جرعه هایی از تسنیم

جرعه هایی از تسنیم

خلاصه ای از دروس تفسیر آیه الله جوادی آملی حفظه الله
جرعه هایی از تسنیم

جرعه هایی از تسنیم

خلاصه ای از دروس تفسیر آیه الله جوادی آملی حفظه الله

چکیده تفسیر سوره بیّنه جلسه 2 (1399/01/08)

چکیده  

تفسیر سوره بیّنه جلسه 2 (1399/01/08)

این

لَمْ یَکُنِ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ مُنْفَکِّینَ حَتَّی تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ

 بیان سنت الهی است.

ذات اقدس الهی جریان هدایت هر موجودی را به مقصد به عهده گرفت مخصوصاً انسان را

رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی

هر چه لازمه کمال او بود به او عطا کرد.

هر چه کمال اوست به او داد.

کمال انسان در هدایت به مبدأ و منتها و پایان کار و مانند آن است

و این تکمیل نسبت به ذات اقدس الهی «یجب عن الله» است و نسبت به مردم «یجب للناس» است

یعنی مردم اگر بخواهند به مقصد برسند دو ضرورت در کار است: یکی حتماً از طرف خدای سبحان باید رهبری بشود،

تا اینها بدانند از کجا حرکت کنند به کجا برسند.

انسان مثل یک مسافری است که در بین راه او را پیاده کردند، نه از گذشته ازلی خود باخبر است نه از آینده ابدی خود. او نه می‌داند که از کجا آمده و نه می‌داند که بعد از مرگ کجا می‌رود

بدون وحی و نبوت

مردم از کفر و شرک ممکن نیست دست بردارند الا به عنایت الهی؛

حالا آن عنایت الهی گاهی مستور است، گاهی مشهود

این

لَمْ یَکُنِ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ

 کافر اعم از کلیمی و یهودی و ترسا و مشرکین اینها محال است که مؤمن بشوند «الا بالبینة» که

رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً

. حالا که

رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً

 آمد امتناع برطرف شد می‌توانند منفک از گمراهی باشند و می‌توانند نباشند.

هیچ کافر و هیچ مشرکی ممکن نیست دست از کفر و شرک بردارد «إلا بالوحی و النبوة»

اینها   دو گروه بودند یک تعداد که یک سطحی از اندیشه و فکر داشتند اینها یک سلسله استدلال‌های خلط بین تکوین و تشریع داشتند و سطح دیگر که اکثری آنها بودند آنها هم منطقشان این بود در قبول و نکول دو تا حرف داشتند؛ در نکول که می‌خواستند نپذیرند می‌گفتند

ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلینَ

 نیاکان ما که این کار را نکردند ما هم نمی‌کنیم! در قبول می‌گفتند:

إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا

[8] که این کار را می‌کردند و آباء ما این کار را می‌کردند ما هم می‌کنیم. سند قبولشان

إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلَی

 کذا است، دلیل نکول آنها

ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلینَ

 بود.

این محور قبول و نکول و تصدیق و تکذیب جاهلیت است.

اما آنها که یک مقدار روشن‌تر بودند، روشن‌فکر نما بودند نه روشن‌فکر؛ می‌گفتند که خدای سبحان علیم محض است، یک؛ قدیر محض است، دو؛ از کار ما باخبر است، سه؛ اگر این کار بد باشد جلویش را می‌گیرد، چهار؛ چون جلویش را نگرفت پس این کار حق است، پنج؛ اینها بین تکوین و تشریع خلط کردند

که خدای سبحان می‌داند که ما این کارها را انجام می‌دهیم.

اما ذات اقدس الهی آمد تحلیل کرد فرمود مردم اگر بخواهند از کفر و شرک دست بردارند ایمان بیاورند هیچ راهی نیست الا رهبری غیبی. وقتی رهبری غیبی آمد آن امتناع برطرف می‌شود، وقتی امتناع برطرف شد مردم مختار هستند یا قبول یا نکول.

یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً

 او مطهَّر از نفس است در برابر کمال؛ مطهَّر از عیب است در برابر سلامت؛ مطهَّر از نقد است در برابر اتقان علمی. او مطهَّر است از هر نظر؛

این رسول که صحف می‌خوانند در این صحیفه‌ها نوشته‌هایی است که قیّم است، هم قائم بالحق است هم مقوّم حق است، هم خودش حق است هم محقق است، هم متحقق‌پرور است.

این کتابی که برهانی است و نقدپذیر نیست از نقص و عیب منزه است «حقٌ فی نفسه، محققٌ لغیره، متحقق» از نظر پرورش شاگردان عامل عالم عادل.

این قیّم است، هم قائم به نفس است هم مقوّم دیگری، این را می‌گویند کتاب قیّم. هم خودش اشکال ندارد هم اشکالات دیگری را می‌تواند حل کند.

دین

قائم به حق است، مقوّم جامعه است، دین جامعه را نگه می‌دارد او قیّم است قائم به نفس است مقوم جامعه است. جامعه برای اینکه نترسد و نلرزد و بیراهه نرود و راه کسی را نبندد یک قیّم می‌خواهد و آن مکتب است. این مکتب و عقیده در انسان آن گره را به همراه دارد؛

ما یک عقل نظری داریم که معیار اندیش‌ورزی انسان است

و بحث‌های علمی را به عهده دارد. یک عقل عملی داریم که

محصول عقل نظری را در بخش اراده، تصمیم‌سازی، تصمیم‌گیری، نیت، اخلاص، عمل و ایمان می‌کند.

در بخش عقل نظری وقتی محمول برای موضوع و موضوع صاحب این محمول شناخته شد بین این موضوع و محمول گره می‌خورد که قضیه را می‌گویند عقد.

این گره به وسیله «هو» در عربی که می‌گویند «زید هو قائم»، به وسیله «است» در فارسی می‌گوییم «زید ایستاده است، زید عالم است» این «است» مثل گرهی است که محمول را به موضوع گره می‌زند این کار عقل نظری است با اندیشه و با انگشتش این کار را می‌کند.

رز عقیده از عقد جداست عقد ربط بین موضوع و محمول است، عقیده آن است که عصاره این قضیه به جان گره بخورد

این کار انگیزه است به دست توانای عقل عملی است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان».[15]

این عقل عملی اگر سالم باشد

توانمند است؛

عصاره عقل نظری را با جان خود گره می‌زند می‌شود عقیده، آن وقت ما عالم بی‌عمل نداریم.

ولی اگر عقل عملی در اثر

وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا

 افتاده باشد و لرزان باشد و نتواند عصاره عقل نظری را به جان خود گره بزند و عقد را به عقیده برساند و معتقد بشود می‌شود عالم بی‌عمل.

باید هر دو بخش کامل باشد، هم خوب بفهمد هم خوب به جان خود آن فهمیده را گره بزند عقد را به عقیده تبدیل کند.

 

تفسیر سوره بیّنه جلسه 2 (1399/01/08)

تفسیر سوره بیّنه جلسه 2 (1399/01/08)

سوره مبارکه‌ای که به صورت عنوان «البیّنة»

نام‌گذاری شده ظاهرش در مدینه نازل شده است. صدر آن درباره ضرورت وحی و نبوت است، بعد اختیار جوامع بشری بعد از آمدن وحی و نبوت است، بعد بیان پایان کار دو گروه پذیرای وحی و نبوت و منکران وحی و نبوت است بعد هم بخشی از بیان نتایج پایانی این دو گروه که بهشت و جهنم است حکم آن چیست؟

این آیه و این سوره بین مفسران بین افراط و تفریط قرار گرفت، برخی‌ها بیش از دوازده قول و چندین شبهه و پیچیدگی و نقد و اشکال ارائه کردند که باعث پیدایش این ده یا دوازده قول شد.

