، برای او ادا و قضا فرق نمیکند، برای او تأنّی و ترتیل و مانند آن با ترک اینها فرق نمیکند او مشکل دارد؛ لکن آن کسی که اصل نماز را عمداً ترک میکند او مشکل جدّیتری دارد.
همین گروه که ریاکار هستند
یَمْنَعُونَ الْماعُونَ
، این
وَ یَمْنَعُونَ الْماعُونَ
برمیگردیم به صدر این سوره که فرمود اینها
یَدُعُّ الْیَتیمَ
. دین یک دین اجتماعی است بخواهد تمدّنی تأسیس کند بدون تدیّن نخواهد بود و تمدّن ما هم در تدیّن ما است. از مسائل امور خانوادگی و جزئی شروع میشود تا مهمترین کار.
انسان بالاتر از حیوان است هوشمندتر از حیوان است؛ اما آن کارهایی که برای انسانپروری ذات اقدس الهی انتخاب کرده است و مدیریت میکند و تدبیر میکند و ربوبیت دارد بر همان روال انسانها را میپروراند آن است که وقتی کودکی از مادری متولد شد در گوسفند یا گاو یا مانند آن، کاملاً متوجه است و میفهمد که باید شیر بخورد، یک؛ پستان را میشناسد، دو؛ امتساس را بلد است، سه؛ بعد از مدتی هم که از شیرخواری رها پیدا کرد و میتواند از راه دیگر تغذیه کند، مادرش را رها میکند. مسئله خانواده و اجتماع و تمدن و مانند آن مطرح نیست.
اما انسان که هوشمندتر از حیوان است دقیقتر است اینها را نمیداند، باید راهنمایی کرد پستان به دهن او گذاشت و لحظه به لحظه او را پذیرایی کرد؛ نه تنها دو سال او را در دوران شیرخوارگی به دامن گرفت و در آغوش کشید بلکه تا چند سال او در آغوش مادر و در دامن پدر باید تربیت بشود تا خودش را بیابد.
این هفت سال حداقل است که این بتواند روی پای خود بایستد، از آن به بعد هم نیاز دارد به پدر و مادر در تکمیل راه. این چنین نیست که بعد از هفت سال بتواند خودش را اداره کند. اما یک برّه بعد از یک مدت کوتاهی راه خودش را پیدا میکند، یک گوساله راه خودش را پیدا میکند، حیوانات وحشی هم این چنین هستند آنها نیاز ندارند در جامعه متمدّن زندگی کنند و عاطفه را در طی چند سال لحظه به لحظه درس بگیرند و یاد بگیرند.
انسان نیازمند است که در جامعه عطوفانه به سر ببرد مهربانانه زندگی کند؛ «إِنَّ التَّارِکَ شِفَاءَ الْمَجْرُوحِ مِنْ جُرْحِهِ شَرِیکٌ لِجَارِحِه»[12] که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) از مسیح(علیه السلام) نقل کرد در همین زمینه است که اگر کسی افتادهای را ببیند برای درمان زخم افتاده نشتابد، شریک جُرم زخمزننده است؛ این انسان برای اینکه اجتماعی بار بیاید عطوف بار بیاید، رئوفِ رحیم بار بیاید راه پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را طی کند که
بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ
،[13] بلکه به جامعه بشری رئوف و رحیم باشد، بلکه به جامعه حیوانی رئوف و رحیم باشد که «لِکُلِّ کَبِدٍ حَرَّی أَجْرٌ»[14] او باید سالیان متمادی در تحت تدبیر و تربیت پدر و مادر باشد؛ لذا در مسئله یتیم اگر کسی پدری نداشت و مانند آن، باید دیگری نسبت به او پدری کند که او عواطف را و احساسات را و نیازهای درونی را از دست ندهد آنها را شکوفا کند و تربیت کند تا وقتی خود کامل شد بتواند مشکل دیگری را هم حل کند، این درباره یتیم است که خصیصههای فراوانی دارد وگرنه ذات اقدس الهی او را هم مثل حیوانات دیگر طوری میآفرید که بتواند بعد از یک مدت کوتاهی خودکفا باشد.
مسئله
وَ یَمْنَعُونَ الْماعُونَ
؛ ماعون درباره زکات گفته شد از «معن» است، «معنِ وادی» یعنی وادی که کمآب است آبش به هر حال جاری است در قبال «ماء مَعین» است. این کمکهای کم و کمکهای اندک را میگویند «ماعون». دو همسایه که در کنار هم هستند، گاهی به وسایل جزئی در منزل نیازمند هستند این باید کمک او باشد، گاهی به لوازم خوراکی نیازمند هستند فعلاً در دسترس او نیست این باید کمک او باشد؛
متقابلاً این احتیاجی به بعضی از مساعدتها دارد او باید کمککارش باشد، این روابط اجتماعی در دو خانه یا افرادی که در یک محله به سر میبرند باید ماعون یکدیگر را تأمین کنند
در اثر تکذیب روز جزا یا تکذیب اصل دین، این ماعون برطرف کردن از بین میرود، منع میکنند، کاری به یکدیگر ندارند. دو همسایه ممکن است اصلاً یکدیگر را نشناسند رابطهای نداشته باشند، این مناسب با ادب دینی نیست. حتماً باید همسایهها از هم باخبر باشند، نیازهای یکدیگر را برطرف کنند و مشکلات یکدیگر را مشکل خود بدانند تا این نظام بشری سامان بپذیرد.
لذا فرمود اینها که معادباور نیستند از کوچکترین مسائل عادی خانوادگی غفلت میکنند تا برسد به مسائل بزرگتر. بین این قبل و بعد که قبلش تکذیب دین یا تکذیب معاد است، از یک طرف؛ بعد هم که آیه پایانی است
وَ یَمْنَعُونَ الْماعُونَ
، این جریان
فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ
مطرح است که نماز آن «واسطة العِقد» است که میتواند بین گذشته و آینده به خوبی جمع بکند؛ چنین گروهی در صدر اسلام در مدینه و همچنین در مکه بودند و قرآن کریم از اینها کاملاً یاد میکند و این را تقبیح میکند.
بنابراین اصل دین باید تصدیق بشود چون کمال دنیا و آخرت در تصدیق این کمال است و معاد هم این چنین است. کمکها یا کمکهای مالی است یا غیر مالی، یا مربوط به طعام است یا غیر طعام، دور هم جمع شدن، ایتام محل را شناسایی کردن، ایتام شهر را شناسایی کردن، نیازهای آنها را برطرف کردن جزء دستورهای اولیه اسلام است و رفع نیاز هم گاهی به مباشرت است گاهی به تسبیب و هر کدام از این دو راه باشد مقبول ذات اقدس الهی است.
پس آنکه یتیم را دَع و طرد میکند و برای طعام مستمندان یا حلّ کار مستمندان تلاش و کوشش نمیکند اینها کسانیاند که وای بر اینها و تلخترین آینده را اینها دارند و نمازگزارانی هم که از نمازشان سهو میکنند این گرفتاریها را دارند و خطر سهو از نماز این است که اینها اهل ریا هستند یعنی با شرک زندگی میکنند، بعضیها مشرکانه میمیرند
با اینکه به حسب ظاهر و صنم و وثنی را عبادت نکرده است همین که آن خاطرات جمعی را در نظر میگیرد و برای آن خاطرات و برای آن گفتگو و برای نامبردن آن صحنه و آن افراد از انسان آن خصوصیتها را انجام میدهند اینها گرفتار همان تکذیب معاد هستند خواه به معنای معادباور، خواه به معنی اصل دین.
«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
این سوره در مکه نازل شد و در قرآن کریم هیچ قبیلهای از قبایل معاصر پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نامشان نیامده، آن مسئله عاد و ثمود و قبایل دیگر که قصههای اینها هم درسآموز است هم عبرتانگیز،
نام هیچ قبیلهای در قرآن نیست مگر جریان قریش.