برخی‌ها گویا اصلاً در این آیه و در این سوره اشکالی نیست و شبهه‌ای نیست به طور عادی گذشتند

اشاره شد که این

لَمْ یَکُنِ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ مُنْفَکِّینَ حَتَّی تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ

 بیان سنت الهی است.

ذات اقدس الهی جریان هدایت هر موجودی را به مقصد به عهده گرفت مخصوصاً انسان را

رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی

[1]

هیچ موجودی را در «کان»ی ناقصه نقص نگذاشت، در «کان»ی ناقصه هر چه لازمه کمال او بود به او عطا کرد.

اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ

[2] مربوط به «کان»ی تامه است،

الَّذی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ

[3] «کان»ی ناقصه است معنای حُسن خلقت در «کان»ی ناقصه این است که هر چه کمال اوست به او داد.

کمال انسان در هدایت به مبدأ و منتها و پایان کار و مانند آن است

و این تکمیل نسبت به ذات اقدس الهی «یجب عن الله» است و نسبت به مردم «یجب للناس» است

یعنی مردم اگر بخواهند به مصد برسند دو ضرورت در کار است: یکی حتماً از طرف خدای سبحان باید رهبری بشود، شریعت بیاید کتاب بیاید هندسه بیاید راه باشد صراط مستقیم باشد تا اینها بدانند از کجا حرکت کنند به کجا برسند. برای مردم «ضروری للناس» است، چون هیچ راهی ندارند برای اینکه از کجا بروند و به کجا بیایند.

انسان مثل یک مسافری است که در بین راه او را پیاده کردند، نه از گذشته ازلی خود باخبر است نه از آینده ابدی خود. او نه می‌داند که از کجا آمده و نه می‌داند که بعد از مرگ کجا می‌رود

پس دین و مکتب الهی «ضروری عن الله» است که حتماً از خدا باید نازل بشود و «ضروری للناس» است

در این جلسه

«مِن» روشن بشود که بیانیه است یا تبعیض و اصرار ما این است که این «من» بیانیه است نه تبعیض، برای این باید توجیهی داشته باشیم و آن این است که هدایت مردم از کفر و شرک، این محال است بدون وحی و نبوت باشد، مردم از کفر و شرک ممکن نیست دست بردارند الا به عنایت الهی؛ حالا آن عنایت الهی گاهی مستور است، گاهی مشهود مطلبی دیگر است. این «من»، «من» بیانیه است یعنی کافر و مشرک اگر بخواهد به هدایت تام بار یابد هیچ چاره‌ای نیست مگر

رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ

 البته مسئله فطرت و

فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها

[4] اینها کمک می‌کند، ولی بخواهد یک مؤمن واقعی بشود این هیچ راهی ندارد، ممکن نیست از کفر و شرک منزه بشود الا به رسالت و وحی.

چه اهل کتاب چه مشرک، این «من» منِ بیانیه است کافر ممکن نیست مؤمن بشود الا بالوحی.

امتناعش با وحی برطرف می‌شود؛ اما اینکه بعداً دارد که یک عده از مشرکین و کفار بعد از اینکه رسول آمد باز کفر ورزیدند برای آن است که درست توجه نشد، نقیض رفع امتناع، اثبات ضرورت نیست؛

نقیض رفع امتناع اثبات امکان به معنای عام است، این امکان به معنای عام یک فرد ضروری دارد یک فرد ممکن خاص؛ یعنی کافران ـ این «من» بیانیه است نه تبعیضیه ـ هر کافر و مشرکی بخواهد مؤمن بشود هیچ راهی نیست «یمتنع الا بالوحی و الرسالة».

اما وقتی وحی و رسالت آمد امتناع برطرف شد، وقتی امتناع برطرف شد امکان عام می‌آید، امکان عام که آمد گروهی همچنان بر کفر خودشان باقی‌اند گروهی هم ایمان می‌آورند.

قبلاً رفع کفر محال بود، اما الآن اثبات کفر محال نیست بقای بر کفر محال نیست، چون انسان مختار است یا قبول یا نکول! ولی قبل از اینکه وحی بیاید دینی بیاید کسی بخواهد مؤمن بشود محال است.

این

لَمْ یَکُنِ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ

 کافر اعم از کلیمی و یهودی و ترسا و مشرکین اینها محال است که مؤمن بشوند «الا بالبینة» که

رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً

. حالا که

رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً

 آمد امتناع برطرف شد می‌توانند منفک باشند می‌توانند نه.

اگر گفتیم این چیز ممتنع است بعد گفتیم نقیض ممتنع را بیان کنید، می‌شود «لا امتناع». «لا امتناع» گاهی به صورت ضرورت بالغیر است گاهی به صورت امکان بالخاص است که همچنان در حال تساوی باقی است لذا «من» منِ بیانیه است نه تبعیضیه.

هیچ کافری ممکن نیست مؤمن بشود مگر از راه وحی و نبوت وقتی وحی و نبوت آمد آن امتناع برطرف می‌شود امتناع که برطرف شد امکان عام می‌آید. امکان عام که آمد دو فرد دارد: یکی ضرورت بالغیر یکی امکان خاص.

بعضی‌ها روی امکان خاصشان مانده‌اند که در بخش‌های بعدی فرمود آیه شش:

إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ فی‏ نارِ جَهَنَّمَ

 بعضی‌ها هم ایمان آوردند

وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ

.

بنابراین این «من» بیانیه است؛ یعنی هیچ کافر و هیچ مشرکی ممکن نیست دست از کفر و شرک بردارد «إلا بالوحی و النبوة»

البته آن دو مطلب که «ضرورت عن الله» است، یک؛ و برای مردم «ضروری للناس» است، دو؛ آن می‌تواند صحیح باشد اما این دقت درباره «من» که آیا «من» منِ بیانیه است یا «من» منِ تبعیضیه است این در بحث قبل نبود، الآن ثابت شد که در عین حال که فرستادن وحی و نبوت «ضروری عن الله» است نه «علی الله» و «ضروری  للناس» است که همچنان این مطلب در هر دو مبنا محفوظ است هیچ ممکن نیست کسی مؤمن بشود مگر از راه وحی.

حالا که وحی و نبوت و بیّنه و رسالت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) تثبیت شد امتناع برطرف شد

با رفع امتناع انفکاک ضرورت انفکاک پیش نمی‌آید، امکان عام پیش می‌آید که امکان عام دو فرع دارد و این سوره هر دو فرع را ذکر می‌کند

که یک عده همچنان لجوجانه بر کفرشان مانده‌اند زیرا اینها گرفتار

ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلینَ

[7] هستند

اینها یک مقداری که بررسی می‌شد دو گروه بودند یک مقدار که یک سطحی از اندیشه و فکر داشتند اینها یک سلسله استدلال‌های خلط بین تکوین و تشریع داشتند و اکثری آنها هم منطقشان این بود در قبول و نکول دو تا حرف داشتند؛ در نکول که می‌خواستند نپذیرند می‌گفتند

ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلینَ

 نیاکان ما که این کار را نکردند ما هم نمی‌کنیم! در قبول می‌گفتند:

إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا

[8] که این کار را می‌کردند و آباء ما این کار را می‌کردند ما هم می‌کنیم. سند قبولشان

إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلَی

 کذا است، دلیل نکول آنها

ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلینَ

 بود.

این محور قبول و نکول و تصدیق و تکذیب جاهلیت است.

اما آنها که یک مقدار روشن‌تر بودند، روشن‌فکر نما بودند نه روشن‌فکر؛ می‌گفتند که خدای سبحان علیم محض است، یک؛ قدیر محض است، دو؛ از کار ما باخبر است، سه؛ اگر این کار بد باشد جلویش را می‌گیرد، چهار؛ چون جلویش را نگرفت پس این کار حق است، پنج؛ اینها بین تکوین و تشریع خلط کردند

که خدای سبحان می‌داند که ما این کارها را انجام می‌دهیم.

اکثری اینها گرفتار آن قبول و نکول بودند که

إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلَی

 کذا؛ آنها می‌گفتند:

ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلینَ

. مقدار محدوده و قلمرو و حوزه تصدیق و تکذیب اینها، قبول و نکول اینها، نفی و اثبات اینها

آباءَنا

 بود.

اما ذات اقدس الهی آمد تحلیل کرد فرمود مردم اگر بخواهند از کفر و شرک دست بردارند ایمان بیاورند هیچ راهی نیست الا رهبری غیبی. وقتی رهبری غیبی آمد آن امتناع برطرف می‌شود، وقتی امتناع برطرف شد مردم مختار هستند یا قبول یا نکول. نه اینکه امتناع برطرف شد حتماً ایمان می‌آورند چون نقیض ممتنع امکان عام است نه ضرورت بالغیر.

لَمْ یَکُنِ الَّذینَ

 اصلاً ممکن نیست که کافر چه اهل الحاد باشد چه مشرک باشد «من» بیانیه است؛

اینها منفک از یهودیت و مسیحیت نیستند منفک از شرک نیستند منفک از کفر به این معنا نیستند تا اینکه پیامبری بیاید چه اینکه آمد، کتابی بیاید که آمد، بیّنه‌ای بیاید که قرآن کریم است و آمد

حَتَّی تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ

آن معنای عام درباره مطلق کافر است آن درباره اصل نبوت عام است که آنجا سخن از اهل کتاب و مشرک ما نداریم که دو گونه باشد یک عده اهل کتاب، یک عده مشرک؛ در برابر نبوت عام همه یکسان هستند هیچ کدام اهل کتاب نیستند همه آنها یا ملحد هستند یا مشرک، همه کافر هستند «علی وزان واحد».

این توزیع کفر به اهل کتاب و شرک، این نسبت به زمان پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است و مانند آن. حتی کسانی که قبل از وجود مبارک کلیم الهی بودند و مسیح الهی بودند و ادیان ابراهیم قبل ایمان داشتند آنها به موسی و عیسی(سلام الله علیهما) هنوز مؤمن نشده بودند درباره آنها هم همین حرف هست.

اگر اصل نبوت نیامده باشد اهل کتاب و الحاد و شرک نیست کلاً کافر هستند؛ یعنی غیر مؤمن هستند. ولی وقتی نبوت خاصه آمد بعضی انبیا بودند و هنوز وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نیامد اینجا سخن از اهل کتاب و مشرکین است.

لَمْ یَکُنِ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ مُنْفَکِّینَ حَتَّی تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ

، این بینه، رسول می‌تواند بدل آن باشد این رسولی است از خدا که صحف آسمانی را که مطهَّر است تلاوت می‌کند.

عنوان قرائت، عنوان تلاوت، در فارسی ما خواندن، اینها هیچ کدام روی نوشته نیست، لازم نیست انسان متنی را ببیند و بر اساس آن بخواند تا عنوان قرائت خواندن تلاوت و مانند آن صدق کند؛ زیرا ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:

اقْرَأْ

 او از ظهر قلب می‌خواند، فرمود:

یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ

[11] او از ظهر قلب می‌خواند، او کتاب‌خوان نبود او خط‌خوان نبود؛

مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَ لاَ الْإِیمَانُ

[12] او اصلاً به حسب ظاهر نه از نظر علم غیب و کمال، او از نظر علم ظاهر کلمات را نمی‌خواند، الفاظ را نمی‌خواند خطوط را تشخیص نمی‌داد؛ اما همه معارف و حقایق نزد او روشن بود و آن کمال است.

این تلاوت لازم نیست روی متن نوشته باشد قرائت لازم نیست روی متن نوشته باشد؛ پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) قرائت می‌کرد

اقْرَأْ

، پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) تلاوت می‌کرد

یَتْلُوا عَلَیْهِمْ

 آیات ما را، بدون اینکه نوشته‌ای باشد یا روی نوشته بخواند.

یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً

 او مطهَّر از نفس است در برابر کمال؛ مطهَّر از عیب است در برابر سلامت؛ مطهَّر از نقد است در برابر اتقان علمی. او مطهَّر است از هر نظر؛ البته

لَا یَمَسُّهُ إِلاّ الْمُطَهَّرُونَ

[13] آن حکم فقهی هم سرجایش محفوظ است.

این رسول که صحف می‌خوانند در این صحیفه‌ها نوشته‌هایی است که قیّم است، هم قائم بالحق است هم مقوّم حق است، هم خودش حق است هم محقق است، هم متحقق‌پرور است.

این کتابی که برهانی است و نقدپذیر نیست از نقص و عیب منزه است «حقٌ فی نفسه، محققٌ لغیره، متحقق» از نظر پرورش شاگردان عامل عالم عادل.

این قیّم است، هم قائم به نفس است هم مقوّم دیگری، این را می‌گویند کتاب قیّم. هم خودش اشکال ندارد هم اشکالات دیگری را می‌تواند حل کند.

بعد

وَ ما تَفَرَّقَ الَّذینَ

 در این جهت همه یکسان بودند. هیچ کدام بدون وحی ممکن نبود ایمان بیاورند؛ حالا که وحی آمد مردم دو قسم شدند. پس آن «من» منِ بیانیه است همه را شامل می‌شود از این به بعد یک عده بر اساس امکان خاص یک عده بر اساس «ضرورت بالغیر»، یک عده ایمان آوردند یک عده همچنان روی کفرشان ماندند.

حجت الهی قبول، حالا حق که بیان شد

حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ

؛[14] حالا «منهم من یصدق و منهم من یکذّب» او مختار است.

وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفاءَ وَ یُقیمُوا الصَّلاةَ وَ یُؤْتُوا الزَّکاةَ وَ ذلِکَ دینُ الْقَیِّمَةِ

 دین شریعتی که این شریعت قائم به حق است، مقوّم جامعه است، دین جامعه را نگه می‌دارد او قیّم است قائم به نفس است مقوم جامعه است. جامعه برای اینکه نترسد و نلرزد و بیراهه نرود و راه کسی را نبندد یک قیّم می‌خواهد و آن مکتب است. این مکتب و عقیده در انسان آن گره را به همراه دارد؛

ما یک عقل نظری داریم که معیار اندیش‌ورزی انسان است آن تصور و تصدیق و استدلال و قیاس استثنایی و قیاس اقترانی و بحث‌های علمی را به عهده دارد. یک عقل عملی داریم که آن کار اندیشه به عهده‌اش نیست؛ این محصول عقل نظری را در بخش اراده، تصمیم‌سازی، تصمیم‌گیری، نیت، اخلاص، عمل و ایمان می‌کند. در بخش عقل نظری وقتی محمول برای موضوع و موضوع صاحب این محمول شناخته شد بین این موضوع و محمول گره می‌خورد که قضیه را می‌گویند عقد.