این لغتاً از مادهای است که جمع و اجتماع و وحدت را میرساند چون اینها کسانی بودند که سعی میکردند در وحدت، سعی میکردند در اتحاد، سعی میکردند در اینکه افراد پراکنده نباشند خصیصه دیگر قبیله قریش آن تجارت کردن اینها بود که غیر از دامداری منطقهای و موضعی و مانند آن، شغل رسمی اینها تجارت بود
قریش این دو خصیصه را داشتند که صبغه شهری داشتند، یک؛ و صبغه تجارت داشتند
غیر از اینکه خود مکه از آن جهت که کعبه را در بر داشت و مطاف بود از دیرزمان و در زمان جاهلیت هم میآمدند تجارتی داشتند
لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ
؛[1] گذشته از آن تجارت محلّی، یک تجارت منطقهای هم داشتند. هم سفر میکردند در زمستانها به طرف یمن، هم در تابستانها به طرف شام.
ارتحال
یعنی بر راحله سوار میشدند. آن سفرهای طولانی که راحله میطلبد آنها را میگویند «ارتحال و رحلت»
اینها چند چیز میطلبیدند: یکی اینکه قدرت سفر داشته باشند که در راه راهزنها و غارتگرها به اینها آسیب نرسانند، یکی اینکه به داخله مکه تهاجم نکنند و به اینها آسیب نرسانند.
ذات اقدس الهی به حرمت کعبه این خصیصهها را به آن سرزمین و مردم آن سرزمین داد، هر کس در این سرزمین زندگی بکند این برکات را داراست منتها نام قریش را میبرد برای همین که صبغه شهری داشتند با وحدت و جمع و اجتماع زندگی میکردند و کار رسمی و اقتصاد رسمی آنها تجارت بود و تجارت اینها هم به عنوان واردات و صادرات بود
اما میفرماید همه اینها در کنار مائده و مأدبه کعبه نشستهاند؛
اکنون که این چنین است اینها حتماً پروردگار کعبه را عبادت کنند برای اینکه ما امنیت اینها را از هر نظر و اقتصاد اینها را از هر نظر تأمین کردیم.
ما فیالها را و فیلها را و مهاجمان این سرزمین را طرد کردیم به وسیله طیر ابابیل
فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ
برای تأمین ألفت قریش. جنبه شهریت اینها تأمین بشود، تمدن اینها تأمین بشود، جنبه مدنیت اینها اجتماعیت اینها تأمین بشود، جنبه اقتصاد اینها تأمین بشود، جنبه آرامش و امنیت اینها امنیت سیاسی اینها امنیت اجتماعی اینها تأمین بشود ما این کار را کردیم
لِإیلافِ قُرَیْشٍ
اما اینها باید بدانند که به برکت بیت است.
آنچه مقصود بالاصاله است حفظ کیان کعبه است که دعای خلیل الهی است که پروردگارا این سرزمین را آباد نگه دار! اولاً این را شهر بکن:
رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً
[2]
آنجا که شهر نبود، این منطقهای که احدی در آن نیست نه شهر است نه روستا، چون «غیر ذی زرع» است نه تنها موات است یا بائر هست یا کشت و زرع نشده، بلکه قابل کشت و زرع نیست.
لذا هیچ پرندهای در این محدوده پَر نمیکشد، سه؛ ولی «حکم آنچه تو فرمایی لطف آنچه تو اندیشی»! اینجا را شهر بکن، یک؛ بعد از اینکه زمینه شهری فراهم شد
در بار دوم که آمدند و اینجا شهر شد عرض کرد:
رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِنًا
، با «الف و لام» ذکر کرد.
ما برای إیلاف و إیجاد الفت و تمدّن و شهریت این مردم منطقه اینجا را أمن کردیم و اینها هم نه تنها در داخله شهرشان احساس امنیت میکنند بلکه در صادرات و واردات، در سفرهای یمن و شام، در سفرهای زمستانی و تابستانی احساس امنیت میکنند کسی مزاحم اینها نیست.
افراد دیگر و قبایل دیگر در اثر اینکه نه آن جنبه شهریت را داشتند نه آن کثرت را داشتند نه آن وحدت اجتماعی را داشتند اینها در معرض غارتگری و شبیخون و امثال اینها بودند؛ ولی این قریش به برکت بیت محفوظ بود و خدا حفظشان کرد؛
ذا فرمود:
فَلْیَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَیْتِ
اول هم باید عبادت کنند؛ بشر پیوسته به آفریدگار خودش است فقر ذاتی اوست.
حمل فقر بر انسان از سنخ عرض مفارق نیست مثل «الماء حارّ»، از سنخ عرض ذاتی نیست مثل «الأربعة زوج»، از سنخ ذاتی باب ماهیت نیست، مثل «الانسان ناطق»؛ هیچ کدام از این اقسام قضایای چهارگانه نیست؛ بلکه از سنخ «الوجود موجود» است که به هویت وابسته است نه به ماهیت.
یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ
، گوهر هستی انسان فقیر است فقیر هم به غنی وابسته است ربط به او دارد، چون تمام هویت انسان از خداست، حدوث و بقایش از خداست، در رحله ابدی به طرف «الله» سفر میکند و اعمالش و عقایدش و اخلاقش و حقوقش در مشهد و در معرض داوری ذات اقدس الهی است؛ پس حیاً و میتاً با او کار دارد باید او را عبادت کند.
رَبَّ هذَا الْبَیْتِ
دو امر طبیعی و دنیایی را به اینها عطا کرد، امر سوم که امر ملکوتی است آن را راهنمایی کرد. آن دو امر اول این بود که مسئله اقتصاد اینها را تأمین کرد و مسئله امنیت را. اقتصاد تنها در غذا خوردن نیست در غذا داشتن نیست، بلکه در لباس داشتن است در مسکن داشتن است در بهداشت داشتن است در داشتن همه لوازم امکانات یک زندگی متمدنانه است
وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ
اینها را از خوف و هراس در امان قرار داده است. بهترین نعمت و برکت امنیت است. انسانی که احساس امنیت نمیکند قدرت فکر کردن ندارد مضطرب است، وقتی قدرت فکر و اندیشه نداشت، نه اهل تحقیق و تدریس و تألیف و امثال اینهاست که بتواند حوزه یا دانشگاه تأسیس کند، نه قدرت مناظره علمی دارد نه قدرت پژوهشهای دیگر.
انسان هرسناک مضطرب است فکر او آرام نیست و این اضطراب وقتی که بالکل برطرف شد این در امنیت قرار میگیرد. وقتی در امنیت قرار گرفت و احساس کرد در یک دژ مستحکمی قرار دارد؛ آنگاه همه این تحقیقات یاد شده میسور اوست
فرمود:
الَّذی أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ
که این تنها غذا نیست همه مسائل اقتصادی را در بر میگیرد؛
وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ
همه مسائل امنیتی و امن بودن را در بر میگیرد. نه با هم جنگی دارند، نه به بیگانه حمله میکنند، نه بیگانه به اینها حمله میکند، این کاملاً در امنیت هستند. منتها باید بدانند که هم این امنیت هم آن اقتصاد به برکت این بیت از ناحیه ذات اقدس الهی است پس باید «ربّ» این بیت را عبادت کنند.
مشکل عدم اجابت دعا در بسیاری از ما برای آن است که ما کسی را که مجیب است از او نمیخواهیم و کسی را که ما از او میخواهیم او مجیب نیست؛ گرچه ما به حسب ظاهر این ادعیه مأثور را قرائت میکنیم، گرچه میگوییم «یا الله»؛ اما این بیان نورانی قرآن کریم به ما میرساند که شما به حمل اولی میگویید «الله»، ولی به حمل شایع به دنبال وثن و صنم هستید:
وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِکُونَ
[5] فرمود: اکثر مردمی که به حسب ظاهر مؤمن و مسلمان هستند گرفتار غده بدخیم شرک هستند!