این گره به وسیله «هو» در عربی که می‌گویند «زید هو قائم»، به وسیله «است» در فارسی می‌گوییم «زید ایستاده است، زید عالم است» این «است» مثل گرهی است که محمول را به موضوع گره می‌زند این کار عقل نظری است با اندیشه و با انگشتش این کار را می‌کند.

اما عقیده کاملاً یعنی کاملاً مرز عقیده از عقد جداست عقد ربط بین موضوع و محمول است، عقیده آن است که عصاره این قضیه به جان گره بخورد این کار عقل نظری نیست، این کار علم نیست این کار اندیشه نیست، این کار انگیزه است به دست توانای عقل عملی است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان».[15]

این عقل عملی اگر سالم باشد

وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا

[16] نباشد

قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا

[17] باشد این توانمند است؛ عصاره عقل نظری را با جان خود گره می‌زند می‌شود عقیده، آن وقت ما عالم بی‌عمل نداریم.

ولی اگر عقل عملی در اثر

وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا

 افتاده باشد و لرزان باشد و نتواند عصاره عقل نظری را به جان خود گره بزند و عقد را به عقیده برساند و معتقد بشود می‌شود عالم بی‌عمل.

بنابراین در این بخش که فرمود:

وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفاءَ

 باید هر دو بخش کامل باشد، هم خوب بفهمد هم خوب به جان خود آن فهمیده را گره بزند عقد را به عقیده تبدیل کند.

خود نماز که پیکره عبادت است در درون او قصد امر نیست چون امری در کار نیست، این یک فرع؛ پس رتبه این متعلَّق قبل از امر است و این امر تعلق می‌گیرد به متن عبادتی که در آن قصد امر نیست، این دو؛ از جمع‌بندی امر و «مأمور به» انسان می‌فهمد که این «مأمور به» را به داعی این امر بیاورد؛ پس قصد امر در متعلَّق أخذ نشده است. این را معمولاً در کتاب‌های اصول ذکر می‌کنند که قصد امر در متعلق أخذ نشده است.

«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

تفسیر سوره بیّنه جلسه 1 (1399/01/07)

سلام خدمت دوستان عرض کنم که فایل صوتی را از لینک زیر با متن آن می تواند داشته باشد. 

صوت دانلود فایل صوتی و متن آن هم خداروشکر هست که می توان باهاش خط برد و استماع کرد خیلی لذیذ است که از زبان ولی خدا بشنویم و بفهمیم 


بنده حقیر در این پست ها خلاصه و چکیده اش را می اوریم. 

البته ببخشید از خیلی از موارد قشنگش ولو سنگین هست، نمی شود گذشت شاید یک روزی حوصله و وقت بود خلاصه ترش را آوردم. کاملا چکیده و لپ مطلب. 

دعا کنید که توفیقش را داشته باشیم . 


سوره مبارکه «بیّنه» که ظاهراً در مدینه نازل شد

گاهی در اثر تضارب آراء بر دشواری آن افزوده می‌شود. این سوره را برخی از مفسران دشوارترین سوره قرآن یا بخشی از آیات این سوره را دشوارترین آیات از نظر تفسیر ذکر کردند.

اگر به سایر آیات قرآن کریم رجوع بشود در درجه اول از مقدار صعوبت و دشواری آن کاسته می‌شود، یک؛ و در اثر همیاری و کمک آیات دیگر بر سهولت آن افزوده می‌شود،

در صدر این سوره آمده است که کفار از اهل کتاب یعنی ترسایان و یهودیان و اگر فِرَق دیگری هم بودند که قرآن کریم در سوره «حج» از آنها به عنوان مجوس یاد می‌کند که می‌فرماید در صحنه قیامت یهودی‌ها و مسیحی‌ها و ترسایان و مشرکان اینها همه در آنجا حاضرند هر کدام برابر اعمال خود کیفر می‌بینند که مسئله مجوس را هم از مسئله یهود و نصارا جدا کرد هم از مسئله مشرکین و آنها را در برابر مشرکین نام برد.

به هر تقدیر ظاهر صدر این سوره این است که اهل کتاب و مشرکین اینها جدا نبودند تا اینکه بیّنه‌ای بیاید و رسول الهی تجلّی کند تنزّل کند مکتبی و شریعتی بیاورد صحف آسمانی را به همراه داشته باشد، احکام و حقوق را به صورت روشن تبیین کند.

در سوره مبارکه «بقره» اصل نزول شریعت را وقتی می‌داند که اختلاف در احکام و حقوق رخ داد. در عصر آدم(سلام الله علیه) آن شریعتی که وجود مبارک آدم آورد همان نصایح ابتدایی بعد از اعتقادات و خطوط کلی اخلاق، مسئله نظم جزئی، مسئله توافق و هماهنگی، مسئله امنیت و امانت در سطح رقیقی مطرح بود تا کم‌کم اختلاف‌هایی رخنه کرد تجاوزهایی پیش آمد تعدی‌هایی صورت گرفت ظلم‌هایی پدید آمد که از آن به بعد شریعت به صورت شفاف آمده احکام را مشخص کرد حقوق را مشخص کرد روابط احکام و حقوق را مشخص کرد «مَن علیه حق» را از «مَن له الحق» جدا کرد و از آن به بعد یک عده عالماً اختلاف کردند و مشکل خود را افزودند

یک سلسله اختلافی بود که ما چگونه اداره کنیم و احکام چه باشد و برنامه چه باشد و حقوق چه باشد، این اختلاف «قبل العلم» بود،

اما بعد از اینکه دین آمده احکام و حقوق را مشخص کرد عده‌ای اختلاف کردند

فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بیّنهمْ

[1] این اختلاف «بعد العلم» است که بغی است و تعدّی است و ظلم است و پایان آن هم دوزخ است.

تفکیکی آنجا مطرح شد که بین قبل از نزول کتاب آسمانی و بعد از آن؛ یعنی از زمان آدم(سلام الله علیه) تا زمان پیدایش شریعت رسمی، مردم ساده‌تر زندگی می‌کردند به همان احکام و حقوق اولیه بسنده می‌کردند که انبیای قبلی گفته بودند و مانند آن.

وقتی جامعه گسترش پیدا کرد و حقوق و احکام زیاد شد و تشخیص آنها دشوار بود زمینه اختلاف فراهم شد و بعد شریعت آمد که به اختلاف‌ها خاتمه بدهد مردان الهی متشرّع پذیرفتند، آنها که گرفتار هوا و هوس بودند «بعد العلم» اختلاف پیدا کردند که در آن آیه سوره مبارکه «بقره» بین اختلاف «قبل العلم» که چیز خوبی است و اختلاف «بعد العلم» که چیز بدی است فرق گذاشتند

اختلاف «قبل العلم» زمینه پژوهش و تحقیق را فراهم می‌کند اختلاف «بعد العلم» جز بغی و ستم چیز دیگری نیست.

در این کریمه که فرمود اهل کتاب و مشرکین منفک نبودند تا اینکه بیّنه بیاید و آن بیّنه را هم به صورت

رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ

 که بدل بیّنه تفسیر شده است و ذکر کرده‌اند یعنی قبل از اینکه رسول الهی بیاید اینها باهم بودند منفک نبودند اختلاف نداشتند بعداً اختلاف پیدا کردند.

بعد از دو سطر آمده است که

وَ ما تَفَرَّقَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ

 اینها هیچ انفکاکی و تفرقه‌ای و اختلافی نداشتند و منتظر بیّنه و رسول الهی بودند. بعد فرمود بعد از آمدن بیّنه، اهل کتاب اختلاف کردند که این اختلاف «بعد البیّنه» است اختلاف «بعد العلم» است که این بغی است در این بخش نامی از مشرکین به میان نیامده است.

اگر تعبیر این بود «و ما تفرق الذین کفروا» این کفروا شامل مشرکین هم می‌شد؛ اما فرمود:

وَ ما تَفَرَّقَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ

 که شامل مشرکین نمی‌شود،

در بخش‌های نهایی باز سخن از اهل کتاب و مشرکین است که فرمود:

إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ فی‏ نارِ جَهَنَّمَ

؛ صعوبت در تحلیل معنای

مُنْفَکِّینَ

 است، این منفک نبودن! وجوهی را که جناب زمخشری در کشاف نقل کرد[2] و برخی‌ها هم شاید پذیرفتند، پذیرفتنی نیست. چند وجه را که مرحوم شیخ طوسی در تبیان ذکر کردند[3] که آن وجوه را مرحوم امین الاسلام هم می‌تواند یادآور باشد؛[4] بخشی از آنها تاحدودی قابل قبول هست؛

آن وجهی که یک مقدار به نظر نزدیک‌تر می‌رسد تا برسیم به نظر نهایی، این است که پیام قرآن کریم این است که خدای سبحان جهان را آفرید

اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ

[5] این «کان»ی تامّه است یعنی هر چه مصداق شیء است مخلوق خداست، چه آسمان و آسمانی و چه زمین و زمینی، چه جاندار و بی‌روح و چه انسان و فرشته و جن،

اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ

. این مسئله خالقیت است

مسئله ربوبیت و هدایت و تدبیر و تربیت است که به «کان»ی ناقصه برمی‌گردد که او

رَبِّ الْعالَمِینَ

 است

رَبُّ کُلِّ شَیْ‏ءٍ

[6] است باید بپروراند. پروراندن هر موجودی به سعه هستی اوست، پرورش یک گیاه مشخص است

وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ

[7] برای تلقیح گیاهان و همچنین ابرها و مانند آن، حساب آنها مشخص است ثمردهی درخت‌ها مشخص است، نقص و کمال گیاهان مشخص است حیوانات مشخص است

این انسان است که در تربیت او در سایه تعلیم است و تزکیه است و مانند آن. در این زمینه ذات اقدس الهی می‌فرماید اگر خدای سبحان رهبران الهی را برای هدایت جوامع بشر از راه علم غیب و صحف آسمانی هدایت نمی‌کرد مردم به مقصد نمی‌رسیدند؛ چون این قافله نه می‌داند از کجا آمده است و نه می‌داند بعد از مرگ کجا می‌رود! این هم در دنیا می‌تواند علیه خدا استدلال کند هم در آخرت، بگوید خدایا ما که نمی‌دانستیم از کجا آمدیم به کجا می‌رویم چرا راهنما نفرستادی؟ چرا صراط مستقیم معین نکردی؟

خدای سبحان که دین را براساس عقلانیت اداره می‌کند

فرمود: ما انبیا را فرستادیم

رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرین لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ

[8] خدای سبحان رهبران الهی را فرستاد تا بعد از آمدن انبیا کسی نتواند علیه خدا احتجاج کند بگوید تو که ما را آفریدی تو که از سبق و لحوق ما باخبر هستی تو که از راه و بیراهه مستحضر هستی چرا راهنما نفرستادی!

برای اینکه خدا از احتجاج جامعه بشری مصون بماند و برای اینکه بشر علیه خدا استدلال نکند انبیا را فرستاد مرسلین را فرستاد رهبران الهی را فرستاد کتاب‌های آسمانی را با اینها فرستاد

آیه 165 به بعد سوره مبارکه «نساء» این است:

رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرین لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ

[9] این

بَعْد

 مستحضرید که ظرف است و ظرف مفهوم ندارد مگر در مقام تحدید.

اینجا چون مقام تحدید است یعنی حدگذاری است مفهوم دارد؛ یعنی اگر انبیا نفرستاده بود مردم می‌توانستند علیه خدا استدلال کنند اما چون انبیا فرستاد بعد از رسل او دیگر نمی‌تواند علیه خدا احتجاج و استدلال کند؛

رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرین

 بشارت می‌دهند کسی که بیراهه نرود و راه کسی را نبندد و انذار می‌کنند کسی را که بیراهه برود و راه دیگران را ببندد انبیا فرستاد برای اینکه

لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ

؛ آن وقت

وَ کانَ اللَّهُ عَزیزاً حَکیماً

 و آیات بعد.

پیام این آیه می‌تواند این باشد که مسئله وحی و نبوت دو چهره دارد: یکی «ضروریٌ للناس»، یکی «ضروریٌ عن الله» نه «علی الله». چون چیزی بر خدا واجب نیست، نمی‌توان گفت بر خدا لازم است که چنین کاری بکند رهبران الهی بفرستد صحف نازل کند، چرا؟ چون اگر چیزی، قانونی و اصلی بخواهد بر خدا حاکم باشد حتماً یک امر وجودی است قانون است حق است اصل تثبیت شده است چون یک امری عدمی که نمی‌تواند حاکم باشد،

اگر بنا شد چیزی بر خدا حاکم باشد حتماً باید امر وجودی باشد. امر دوم آن است که در ساختار خلقت در نظام الهی، غیر از خدا هیچ چیزی نبود و هیچ چیزی نیست منهای خلقت.

بیرون از حوزه خلقت چیزی نیست که بر خدا حاکم باشد و خدا مقهور آن و محکوم آن و تحت امر و نهی آن باشد، پس بیرون از ساختار خلقت چیزی نیست.

درون ساختار خلقت که با خلقت شروع شده است و ادامه دارد هر چه هست و هر که هست سپاه و ستاد الهی است که

لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ

[10] چیزی جزء مخلوقات خدا نیست مگر اینکه مطیع امر اوست،

در برابر ذات اقدس الهی هیچ موجودی قاهرانه حرکت نمی‌کند و قاهرانه سخن نمی‌گوید. پس شیء عدمی که نمی‌تواند حاکم باشد، یک؛ بیرون از ساختار ممکنات و مخلوقات چیزی نیست که بخواهد بر خدا حاکم باشد، دو؛ درون ساختار خلقت هر چه هست مخلوق اوست تحت فرمان اوست تسخیر شده اوست که

لِلّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الأرْضِ

[11] هرگز یک موجود امکانی توان آن را ندارد که حاکمانه و قاهرانه بر خدا حکومت کند.

یعنی این کار را ضرورتاً خدا می‌کند «یجب عن الله» است نه «یجب علی الله»، ضروری «عن الله» است نه ضروری «علی الله». رهبر را فرستادن، صحف آسمانی را نازل کردن، انبیا و مرسلین را اعزام کردن اینها اموری است که «یجب عن الله» نه «یجب علی الله»

پس

اگر خدا پیامبر نمی‌فرستاد و رهبران الهی را اعزام نمی‌کرد مردم احتجاج می‌کردند که چیزی «یجب عن الله» بود چرا نشد؟ با اینکه او قدرت محض است با اینکه در درون هر چه هست جنود اوست و بیرون هم که چیزی وجود ندارد تا مانع باشد چرا خدا این کار را نکرد؟

پس فرستادن انبیا و نازل کردن کتاب ضروری «عن الله» است نه «علی الله». «یجب عن الله» است نه «علی الله» که معتزله می‌پندارد و از طرفی هم «ضروری للناس» است هم برای مردم ضروری است نظیر آب و هوا که بدون آن جامعه زنده نیست، هم از خدا لازم است چون غیر از خدا کسی نمی‌تواند قانون‌گذار باشد.