اینکه دعاها کمتر مستجاب میشود برای آن است که ما مؤمن کم داریم. ذات الهی الهی فرمود:
ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُمْ
[6] و روایات هم دارد دعا «الدُّعَاءُ مُخُّ الْعِبَادَةِ»[7] است، در تعبیرات این است که مغز عبادت، دعا است، بهترین عبادت، دعا است و در نوبت قبل هم از بیان نورانی امام سجاد(صلوات الله علیه) طبق نقل مرحوم کلینی ذکر کردیم[8] که ایشان دعا و نیایش و زمزمه کردن در بارگاه خدای سبحان را بهترین وسیله برای تکامل معرفی کردند؛ لذا بعد از آن برنامه کلی صحیفه سجادیه را به جامعه اهدا کردند.
در قرآن کریم فرمود:
ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُمْ
؛ من اجابت میکنم. البته حتماً خدا جواب مثبت میدهد؛ منتها گاهی انسان مصلحت خودش را نمیداند چیزی را با اشک و آه میطلبد که مصلحت او نیست. در حقیقت اجابت کردن او به زیان اوست؛ منتها این چون به زیان اوست این را نمیدهد چیزی که معادل آن یا بهتر از آن است را عطا میکند.
اما در برخی از موارد که انسان به خطر افتاد، نجات انسان خطرزده مصلحت اوست و مفسده او نیست؛ نظیر کار حضرت یونس(سلام الله علیه)، در چنین مقطعی ذات اقدس الهی فرمود:
وَ ذَا النُّونِ إذْ ذَهَبَ مُغَاضِباً فَظَنَّ أَن لَن نَّقْدِرَ عَلَیْهِ
،[9] فکر میکرد که ما تنگ نمیگیریم بر او فشار نمیآوریم؛ این «قَدَرَ یقدِرُ» است نه «قَدَرَ یقدُرُ»!
فَظَنَّ أَن لَن نَّقْدِرَ عَلَیْهِ فَنادی فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ
، بعد فرمود:
وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ
؛[10] ما هر مؤمنی که گرفتار بشود و در خطر بیفتد به او نمیگوییم باید در خطر باشی، او اگر از ما کمک بخواهد حتماً او را از خطر میرهانیم.
این نظیر خواستن مال و جاه و مقام و ریاست و مانند آن نیست که بگوییم مصلحت شما نیست؛ این نجات است نجات یقیناً مصلحت است. کسی در آستانه خطر قطعی است نظیر یونس(سلام الله علیه). اگر کسی در خطر قطعی بود و خالصانه خدا را خواست، خدا در قرآن میفرماید:
کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ
نه «نُجیبُ»! سخن از اجابت دعا نیست تا ما بگوییم اجابت طبق روایات اقسامی دارد؛ گاهی مصلحت نیست که خود آن شیء را انجام بدهد، مشکلی از مشکلات دیگر را حل میکند سیئهای از سیئات او را میبخشد یا حسنهای بر حسنات او میافزاید به أحد أمور ثلاثه.
سخن از نجات است نه سخن از اجابت. فرمود ما همان طوری که یونس خطرزده را نجات دادهایم، هر انسانی که در کام خطر فرو برود و خدا را بخواند، ما یقیناً او را نجات میدهیم
وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ
نه «کذلک نُجیب»!
اگر کسی بگوید خدا، دعای او مستجاب میشود، فرمود ما مؤمنین را این چنین نجات میدهیم. تمام مشکل ما این هست ـ این هست یعنی همین ـ نه اینکه حالا این چون مصلحت ما نیست خدا چیز دیگری انجام میدهد! انسانی که در کام خطر است چه چیزی میتواند جای این مصلحت را پُر کند؟ سرّش این است که ما خدا را نمیخوانیم، همین!
وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِکُونَ
؛ یونس(سلام الله علیه) فقط خدا را خواست گفت:
لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ
اولین کارش توحید بود بعد درخواست نجات.
ما در عین حال که دعا میکنیم هم به قدرت خود متّکی هستیم هم به قدرت نظام پزشکی متّکی هستیم هم به قدرت پرستار متّکی هستیم هم به دارو تکیه میکنیم هم به درمان پزشکان تکیه میکنیم؛ چندین علل و عوامل را در نظر داریم بعد میگوییم «یا الله»! اما اگر همه آنها را زیر مجموعه «الله» قرار بدهیم بگوییم «یا الله» و آن امور را مجاری قدرت «الله» بدانیم «الله» که بخواهد ما را درمان کند همه این امکانات در اختیار اوست او
رَبِّ الْعالَمِینَ
[11] است
لذا فرمود ما اگر تغییری در روش دادیم، برای اینکه جامعه وضع خودش را عوض کرد. ما یک جامعه امین و باامنیت و با طهارت و با فطرت و با الهام خلق کردیم
فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها
؛[12] این آمده دستکاری کرده این کسی که در درون و بیرون خود دستکاری کرده است و آن
وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا
[13] شد، این فطرتی که
فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها
بود این
دَسَّاهَا
کرد دسیسه کرد تدسیس کرد در عین حال میگوید «یا الله»!
ذات اقدس الهی فرمود:
إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ
[14] در هر عصر و مصر و نسلی، هر که بگوید خدا، یقیناً جواب میشنود و اگر آن مصلحت نبود، البته بهترش را میدهد و جبران میکند؛ اما وقتی در کام خطر هست تنها مصلحت او حفظ حیات اوست نمیشود گفت این مصلحت تو نیست حالا بمیر، ما چیزی دیگر میدهیم! این نیست. عمده آن است که «به حقیقت نگفتهایم الله»![15] این مشکل ما است
وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِکُونَ
.
امیدواریم ذات اقدس الهی به برکت قرآن و عترت همه ما را از گزند تغییر خلقت اصلی حفظ بکند و همه ما را از آن غده بدخیم
وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِکُونَ
حفظ بکند به همه ما توفیق حالت یونسی بدهد که با حالت یونسی ذکر یونسی را یک بار هم بگوییم خدای سبحان به وعدهاش عمل میکند
إِنَّ اللَّهَ لاَ یُخْلِفُ الْمِیعَادَ
،[16] لذا فرمود:
وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ
.
«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
چکیده تفسیر سوره فیل (1399/01/18)
در مکه نازل شد نام غالب آن همان «فیل» است،
سوره «فیل» و سوره «قریش» که
لِإیلافِ قُرَیْشٍ
[1] است
حکم فقهی این دو تا هم این است که به منزله سوره واحده هستند و به یکی از این دو در نماز واجب نمیشود اکتفا کرد.
چون اینها به هم مرتبط هستند.
وقتی نجاشی بر حبشه مستقر و مستقل شد آنجا را پایگاه خود قرار داد یمن که جزء متفرعات حبشه بود، صنعای یمن را انتخاب کرد امیری را برای صنعای یمن قرار داد و تحت سیطره این امیر صنعای یمن و آن اطراف و آن محدوده اداره میشد. نجاشی به این فکر افتاد که در قبال کعبه که سالیان مردم حج میکردند کنیسهای در صنعای یمن بسازند که به آن سمت بروند و حج کنند و یک افتخار فرهنگی برای ملت و ملّیت خود داشته باشد، یک کنیسه مجلل و باشکوهی در صنعای یمن ساخت.
که نسبت به آن کنیسه هتک حرمت شد و اینها در صدد انتقام برآمدند که بیایند کعبه را ویران کنند که کسی آنجا حج نرود و شکوه ملتی در آن حج سالانه که کنگره سالانه آنها محسوب میشود ظهور میکند، تصمیم گرفتند که با فیل جنگی آن روز و عدّه و عُدّهای از یمن حرکت کنند احیاناً از غیر یمن کمک بگیرند که اگر کسی مزاحم قصدِ آنها بود آنها را از سر راه بردارند و در نتیجه کعبه را ویران کنند
ولی عبدالمطلب این بزرگوار تا آخرین لحظه در مکه ماند و کنار کعبه مشغول نیایش و دعا و عرض ارادت و ادب به پیشگاه ذات اقدس الهی بود، او هراسی از ابرهه و فیل و امثال اینها نداشت
عرب تا آن روز یک مبدأ تاریخی رسمی نداشت، جنگهایی که رخ میداد غارتهایی که میشد اتفاقات گوناگونی که رخ میداد آن مبدأ تاریخ بود و این یک سامان جدّی و واحدی را هم تبعیت نمیکرد
اینها صبح که برخاستند که بیایند آن هدف مشئوم خود را پیاده کنند، ذات اقدس الهی میفرماید ما دسته دسته این پرندههای کوچک را اعزام کردیم که هم مثلاً با دهنشان یک تکه سنگ کوچک هم با دو پایشان هر کدام از این پا یک سنگ کوچکی که سجّیل بود
و به هر کسی که این سنگگِل را این سجّیل را میزدند هم اصابت میکرد و هم سوزنده و گدازنده بود هم پوست و گوشت را میشکافت و هم به استخوان آسیب میرساند و طولی نمیکشید که این شخص مصاب را از بین میبرد.