ظاهر آیه اول این است که کافر معلوم می‌شود که گاهی در مقابل مشرک است منظور اهل کتاب است که کفر ورزیدند به رسالت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، گاهی معنای عام خودش را دارد آن وقت

لَمْ یَکُنِ الَّذینَ کَفَرُوا

 کافر اعم از اهل کتاب‌اند که به نبوت خاصه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) ایمان ندارند و مشرکین هم که توحید الهی را قبول ندارند توحید ربوبی را قبول ندارند از نظر توحید مشکل جدی دارند اینها منفک نبودند؛ یعنی این قانون آنها را رها نمی‌کرد این اصل آنها را رها نمی‌کرد آنها چسبیده به این اصل و قانون بودند تا اینکه رسول خدا بیاید وقتی آمد حجت تمام است.

پس

لَمْ یَکُنِ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ

 اینها با احتجاج همراه بودند از دلیل جدا نمی‌شدند تا اینکه پیامبر بیاید وقتی پیامبر آمد آنها دلیلی ندارند. آنها وقتی می‌توانند بگویند ما دست از آداب و سنن خود برنمی‌داریم که پیامبری و حجتی از طرف خدا بیاید بگوید این کار ممنوع است.

وقتی نیامد اینها همچنان آن آداب و سنن قبلی را دارند از آنها منفک نیستند. وقتی آمد اینها دلیلی ندارند بر ماندن حتماً باید منفک بشوند، ولی برخی‌ها ایمان آوردند برخی دیگر همچنان بر همان جمود جاهلی که در بخش اندیشه به گمان زندگی می‌کردند و در بخش انگیزه به هوا و هوس

إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ

[12] برابر آن ماندند.

این یکی از احتمالاتی است که می‌تواند از بسیاری از اشکلات و شبهات مصون بماند و آیات را تا حدودی روشن کند.

یکی از اقوال در مسئله که بی‌نقص نیست این است که چه اهل کتاب و چه مشرکین اینها بی‌‌صبرانه می‌گفتند پیامبری که باید بیاید باید نازل بشود و صحفی که آسمانی است باید نازل بشود، با آمدن پیامبر و داشتن صحف آسمانی حجت بالغه الهی به ما رسیده است از گزند مصون هستیم.

مشرکینی که اصل نبوت و وحی را قبول ندارند و آن را خرافه می‌پندارند و از طرفی هم در تدبیر جامعه بشر را مستقل می‌دانند و می‌گویند خود ما احکام و حقوق خود را تنظیم می‌کنیم این چه احتجاجی است؟ این چه وعده‌ای است که اینها قبلاً بی‌صبرانه در انتظار وحی و نبوت بودند در حالی که اینها اصلاً وحی و نبوتی نیستند.

ما بگوییم مشرکین قبلاً می‌گفتند حتماً باید وحی و نبوت بیاید تا ما دست از بت‌پرستی و وثنیت و صنمیت برداریم. آنها اصلاً رسالت را فسون و فسانه می‌پنداشتند و رسالت را جنون می‌دانستند، کسی که مدعی رسالت بود او را متهم می‌کردند به جنون، شعر، سفسطه، کهانت، سحر، جنون و مانند آن.

اینها می‌گفتند رسالت نیست و اگر رسالتی باشد باید فرشته‌ای از آسمان نازل بشود، چگونه می‌شود گفت اینها بی‌صبرانه منتظر وحی بودند تا صحف آسمانی بر آنها کتابی نازل کند؟

این سخن نمی‌تواند بدون این نقد باشد؛ مانند بسیاری از وجوه دیگر که با نقدهای دیگر همراه است

لَمْ یَکُنِ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ

 چه کفار چه مشرکین منفک نبودند باهم بودند، تا چه وقت؟ تا بیّنه بیاید؛ یعنی اینها منتظر بیّنه بودند تا اینکه از کفر و شرک دست بردارند در حالی که با آمدن بیّنه همچنان بر کفر و شرک خودشان ادامه می‌دادند. بشر این طور است هرگز از الحاد نمی‌رهد مگر اینکه وحی و نبوت و جریان صحف آسمانی به حدّ نصاب برسد.

این بیّنه بدلش کیست و نامش چیست؟

رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ

 که

یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً

 فیها کُتُبٌ قَیِّمَةٌ

 کتابی است که خودش قائم به نفس است منزه از شبهه و اشکال است

کُتُبٌ قَیِّمَةٌ

؛ دیگران را هم سرپرستی می‌کند هم به قیام وا می‌دارد هم عامل قیام آنهاست هم کتاب نازل شده هرگز وسیله سکوت و جمود و مانند آن نیست.

اگر این بیّنه آمد و قیّمه هم هست و جاهلیت آن روز بی‌صبرانه منتظر این وضع بود چرا وقتی که آمد عده‌ای تکذیب کردند؟

وَ ما تَفَرَّقَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّنَةُ

؛ بعد از اینکه بیّنه الهی نازل شد روی جهات ابتدایی حق را روشن کرده است، با این وجود اینها عالماً عامداً بیراهه رفتند و راه دیگران را هم بستند! گفتیم کتابی باشد که قائم به نفس باشد، یک؛ قیّم دیگران باشد، دو؛ یعنی کتابی که به نام کتب قیّمه است آمده اما

وَ ما تَفَرَّقَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّنَةُ

تفسیر سوره قدر جلسه 2 (1399/01/05)

تفسیر سوره قدر جلسه 2 (1399/01/05)

سوره مبارکه‌ای که «علم بالغلبه» آن «القدر» است درباره عظمت لیله قدر سخن می‌گوید. عظمت ظرف ممکن است به لحاظ عین ثابت یا مسائل و مصطلحاتی که بعضی از فِرَق دارند در لوح محفوظ باهم فرق داشته باشد نفی آنها آسان نیست، ولی به حسب آنچه در عالم طبیعت هست زمان و مکان ذاتاً خصیصه‌ای ندارد به وسیله مظروفشان خصوصیت پیدا می‌کنند. ذات اقدس الهی در جریان لیله قدر خیلی با اهتمام سخن گفته است و برای او حرمت نهاد و حرمت مستمر. در جریان قرآن کریم فرمود:

إِنَّا أَنْزَلْناهُ فی‏ لَیْلَةِ الْقَدْرِ

، نام مبارک قرآن را نبرد خدا تعظیم کرد و برای اینکه شهرت او و عظمت او و جلال و جمال او همچنان محفوظ بود و هست و لازم نبود که نام قرآن برده بشود

و فرمود منشأ انزال آن هم آن مقام کبریایی خدای سبحان است که با «متکلم مع الغیر» یاد کرده است

إِنَّا

 نفرمود «أنا»! ما او را به زمین آویختیم نه انداختیم، تجلی کردیم نه تجافی، ما او را نازل کردیم.

عظمت قرآن را گاهی به این صورت یاد می‌کند در سوره «حجر» که از حفاظت قرآن سخن به میان می‌آید می‌فرماید که

إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ

[1] آنجا ضمیر کافی نبود، اگر می‌فرمود «إنا نحن نزلناه»، فکر می‌شد که مثلاً راجع به صیانت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است؛ اما تصریح کرد که راجع به صیانت قرآن از تحریف و زوال و بطلان باشد؛ لذا فرمود چون ما او را حفظ می‌کنیم

إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ

 که با این جمله اسمی و مانند آن از صیانت قرآن سخن به میان آورد، لذا فرمود این کتابی است که

لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ

[2] با زمان و زمین هماهنگ است هیچ عاملی برای فرسایش و فرسودگی او وجود ندارد، نه نسخ آسمانی آن را از بین می‌برد نه نسخ زمینی.

لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ

 چه در عصر نزول آن چه در آینده.

این قرآن وقتی بخواهد مورد تکریم الهی قرار بگیرد در بخش صیانت و حفظ به این صورت ذکر می‌شود که

إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ

، اگر سخن از صیانت قرآن از زوال و دگرگونی نیست اصل اجلال و تکریم قرآن است

می‌فرماید:

إِنَّا أَنْزَلْناهُ فی‏ لَیْلَةِ الْقَدْرِ

. درباره این زوال سوره مبارکه «دخان» دارد که

فِیهَا یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ

.[3] این لیله را به مبارک بودن وصف کرده است در این سوره وصفی برای این لیله نیاورد لکن به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:

وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْرِ

، یعنی وصف او قابل بازگو کردن نیست،

اکتناه وصف او میسور کسی نیست این شرط بسیار بابرکت و عظمت است. پس گاهی به این صورت ذکر می‌کند که

فِیهَا یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ

 هر امر متقن و محکمی اینجا گشوده می‌شود هر متنی اینجا شرح می‌شود هر رتقی اینجا فتق می‌شود

متن‌ها گشوده می‌شود نه تنها درباره قرآن، درباره غیر قرآن هم این چنین است و چون لیله قدر شب تقدیر و اندازه‌گیری است، درباره قرآن هم به این صورت تنظیم می‌شود که امسال که مثلاً فلان سال است چند آیه چند سوره، هر سوره مشتمل بر چند آیه باشد

چون تنها مسئله کیل و رزق ظاهری معیار نیست، برای اینکه رزق معنوی هم چه اینکه نبوت رزق است و ولایت رزق است و امامت رزق است هم بیان شده است. در جریان شعیب(سلام الله علیه) دارد که درباره نبوتش

رَزَقَنی‏ مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً

[4] از نبوت به عنوان روزی نیک یاد کرده است. علم بهترین روزی است عقل بهترین روزی است اینها نعمت‌های الهی‌اند و در ذیل آیه

ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیم

[5] وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) فرمود «نَحْنُ النَّعِیم‏»[6] ولایت نعمت است امامت نعمت است رسالت نعمت است.

این توزیع نعمت و توزیع روزی و توزیع برکات که در سوره «دخان» به عنوان لیله مبارکه یاد شده است اختصاصی به امور ظاهری ندارد؛ قرآن، حدیث، روایات، مطالب عقلی که در امسال نصیب حکما، متکلمین، فقها مفسرین، محدثان و پژوهشگران می‌شود همه اینها رزقی است که نزولش در شب قدر تقدیر شده است و توزیع شده است؛ منتها برخی‌ها ممکن است که عمداً

نَبَذُوا

 قرآن را

وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ‏

[7] ـ معاذالله ـ نگیرند ولی از آن طرف بخشش هست و جود هست و منعی نیست و منظم است و معلوم است که چند سوره چند آیه چند حدیث چند بارگاه علمی به روی حکما و متکلمان و فقها و مفسران و اندیشوران علوم تجربی و ریاضی گشوده می‌شود اینها در شب قدر توزیع شده است

که

إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةٍ مُبَارَکَةٍ

 در سوره مبارکه «قدر» اگر نظیر سوره «دخان» این تعبیر نشده، تعبیر دیگر

وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْرِ

 عظمت او را بیان می‌کند.

اگر این «ألف شهر» کنایه از دوام باشد روشن نیست که واقعاً «لیلة القدر» از چند شب بیشتر است گاهی ممکن است که این «ألف شهر» ناظر به کثرت باشد؛ نظیر آنچه در بین ایرانی‌ها بود که در مراسم دید و بازدید عید نوروز می‌گفتند هزار سال و ماه بمانید! در اوایل سوره مبارکه «بقره» هم دارد که این شعار که از فارس‌ها به تازی‌ها رسیده است که می‌گویند هزار سال «عش ألف نیروز» براساس همین هزار سال ماندن را که مسئلت می‌کنند فرمود:

یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ

[8] هزار سال بماند هم به هرحال پیشرفتی ندارد مگر اینکه عقل‌مدار باشد.

این یک تمثیل است و نه تعیین، یعنی عمر دراز داشته باشید.

یک وقت است که ذات اقدس الهی درباره مدت مسئولیت و رسالت نوح(سلام الله علیه) می‌فرماید که او در بین قومش

أَلْفَ سَنَةٍ إِلاَّ خَمْسینَ عاماً

[9] یعنی 950 سال رسالت کرد نبوت کرد نه عمرش بود، این واقعاً همان 950 سال بود یعنی دوران رسالت او دوران ولایت و امامت و نبوت او بود عمر او البته مقداری بیشتر بود.

این تحدید است و نه تمثیل و مانند آن.

اگر واقع باشد یعنی لیله قدر از هزار ماه بیشتر است و اگر ناظر به کثرت باشد معلوم نیست که چقدر باشد آن را ذات اقدس الهی می‌داند این «ألف» بالاترین رقمی بود که در دیرزمان مطرح می‌کردند کلمه میلیون و مانند آن که اصلاً مطرح نبود

اگر کسی سخنی بالا داشت می‌گفتند فلان شخص «ألف ألف» می‌کند یعنی او اهل اغراق است اهل مبالغه است چون رقم «ألف» سابقه نداشت از نظر امور مالی و مانند آن.

اگر این تحدید باشد خیلی است که عبادت یک شب به منزله عبادت هزار ماه است، اگر تنزیل و تشبیه باشد یا مثال باشد معلوم نیست که هزار سال دو هزار سال کمتر یا بیشتر! ناظر به کثرت باشد.

رقم واقعی‌اش روشن نیست ناظر به تحدید باشد هزار سال، «علی أی حالٍ» یک شب عبادت یک شب بهتر از عبادت هزار شب باشد این یک عظمت و جلالی دارد.

با دیگران به لیله قدر احتجاج کنید که در لیله قدر ذات اقدس الهی فرمود این لیله قدر

خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ

 است با رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که لیله قدر از بین نرفته، این لیله قدر هست و فرشتگان هم نازل می‌شوند و امور و مقدرات را می‌آورند و یقیناً به کسی خواهند داد چون نمی‌آورند که ببرند اگر می‌خواستند ببرند چرا آوردند؟ اینکه فرمود:

تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ

 معلوم می‌شود که رهآوردی دارند مقدرات را دارند می‌خواهند به کسی بدهند و آن شخص ولیّ آن عصر و امام آن زمان(علیه آلاف التحیة و الثناء) است.