این پرنده که از همان طرف دریا حرکت کردند آمدند دسته دسته بودند از آن جهت میگفتند «أبابیل»؛ «إباله إباله»، یعنی گروه گروه، دسته دسته.[3] اینها به همراهشان این سجّیل را داشتند و به حیات همه این نیروهای یمنی خاتمه دادند. خود ابرهه برخی از این سنگها به او اصابت کرده بود او هم سخت تحت تأثیر این سجّیل قرار گرفت و به هر حال گرچه توانست مقداری مقاومت کند و آن هم عبرت و آیت الهی بود تا به صنعا برگردد که از آنجا به هلاکت رسید.
این صحنه به عنوان «عام الفیل» یک تاریخ رسمی عرب شد؛
همان سالی که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به دنیا آمد که این شاید جزء معجزات او باشد که در اصطلاح کلامی از اینها به «إرهاص»[4] یاد میکنند
و برکات و آثار دیگری را هم که به همراه داشت. خانهای را که خلیل حق و ذبیح حق بسازند آن وقت کاری که تو میخواهی از فیل نمیآید او نمیتواند خانه خلیل حق و خانه ذبیح حق را در حقیقت «بیت الله»ی است که خلیل و ذبیح به دستور خدا ساختند این را کسی ویران کند، ذات اقدس الهی درباره آن حرم و حریم فرمود:
فیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ مَقامُ إِبْراهیمَ
[5] این قابل تخریب نبود.
به قدری این داستان مشهود و مسلّم بود که خدا از آن به رؤیت یاد میکند:
أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحابِ الْفیلِ
،
فیل مثل جَمَل ساربانی دارد فیلبانی دارد، ساربان شتر را میگویند جمّال و مسئول نگهداری فیل را میگویند فیّال.
اما اصحاب فیل معلوم میشود که صحابت آنها به همین حیوان بود.
إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ
[6] در همین حد بودند کسانی که
کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ
هستند صحابتشان با حیوان است اصحاب این حیواناند و مصاحب این حیواناند.
این به اعجاز الهی است؛ البته صدر و ساق نظام سپهری فعل خداست.
ما یک سلسله رخدادهایی به عنوان معجزه یا به عنوان کرامت و مانند آن مطرح است که آنها را ممکن است برخیها صبغه علمی بدهند؛ نظیر زلزلهها، نظیر طوفانها، نظیر صاعقهها، نظیر جنگهایی که اتفاق میافتد
قَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ
،[7]
اما در جریان نوح که میبینید از تنور آتش باید بجوشد و شعلهور شود و همیشه بود، از تنور آب میجوشد:
وَ فارَ التَّنُّورُ
.[8] اگر از کنار دامنه کوهی آنجا به عنایت الهی آب بجوشد در عین حال که معجزه است ممکن است کسی بگوید نظام، نظام طبیعی است؛ اما از تنور که جای جوشش آتش است وقتی آب فوران میکند این میشود یک صبغه غیر عادی داشته باشد.
یک پرنده کوچکی سنگی را در دهن داشته باشد دو تا سنگ را هم به پا داشته باشد، به هر جا که زد مرگ قطعی باشد این یک کار غیر عادی است میشود معجزه. منتها معجزه کعبه است معجزه خلیل الهی است ذبیح الهی است، کار ذات اقدس الهی است که میخواهد حریم خود را حرم خود را بیت خود را حفظ کند.
در طی سال، سالانه یک کنگره جهانی داشته باشند به عنوان حج و عمره که آنجا همه از اطراف
مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمیقٍ
[9] جمع بشوند، این میشود یک مکتب آبرومند دقیق حساب شده که مردم در هر عصر و مصری در آن مراکز مذهبی جمع بشوند و گرنه ملتی را شما بخواهی هر هفته یک جا جمع بکنی با جمعیت زیاد، این مقدور نیست، مگر اینکه عقیدتی و فکرتی و دینی و آیینی در درون اینها نهادینه شده باشد که اینها را به آن مراکز دعوت بکند.
دو کار رسمی را در این سوره مشخص کرد: یکی آن نقشه را نقش بر آب کرد، یکی نقاشان را به زمین زد. یکی اینکه فرمود:
أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحابِ الْفیلِ
که اصحاب فیل را چه کرد؟ آن را میفرماید:
وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبابیلَ
تَرْمیهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ
. اما کید و نقشه مشئوم آنها را چه کرد؟ فرمود:
أَ لَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فی تَضْلیلٍ
اینها راهشان را گم کردند
این نقشه را این سیاست مشئوم را آن کار مرموز و باطل را ذات اقدس الهی گم کرد؛ یعنی تضلیل و اضلال از طرف خداست، ضلالت از نقشه است این نقشه گم شد.
گرچه کل جهان مأموران الهیاند مدبّرات تحت امر هستند فرمانبر او هستند، گاهی میفرماید:
وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ
[10] گاهی هم در جریان شیطان میفرماید:
أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیَاطِینَ عَلَی الْکَافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزّاً
،[11]
إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ
[12] کسی در کل نظام، کار تکوینی را بدون دستور خدا انجام بدهد مستحیل است
شریعی امر دیگر است که انسان را خدا مختار آفرید و این اختیار از بهترین برکتهای نظام خلقت است و انسانی که مختار است در نظام تشریع که یا حلال بکند یا حرام و این اختیار در دست خداست خدا انسان را مختار قرار داد. انسان مجبور است آزاد باشد یعنی اگر بخواهد کاری را بدون آزادی و بدون اختیار انجام بدهد محال است
آزادی در نهان او نهادینه شده است؛
یک وقت است دست انسان را میگیرند از جایی به جایی میبرند انسان در آنجا مورد فعل است نه مصدر فعل، او فاعل نیست او منفعل است. اما انسان بخواهد کاری را انجام بدهد این محال است که آزاد نباشد. انسان با اختیار خلق شده است لکن این اختیار هم به کف اختیار اوست.
این انسانها که این چنیناند فرمود آنچه در نظام جهان هست، چون اختیار هم به کف اختیار اوست، رهبری کل اینها را با حفظ اختیار، ذات اقدس الهی به عهده میگیرد؛ گاهی بادها را به عنوان عقد نکاح میفرستد
وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ
؛ گاهی شیاطین را برای تنبیه افراد غیر قابل هدایت میفرستد:
أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیَاطِینَ عَلَی الْکَافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزّاً
،
إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذینَ
این در بخش کیفر است نه قبل از کیفر؛ بعد از اتمام حجت است نه قبل از اتمام حجت؛ پرندهها هم همین طور هستند.
در نظام تکوین اینها رسالت تکوینی ذات اقدس الهی را دارند امتثال میکنند
وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبابیلَ
که این طیر ابابیل که دسته دسته آمدند
تَرْمیهِمْ
این اصحاب فیل را به سنگریزهای که از سنگ و گِل تشکیل شده است و صبغه سنگی او بیشتر از صبغه گلی اوست؛ لذا هم چسبنده است هم محکم است هم خُرد نمیشود
آنگاه اینها را
کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ
قرار داد. یک وقت است که انسان برگی را پیش یک گوسفندی پیش یک حیوان دیگری قرار میدهند، این برگ را این مزروع را و این بوتهها را که پیش او قرار دادند این میخورد و چیزی ته آن نمیماند مگر پوسیدهها و ذرات ریز. آن ذرات ریز و پراکنده و درهمریخته را میگویند «عصف مأکول»؛
ذرات ریزی از این اجرام و اجساد اصحاب فیل بیشتر نمانده است
فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ
.
دیروز اگر طیر ابابیل بود امروز یک حیوان دیگری است یک ذره دیگری است یک ویروس دیگری است که اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ بیراهه رفت یا راه کسی را بست و این بیراهه رفتن یا راه کسی را بستن، یک سنت سیئه یک دولت غارتگر شد ممکن است ذات اقدس الهی برای تنبیه و بیدار کردن و آماده سازی آنها برای تعلیم و تربیت آینده به وسیله ویروسی آنها را تنبیه کند و بیدار کند
این تضلیل برای همیشه هست چه اینکه هدایت هم برای همیشه هست.
و امیدواریم ذات اقدس الهی پزشکان عزیز ما، سرمایههای علمی ما، این مجاهدان خط مقدم مبارزه پزشکی ما و سلامت ما را در سایه لطف ولیّاش حفظ بکند و امیدواریم ذات اقدس الهی افکار اینها را هر چه زودتر، هر چه دقیقتر، هر چه بهتر به تشخیص این بیماری و درمان این بیماری و کشف داروی اصیل و ثمربخش این بیماری هدایت بفرماید.
تفسیر سوره همزه (1399/01/17)
قرآن کریم برای اینکه امت واحده درست کند و انسان را به کرامت او وادار کند چه در بحثهای فردی و چه در بحثهای جمعی و اجتماعی انسان را به عظمت و جلال و شکوه او که روح اوست معرفی کرد که
نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی
.[1] کمال و نقص از یک سو، سلامت و مرض از سوی دیگر، این عناوین چهارگانه را مبسوطاً در قرآن کریم بیان کرد که چه کسی قلب سلیم دارد چه کسی گرفتار
فی قُلُوبِهِمْ مَرَض
[2] است، چه کسی به کرامت بار یافته است و بار مییابد که ما انسان را به عنوان یک موجود کریم خلق کردیم
وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَم
[3] و چه کسی از این کرامت سقوط کرده است و به حضیض افتاده است و گرفتار ذلت شده است.
مسائل اخلاقی را بازگو میکند از نظر روانشناسی، مسائل مالی را ذکر میکند از نظر اقتصادی که مال سبب شرف و کمال نیست، نه نداشتن حقارت است و نه داشتن برجستگی. اینها را توضیح میدهد و کسی که عقدهای دارد حقارتی در خودش احساس میکند از نظر روانی مجاز نیست که حقارت خودش را با تحقیر دیگران ترمیم کند، بلکه باید حقارت خودش را درمان کند.
ظاهر این سوره نشان میدهد که در مکه نازل شده است چون برخی از شأن نزولها هم درباره أخنس و مانند آن تأیید میکند.
برخیها ادب اجتماعی را رعایت نمیکردند؛ هُمزة و لُمزة دو صیغه مبالغه هستند کسی که خیلی از موارد در صدد تحقیر دیگران است با اشاره کردن با لب و دهن، با چشم و ابرو و سایر جهات تحریکی دیگری را تحقیر میکند، این شخص «کثیر التحقیر» است خیلیها را مورد اهانت قرار میدهد میگویند همزة،
یک؛ لمزة، دو؛ با این تفاوتی که با اعضای گوناگون خود دیگری را تحقیر میکند؛ مثل «ضُحَکَ» که خیلی پرخنده است داستانهای زیادی نقل میکند و زیاد میخندد و مانند آن.
فرمود وای بر اینها! اینها کسانیاند که نه ادب خانوادگی را رعایت میکنند نه ادب اجتماعی را. انسان به آبرو و حیثیت زنده است؛ اگر حیثیت افراد تحقیر بشود اینها گسستهاند از جامعه گسسته کار وابسته و منسجم ساخته نیست.
کاری منسجم از جامعه ساخته است که جامعه منسجم باشد، جامعهای که برخی از افراد در آن همزه و لمزهاند، ادب را رعایت نمیکنند دیگران را تحقیر میکنند، در اثر داشتن مال خود مغرور میشوند، آن عقدهای که در درون خود آنها است با تحقیر دیگران میخواهند عقدهگشایی کنند این جامعه منسجم نیست، جامعهای که منسج نبود کار واحد و منسجم انجام نمیدهد، کارهای اجتماعی میماند میشود یک ملت پراکنده؛ مثل «جَرَادٌ مُنْتَشِر»،[5] از جراد منتشر کاری ساخته نیست از نحل کاری ساخته است که عسل تولید میکند، یک نظمی هست، یک رهبری هست یک امامتی هست یک پیشوایی هست یک فرماندهی هست و مانند آن.
بنابراین هر کس جامعه را و افرادی را با چشم و ابروی خود، از یک سو؛ با لب و دهن خود،
و مانند آن بخواهد تحقیر کند و ادب نشود و توبه نکند وای بر او!
وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ
.
منشأ این هم داشتن امور مالی است؛ بخشیها آن عقده روانی است که اشاره شد بخشی هم داشتن این ثروتاندوزی است. آن نظام ارباب و رعیتی این پدیده شوم را به همراه دارد، قدرت مالی این پدیده شوم را به همراه دارد، اکتناز و زراندوزی این پدیده شوم را به همراه دارد؛ اینها فکر میکنند که این مال آنها را از حوادث و رخداد تلخ حفظ میکند.
الَّذی جَمَعَ مالاً
و مرتّب اینها را میشمارد که هر روز بر صفر آن افزوده شود بر رقمش افزوده شود، عدد قلیل به عدد کثیر برسد، عدد کثیر به اکثر برسد و مانند آن؛
آنگاه میپندارد که این جلوی حوادث تُند و تلخ را میگیرد و این مالی را که میشمارد مرتّب بر ارقام آن میافزاید فکر میکند کثرت مال او را از گزند رخدادهای تلخ مصون نگه میدارد از بیماری مصون نگه میدارد از مرگ مصون نگه میدارد؛
الَّذی جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ
و صرف تعدید و شمارش مال برای این نیست که بداند چقدر مال دارد، بلکه براساس آن گمان فاسد و کاثری است که خیال میکند
یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ
،
کسی که مرگ را فراموش کرده است خود را جاودانه میپندارد.
وقتی وارد باغش شد گفت:
ما أَظُنُّ أَنْ تَبیدَ هذِهِ أَبَداً
خودش گمان میکرد که این مال او را از گزند مرگ و بیماری و مانند آن حفظ میکند.
اینها به عنوان تمثیل است نه به عنوان تعیین.
منتها حالا چون جریان أخنس و امثال أخنس گرفتاری مال بود و مال در بسیاری از موارد منشأ چنین فتنه و آشوبی هست قرآن کریم از آن تعبیر کرد به
یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ
.
بعد میفرماید اگر درمان نکرد و جامعه را ارباً اربا کرد، کرامت مردم را حفظ نکرد، آبروی دیگران را ریخت، این باید تنبیه بشود.
نه او حق همز و لمز دارد، یک؛ نه حق دارد اکتناز کند، دو؛ نه حق دارد خیال باطل کند که
أَخْلَدَهُ
، سه؛ بنابراین این حرفها حرفهای باطلی است. نه تنها حرف باطل است ما کاری به این مکتب او نداریم خیال باطل میکند، بلکه جامعهای را رنجاند، حیثیت افرادی را هتک کرد،
هتک حرمت انسان کیفر تلخ دارد.
بعضی از امور دینی یک امور جهانی است حتی نسبت به حیوانات؛ شما در باب «أطعمه و أشربه» فقه میخوانید که «لِکُلِّ کَبِدٍ حَرَّی أَجْرٌ»[6] این اطلاقش تخصیصی و تقییدی نشد، این عمومش تقیید و تخصیصی پیدا نکرد؛ یعنی هر جگر تشنهای را کسی سیراب کند اجر است ولو کِلاب.
اگر یک حیوان تشنهای را ولو یک سگ تشنهای را کسی آب بدهد ثواب میبرد «لِکُلِّ کَبِدٍ حَرَّی أَجْرٌ»، مسلمان و کافر و مانند آن ندارد. این دین اجازه نمیدهد که انسان نسبت به همنوع خود بیارتباط باشد و اگر جامعهای زخمی شد، حالا یا در اثر جنگ نیابتی یا جنگ بینالمللی یا جنگ دیگری که ابرقدرتها تحمیل کردهاند، یک ملت دیگری یک امت دیگری میتواند این زخمیها را درمان کند پانسمان کند و مشکل این جنگزدهها را حل کند
از امام صادق(صلوات الله و سلامه علیه) نقل کرده است که مسیح(سلام الله علیه) فرمود: «إِنَّ التَّارِکَ شِفَاءَ الْمَجْرُوحِ مِنْ جُرْحِهِ شَرِیکٌ لِجَارِحِه»؛[7] اگر ملتی زخمخورده باشد جنگزده باشد یا فردی آسیبدیده باشد و در اثر جراحتی که بر او تحمیل شده است زخمی باشد و دیگران اطلاع داشته باشند و او را درمان نکنند پانسمان نکنند به فکر علاج او نباشند و درمان او را عالماً و عامداً ترک کنند، این شریک جُرم کسی هستند که او را مجروح کرده است.
دین بخواهد منسجم باشد که باید باشد تا کار منسجم انجام بدهد و کار جمعی را که مربوط به یک دولت و مملکت است به آسانی انجام بدهند چاره جز درمان این دو جهت نیست:
یکی آن عقدههای بیجا را از نظر روانی و اخلاقی و تهذیب نفس حل کرد، یکی این باور باطل و خیالزدگی که
یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ
این را هم باید با موعظه حل کرد که نه این مصحح و مجوز بیادبی است و نه آن مرخِّص و مجوّز ترک ادب است نه آن و نه این.
تا جامعه ید واحده نشود طبق بیان نورانی پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که بعد از فتح مکه فرمود: «هُمْ یَدٌ عَلَی مَنْ سِوَاهُم»؛[8] فرمود اینها دو دست نیستند یک دست هستند؛ چون دو دست گرچه دو دست است، اما اگر یکی نشوند کاری حل نمیشود؛
لذا در روایات ما ائمه این مثال را زدند، گفتند اگر هر کدام از این دو دست غبارآلود باشد شما این را بخواهید زیر شیر نگه بدارید یا درون حوض ببرید یا در آب جاری قرار بدهید تا این دو هماهنگ نشوند «تَغسِلُ اِحدَیهُمَا الأُخرَی» هر دو پاک نمیشوند. فرمود مَثَل دو برادر ایمانی «مَثَل الیَدَیَنِ تَغسِلُ اِحدَیهُمَا الأُخرَی»؛[9] فرمود شما دو دست نیستید یک دست هستید، «هُمْ یَدٌ عَلَی مَنْ سِوَاهُم»؛
اگر چنین است نه آن عقده روانی باید باشد نه این توهم اقتصادی،
یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ
نباید باشد، جامعه محترماند و افراد برجستهاند. در محضر پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هر کس میآمد حضرت تأدّبی میکرد که معلوم بود که برای او حرمت خاص قائل است؛
چنین جامعهای پویا است چنین جامعهای متحد است چنین جامعهای نه بیراهه میرود نه راه کسی را میبندد.
اینها بیماریهایی بود که جامعه را مجروح کرده است، باید پاسخ اینها را بدهند؛
کَلاَّ لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ
اینها را حطمه میاندازند.
اگر کتابی و کتیبتی، اگر برنامهای و اجرایی و مانند آن خصیصهای داشته باشد و برای جامعه آن روز شناخته شده نباشد قرآن کریم بعد از ذکر آن، کلمه
وَ ما أَدْراکَ
را طرح میکند؛ یعنی او را آگاه میکند که یک مطلب تازهای است،
و آنچه را که ما آوردیم سابقه ندارد، شما باید سر تا پا گوش باشید تا اینکه بفهمید، در جریان لیله قدر این است
وَ مَا أَدْرَاکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ
.
حُطَمَةُ
شما نمیدانید که حطمة چیست!
وَ ما أَدْراکَ مَا الْحُطَمَةُ
؛ «حطیم» یعنی در هم کوبیدن، «محطوم» این بر وزن فعیل به معنی مفعول است؛
«حطمة» که اسم جهنم است، یعنی کوبیده شده، خُرد شده و نرم شده. فرمود این امر تازه است یک آتش تازه است نمونهاش را شما در دنیا نمیبینید در عالم نمیبینید.
کار آتش این است که جسم را میسوزاند تمام میشود؛ اما روح را بسوزاند عواطف را بسوزاند، آن قلب ملکوتی را بسوزاند، اینها که نیست. در جهنم که از آن در اینجا به حطمه یاد شده است و حطیم هم نامی از نامهای جهنم در اثر وصفی از اوصاف اوست، این یک کار بیسابقه میکند؛ همان طوری که در دنیا بیادبیِ تحقیرکننده، حیثیت و آبروی تحقیرشونده را زیر پا میگذارد قلب او را به درد میآورد، عواطف و احساسات او را جریحهدار میکند، روح او را مصدوم میکند، در جهنم آتشی است که روحسوز است و نمونهاش را ما در دنیا نداریم.
در این گونه از موارد میفرماید:
وَ ما أَدْراکَ
؛ چه چیزی تو را آگاه کرد؟
این حطمه نار جهنم نیست، ناری نیست که
وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ
[11] ناری نیست که
وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً
[12] ناری نیست که ظالمین هیزم آن باشند، ناری نیست که رهبران کفر آتشزنه یا آتشگیره باشند، ناری نیست که کفار ابزار سوخت و سوز همین نار را فراهم بکنند
این
نارُ اللَّهِ
است که در درون دل افروخته میشود
نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ
ای که
تَطَّلِعُ عَلَی الْأَفْئِدَةِ
فؤاد را میسوزاند.
با هیزم که نمیشود روح را سوزاند، با مواد تیانتی و گازوئیل و ذغالسنگ و مانند آن که روح سوخته نمیشود روح که امر مجرد است با نار ملکوتی سوخته میشود نه با نار مُلکی.
در جهنم که هم بدن میسوزد طبق آیات سوره مبارکه «نساء» که فرمود:
کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا الْعَذابَ
؛[13] چون نیروی لامسه است که سوخت و سوز را ادراک میکند و این نیروی لامسه در استخوان هست، در گوشت هست، در رگ و پیه و پیوند هست، در پوست بیش از جای دیگر است؛
لذا فرمود وقتی این پوست به وسیله آتش سوخته شد ما پوست تازه میرویانیم که او بیشتر احساس بکند
کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا الْعَذابَ
این درباره نار جهنم است.
در این نار جهنم که غیر از نار حطمه است دست و پا میسوزد و همان طوری که این گونه از افراد راه ترقی دیگران را بستند، راه رشد را بستند راه تکامل را بستند، زنجیری کردند، جلوی مردم را گرفتند اینها هم در آتش جهنم زنجیری میسوزند، این طور نیست که دست و پایشان آزاد باشد؛
اینها کسانیاند که در صفَد و در زنجیرها و در دامها و در بندهای آهنین بسته میسوزند نه باز. با دست بسته میسوزند چون دست خیلیها را بستند، با پای بسته میسوزند چون پای خیلیها را بریدند نگذاشتند اینها به کمالاتشان بار یابند؛ اینها
مُقَرَّنینَ فِی الْأَصْفادِ
[14] هستند این طور نیست که حالا اینها را در یک جای وسیعی بگویند اینجا جهنم است اینجا باید بسوزید، آنجا که هستند جایشان تنگ است، چون ضیق صدر داشتند
کَأَنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماءِ
[15] چنین مشکلی داشتند.
بنابراین همینها که
مُقَرَّنینَ فِی الْأَصْفادِ
هستند و در حطمه مشغول سوخت و سوز هستند و گذشته از بدنسوزی روحسوزی هم مطرح است که
نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ
الَّتی تَطَّلِعُ عَلَی الْأَفْئِدَةِ
، با این وجود این حطمه، این جهنم، این دستگاه تلخ و سخت، این دَرش بسته است؛
إِنَّها عَلَیْهِمْ مُؤْصَدَةٌ
بسته است،
فی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ
؛ عَمَد را گفتند جمع عمود است و ممّد یعنی طولانی.
اینها که در جهنم هستند دَرِ جهنم محکم بسته است،
بستن جهنم نه برای آن است که کسی از درون بیرون نیاید چون هیچ کسی قدرت ندارد، بسته دارد میسوزد. خود بسته بودن دَرِ، عذابی است فوق عذاب.
چه اینکه درهای بهشت باز است این نه برای آن است که بهشتی بخواهد برود، بهشتی هرگز حاضر نیست از جایی که روح و ریحان است خارج بشود، هرگز بهشتی از بهشت حاضر نیست خارج بشود و این نه برای آن است که بیگانه وارد بهشت نشود، هرگز بیگانه قدرت ورود به بهشت را ندارد؛ اما باز بودن دَرِ نعمتی است روی نعَم دیگر.
اگر درِ بهشت باز است چون این نعمتی است فوق نعمتها و ذات اقدس الهی جهنمیها را با آن سبک تعذیب میکند، بهشتیها را با این سبک اکرام میکند.
با این وجود درِ بهشت باز است
مُفَتَّحَةً لَهُمُ الأبْوَابُ
[16]
ولی در جهنم درها غالباً بسته است، چون عذابی است فوق عذاب دیگر. اما این بیان نورانی را قرآن کریم به این صورت ذکر کرد که حطمه
نارُ اللَّهِ
است، یک؛ این
نارُ اللَّهِ
فؤاد را میسوزاند، دو؛ و
إِنَّها عَلَیْهِمْ مُؤْصَدَةٌ
این شهوت و گرایشهای باطل برای جهنمیها تسجیل شده است، امروز به این صورت جهنم دربسته درآمد،
إِنَّها عَلَیْهِمْ مُؤْصَدَةٌ
بسته است،
فی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ
.
گاهی در به این سبک بسته میشود که از بالا تا پایین پشتبند دارد،
برای اینکه آن لنگه را به این لنگه کاملاً بسته است و صدر تا ذیل این دو لنگهای که به هم بسته شدند با آن عَمَد تثبیت شده است.
بنابراین جامعه را اگر کسی بخواهد یکدست کند، هم از نظر مسائل روانی باید یکدست بشود هم از نظر امکانات باید یکدست بشود نه تفاوت نباشد، بلکه این تفاوت زمینه تحقیر را، زمینه همزه و لمزه را و مانند آن را فراهم نکند.
جامعه باز جامعه عقلمدار و عدلمحور است نه جامعه بسته که به دنبال این قید یا آن قید حرکت کند که امیدواریم ذات اقدس الهی این توفیق را به جوامع اسلامی مرحمت کند که موحدانه بیندیشند و خیرخواه یکدیگر باشند.
«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
چکیده تفسیر سوره عصر (1399/01/16)
سوره مبارکه «عصر»
میتواند مدنی و مکی باشد و ظاهراً مکی است
با سوگند شروع میشود، سوگند به عصر که همه انسانها در خسارتاند مگر آن گروهی که دارای این ارکان اربعه و عناصر محوری چهارگانه باشند.
که حتماً قافله انسانیت، همه انسانها در خسارتاند سرمایه را باختند
فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ
[1] طرفی نبستند سودی نبردند سرمایه هم که حفظ شدنی نیست؛
یخ فروشی در تابستان فریاد میزد که به دادم برسید سرمایهام در شرُف آب شدن است.
انسان در تابستانی زندگی میکند که مرتّب این یخ عمرش دارد آب میشود اینکه برنمیگردد.
همه انسانها در خسارتاند مگر کسانی که این عناصر چهارگانه را حفظ بکنند. از استثنا معلوم میشود که مستثنی منه کلّ جوامع بشریاند.
مگر کسی که ایمان بیاورد، یک؛ و عمل صالح داشته باشد، دو؛ و تواصی به حق داشته باشند نسبت به یکدیگر، سه؛ و تواصی به صبر داشته باشند،
به هر تقدیر یا به روزگار یا به عصر صلات عصر یا به عصر وحی و نبوت سوگند یاد شد.
ذات اقدس الهی نسبت به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) حرمتی ویژه قائل است به مکانی سوگند یاد کرد که حضرت در آن مکان باشد، فرمود:
لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ
وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ
؛[5] به عمر و حیات و زندگی آن حضرت سوگند یاد کرد فرمود:
لَعَمْرُکَ إِنَّهُمْ لَفی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ
؛[6] قسم به حیات و مدت زندگی شما، قسم به عمر شما! مناسب است که این عصر هم عصر بعثت آن حضرت باشد؛
برای اینکه این عمر وحی و نبوت، عمر تعلیم کتاب و حکمت است از یک سو؛ تزکیه نفوس است از سوی دیگر که جامعه را از جاهلیت به تمدن آورد.
فرمود: شما بهترین مردم عالم هستید
هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ
.[7] اگر جامعه اسلامی بهترین جوامع بشری است و اگر مکتب اسلام
وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا
[8] و اگر رهآورد وحی و نبوت طوری است که
لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ
[9] که
وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ
،[10]
وَ کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً
[11] در سه سوره این تعبیر بلند
لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ
آمده است نشانه آن است که عصر وحی و نبوت عصری است زرّین و انسانپرور و انسانساز. درست است که خبر داد، ولی این خبر به داعی انشاء است که فرمود شما میتوانید بهترین جامعه روی زمین باشید بکوشید تا بشوید؛ راهش چیست؟ راهش این است که این مکتب بالاترین و برجستهترین مکتب در کنگرههای جهانی باشد، افکار حکمای دیگر، فلاسفه دیگر، متکلمان دیگر، دگراندیش دیگر، همه اینها را ارزیابی کنید، پاسخ مثبت ارائه کنید طرح نو در اندازید آنگاه:
بعد از این نور به آفاق دهم از دل خویش
که به خورشید رسیدیم و غبار آخر شد[12]
اگر اینها را بالصراحه فرمود شما بهترین مردم روی زمین هستید، آن راهها را مشخص کرد که مکتب را طرزی تعلیم بدهید و ارائه کنید از آن دفاع کنید که این
وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا
باشد
لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ
باشد،
فرمود: «الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَی عَلَیْه»[13]
این گونه از جملههای خبری به داعی انشا القاء شدند یعنی بکوشید مکتب دین را بر فراز همه مکتبها قرار بدهید. مگر این قراردادی است؟ مگر به دست کسی است؟ تا حرف فلاسفه دیگر، حکمای دیگر و دیگراندیشان دیگر را انسان خوب ارزیابی نکند، مکتب را تحلیل نکند تعلیل نکند عقلانی نکند ارائه ندهد که
وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا
نمیشود،
لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ
نمیشود؛ آنگاه
خَیْرُ الْبَرِیَّةِ
نخواهیم شد، وقتی
خَیْرُ الْبَرِیَّةِ
میشویم که مکتب ما
وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا
در مقام اثبات نه ثبوت، ثبوت که سرجایش محفوظ است؛ «الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَی عَلَیْه» در مقام اثبات نه ثبوت، ثبوتش که محفوظ است؛
لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ
در مقام اثبات نه ثبوت، ثبوتش که محفوظ است.
بنابراین این کار را باید انجام بدهید وگرنه نه تنها
خَیْرُ الْبَرِیَّةِ
نخواهید بود؛ هم مغبون خواهید شد
یَوْمَ یَجْمَعُکُمْ لِیَوْمِ الْجَمْعِ ذلِکَ یَوْمُ التَّغابُنِ
[14] هم بالاتر از غبن، خسارت میبینید که کل سرمایه را میبازید. یک وقت انسان سرمایهاش محفوظ است تلاش و کوشش کرده بهرهای نبرده این مغبون است، یک وقت کل سرمایه را باخته است که راهی برای تدارک نیست، این میشود خسارت و این سوگند هم درباره تمام جوامع بشری است به دلیل استثنا. یک گروه خاصی مستثنا هستند، این گروه خاص کسانی هستند که عناصر محوری چهارگانه را خوب از نظر معرفت بشناسند و از نظر عمل بپذیرند و کوشا باشند؛ یکی اینکه ایمان بیاورند یعنی به جمیع اصول دین بعد از معرفت کامل معتقد باشند یعنی محقق علمی باشند که کار عقل نظری است، متحقق عملی باشند که کار عقل عملی است که «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان»[15] و دل را با این گره بزند و مؤمن باشد.
پس اولین عنصر از این عناصر چهارگانه ایمان است که «آمَنَ» یعنی «دخل فی المأمن»؛ مأمن همین عقیده داشتن به «جمیع ما جاء به النبی» از اصول دین است و این ایمان صائب رکن اول است آن عمل صالح رکن دوم است،
انجام واجبات ترک محرّمات تا آنجا که ممکن است توفیقیابی به نوافل، پرهیز از مکروهات و مانند آن.
و چون انسان جمعی زندگی میکند مسئولیت دیگران هم به عهده اوست «لِأَنَّ الْعِلْمَ کَانَ قَبْلَ الْجَهْل»، تعلّم وقتی واجب است که تعلیم قبلاً واجب شده برهانی که آوردند «لِأَنَّ الْعِلْمَ کَانَ قَبْلَ الْجَهْل».[16] خدای سبحان از طبقه تحصیل نکرده هیچ توقعی ندارد اینها را مؤاخذه نمیکند که چرا یاد نگرفتی مگر اینکه قبلاً از علما تعهّد بگیرد که چرا یاد ندادی یا بر شما واجب است؛
پس عنصر اولی تحکیم عقاید اسلام بر اساس برهان؛ عنصر و رکن دومی انجام واجبات و ترک محرّمات به عنوان عمل صالح؛ سوم تواصی به حق، حق همان اصول دین است قواعد عقلانی دین است مسئله توحید است وحی است معاد است نبوت است امامت است ولایت است حقیقت قرآن کریم است و عظمت حدیث قدسی است عظمت روایاتی که بر ذوات قدسی اهل بیت(علیهم السلام) فروغافکنی کرده و مانند آن. این تواصی به حق است.
رکن چهارم که تواصی به صبر است عبارت است از آن است که جامعه را و افراد دیگر را به صبری که سه ضلعی است و در بحث صبر که
وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ
[17] گذشت یکدیگر را به صبر توصیه کنند.
صبر در اسلام به سه قسم تقسیم شده است «صَبْرٌ عَلَی الطَّاعَةِ» است، «صَبْرٌ عِنْدَ الْمُصِیبَة» است، «صَبَرَ عَلَی الْمُصِیبَةِ» است؛[18]
تواصی به صبر هم لازم است. اگر جامعه بخواهد
خَیْرُ الْبَرِیَّةِ
بشود، اگر مکتب بشود
لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ
، اگر دین بشود
وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا
و اگر اسلام بشود «الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَی عَلَیْه» جامعه برین اسلامی باید این ارکان اربعه را به این صورت داشته باشند؛
انجام کارهای شرعی یک مقدار ممکن است دشوار باشد دیگران را به «صَبْرٌ عَلَی الطَّاعَةِ» وادار کنیم بگوییم، این طاعت، این روزه گرفتن، این تنظیم امور مالی، این پرهیز از ربا و ریا و مانند آن اگر دشوار است باید صبر کرد «صَبْرٌ عَلَی الطَّاعَةِ» و در هنگام معصیت «صَبَرَ عَلَی الْمُصِیبَةِ» است، یکدیگر را وادار کنیم که هنگام تصمیم بر گناه از این تصمیم صرف نظر کنیم توفیق توبه فراهم کنیم توفیق انابه فراهم کنیم، توفیق ادراک مشهد و محضر ذات اقدس الهی را فراهم کنیم و مانند آن.
ردبار یعنی این بار را بتواند به مقصد برساند چون یک آزمون الهی است.
این صبر جزء «جوامع الکلم» است که انجام واجبات را با صبر میشود تحمل کرد، ترک محرّمات را با صبر میشود، بردباری و استقامت زمان آزمون و مصیبت را با صبر میشود به مقصد رساند و پیمود.
اگر کسی این ارکان چهارگانه را داشته باشد او خسارت نمیبیند بهره میبرد
هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَی تِجَارَةٍ تُنجِیکُم
[19] آن تجارت نجاتبخش را مشخص کرده است
سوره «تغابن» هم رهایی از غبن را مشخص کردند؛ آن وقت پاداش دنیایی آن این است که
هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ
، پاداش اخرویاش این است که از خسارت مصون از غبن مصون از هر گونه کاستی مصون، چون این عناصر چهارگانه را دارا هستید.
بعد از نزول این سوره مبارکه
وَ الْعَصْرِ
غالب مؤمنان صدر اسلام هنگام برخورد این سوره را میخواندند. [20]
مسئله «وَ النَّصِیحَةُ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِینَ»[21] آن روز شکوفا شد.
اما آن طوری که محققان ادبپرور ما درباره نصیحت گفتند که «نصیحت» لغةً آن خیاطی را میگویند، نصاح آن ساختن و بریدن و پوشیدن و آن جامه دوخته شده را میگویند
آن سوزن خیاطی را میگویند «منصحه». خود خیاط را میگویند «ناصح».
آنکه لباس میدوزد بر پیکر جامعه میافکند تا آبروی جامعه را حفظ کند او «النَّصِیحَةُ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِینَ» دارد، چه نسبت به رهبران و مسئولین چه نسبت به توده مردم «وَ النَّصِیحَةُ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِینَ». این معنی نصیحت است؛
وقتی این سوره نازل شد خیاطی به راه افتاد؛ یعنی جامهدوختن، بر پیکر جامعه پوشاندن آبروی، جامعه را حفظ کردن که از نظر دفع یا رفع آلوده نشوند و نشدن، این میشود «وَ النَّصِیحَةُ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِینَ». آن وقت چنین جامعهای میشود
خَیْرُ الْبَرِیَّةِ
.
پس وظیفه چهارگانه ما این است: یکی ایمان
آمَنُوا
یعنی به مسائل اعتقادی. دوم عمل صالح که مربوط به فروع است. سوم توصیه به همان اصول دین که حق است. چهارم توصیه به همان فروع دین که صبر است. اگر کسی ملکه صبر را داشته باشد، هم طاعتهای الهی را انجام میدهد هم از معصیتهای الهی نجات پیدا میکند هم هنگام مصیبت این بار را میبرد بردبار است و آسیبی به کسی نمیرساند و آسیبی هم به خودش نمیرساند.
روایاتی هم آمده است که دو تا برادر مؤمن وقتی به یکدیگر میرسند و مصافحه میکنند مثل آن است که «مَثَلُ المُؤمِنَینِ إذَا لِقِیَا مَثَل الیَدَیَنِ تَغسِلُ اِحدَیهُمَا الأُخرَی»[22] اگر این هر دو دست گرد و غباری داشته باشند وقتی زیر آب یک شیر یعنی قرآن و روایات اهل بیت(علیهم السلام) رسیدند و باهم دست میدهند و مصافحه میکنند و دستی به دست دیگر دارند، این مثل
آن است که دو تا دست به یکدیگر رسیدند که از برخورد اینها و تماس اینها زیر شیر واحد، هر دو تطهیر و پاک میشوند و بیغبار میشوند
امیدواریم ذات اقدس الهی آن توفیق را به ما بدهد که هم این آیات را به خوبی ادراک کنیم و هم معارف اینها را به عنوان تواصی به حق منتشر کنیم و هم احکام و حکَم فرعی و فقهی اینها را به عنوان تواصی به صبر در جامعه منتقل کنیم.
«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»