به آیه سوره «قدر» استدلال کنید که این لیله قدر که فرشته‌ها می‌آیند مقدرات را می‌آورند به چه کسی می‌دهند؟ پس «لکلّ عصر امام».[10]

بلکه او عطری آورد که بوی آن هر سال «إلی یوم القیامة» در لیله قدر به مشام می‌رسد. دو مطلب است: یک وقت یک یادبودی است سالگردی است و مانند آن از این قبیل نیست. غرض آن است که این

لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ

 معنایش این نیست که آن سالی که قرآن نازل شد لیله قدر آن سال محترم بود و

خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ

 بود بقیه به عنوان سالگرد است نخیر! آن قدر جمال و جلال قرآن اثرگذار بود که در هر سال لیله قدر آن سال مثل زمان نزول قرآن کریم با جمال و جلال و شکوه خواهد بود این شب است که این «إلی یوم القیامة»، این لیله قدر را گرانقدر نگه داشت عظمت این شب این است.

گاهی ممکن است که لیله قدر «فی الجمله»

خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ

 باشد نه «بالجمله». تفاوت این دو تعبیر این است که این شب قدر نه این است که مثلاً حالا شب اگر شب دوازده ساعت یا چهارده ساعت به اختلاف فصول یا کمتر یا بیشتر عظمت دارد این برای تمام ساعات و دقایق و ثمانی‌اش باشد «فی الجمله» این چنین است مثل اینکه گفتند در روز جمعه ساعتی است که در آن دعا مستجاب است یعنی تمام ساعت‌های روز جمعه یکسان نیست بلکه فرق می‌کند. آیا لیله قدر نظیر این گونه از روزها است یا نظیر برخی از شب‌هاست که «فی الجمله»

خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ

 باشد یا «بالجمله»؟ برای تثبیت اینکه «بالجمله» مقصود است نه «فی الجمله»، فرمود:

سَلامٌ هِیَ حَتَّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ

 یعنی این از آغاز تا انجام، از مبدأ تا منتها، از اول تا آخر، تمام ساعت‌های این شب

خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ

 است تمام لحظات این تمام ثمانی این تمام دقائق این

خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ

 است به قرینه

سَلامٌ هِیَ حَتَّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ

.

بنابراین تمام امور را که نازل می‌کنند، قسمت مهمّ آن بخش‌های قرآن کریم بود که قرآن کریم تا چه زمان نازل بشود و در طی این 23 سال، هر سالی چند تا آیه نازل بشود، لیله قدر هر سالی مشخص می‌کند.

درباره علوم و معارف چقدر نازل بشود تا چقدر خدا تقدیر بکند که اگر صاحب‌نظرانی، محققانی و پژوهشگرانی در صدد ادارک معارف قرآن، کشف علوم دیگر باشند خدای سبحان هم برابر آن تحقیقات و تحقیق‌طلبی فیض افاضه می‌کند. اصلاً طبق بیان نورانی امام هادی(سلام الله علیه) در زیارت «جامعه» که به بارگاه ائمه(علیهم السلام) مشرف می‌شویم بعد از آن عرض ارادت‌ها و طلب نیازهای عادی عرض می‌کنیم: «مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ، مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُم‏»[11] گرچه این جمله خبری است ولی به داعی إنشاء القا شده است؛ یعنی توفیق عطا کنید که من محققانه معارف دین را بفهمم هر چه شما «بالاصالة» تحقیق کردید من «بالتبع» تحقیق بکنم. هر چه شما «بالاصالة» ابطال کردید من «بالتبع» ابطال بکنم.

این برجستگی علم‌مداری و عقل‌محوری شاگردان ائمه است، این زیارت‌ها عالی‌ترین و برجسته‌ترین معارف را به ما یاد می‌دهد ما باید این معارف قرآنی را در مزار ائمه(علیهم السلام) از ذات اقدس الهی به برکت آنها و به توسط آنها بخواهیم. اگر ما این چنین بودیم لیله قدر هم برای ما تنظیم می‌کند چون لیله قدر برابر استعدادهای ما تنظیم می‌کند اگر خواهان استعداد برتری بودیم در لیله قدر آن استعداد را عطا می‌کند چون

 

داد او را قابلیت شرط نیست

 بلکه شرط قابلیت داد اوست[12]

افاضه می‌کند، ما هم از ذات اقدس الهی این استعدادها را در درجه اول می‌خواهیم.

غرض این است که اگر در سوره «دخان» آن خصوصیت را دارد و اگر در سوره «حجر» آن جلال و شکوه را دارد، در سوره «قدر» جلال و شکوه را با جمع‌بندی بین خصوصیت‌های قرآن و خصوصیت‌های زمان و عظمت پیغمبر و اینکه این لیله قدر «بالجمله»

خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ

 است بازگو کرد. درست است که ممکن است در عالم دیگر بین قطعات زمان فرق باشد ولی اثبات آن آسان نیست.

زمان همان طوری که در بحث قبل اشاره شد یکی از امور شش‌گانه همراه حرکت است. حرکت داخل در هیچ مقوله‌ای نیست، یک؛ حرکت در هر مقوله‌ای نوع سیال آن مقوله است، دو؛ و برترین و بهترین حرکت حرکت جوهری است که در گوهر ذات انسان تحولی پیدا بشود نه تنها

یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ

[13] بلکه «یبدل الجوهر فاسد را به جوهر صالح»، خود ذات را خود جوهر را تغییر می‌دهد و دگرگون می‌کند که اگر قبلاً جزء

عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ

 بود حالا جزء صالحین بشود. اینکه تعبیرات قرآن فرق می‌کند درباره بعضی می‌گویند این جزء کسانی است که

عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ

، درباره بعضی‌ها فرمود:

إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحینَ

 یعنی گوهر ذاتش این چنین است؛ تحول ممکن است به صورت گوهر ذات باشد.

بنابراین این عظمت و جلالی که در این سوره برای لیله قدر شد در آن شب تمام برنامه‌ها حکیمانه تقدیر می‌شود، یک؛ و آیات و سوری که تا سال بعد نازل می‌شود حکیمانه بیان می‌شود، دو؛ مسئولش هم خود ذات اقدس الهی است، سه؛ مدیران و مدبّرانی که مسئولان اجرایی‌اند فرشتگان‌اند با روح که از برجسته‌ترین فرشته‌هاست اینها مسئول اجرای این کار هستند و در صدر و ساقه هم به اذن پروردگار تجلی دارند آنها هم تجلی دارند، نه اینکه آنها تجافی داشته باشند آنها در عین حال که در مقام خودشان هستند

مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ

[14] با حفظ همان مقام نازل می‌شوند

بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ

.

بنابراین این از برجسته‌ترین سوره‌هایی است که عظمت قرآن را عظمت لیله قدر را و شایستگی جامعه بشری قرآنی را برای رقیّ و بالا آمدن اعلام می‌دارد. وقتی درهای رحمت باز بود و ذات اقدس الهی تقدیر کرد و تقدیر می‌کند و وسیله تقدیر را هم مشخص کرده است دلیلی بر واماندگی و مانند آن ندارد.

در بحث‌های دیگر هم ذات اقدس الهی این چنین فرمود که این به اسم ربّ خود سوگند یاد بکن و نام خدا را مبارک قرار بده اینها هم همه آن مطالب در این سوره مبارکه «قدر» تضمین شده است اگر خودش با جلال و شکوه فرمود ما نازل کردیم و بدون اینکه نیازی به نام قرآن داشته باشد آن معهود و معروف است، در پیشگاه قرآن از او به ضمیر یاد کرده است معلوم می‌شود که چقدر عظیم است؛ لذا خودش به قرآن عظیم سوگند یاد می‌کند خودش به خود قرآن سوگند در سوره مبارکه «دخان» یاد می‌کند. این کتاب بیانگر حق است

تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ

[15] است به خود قرآن سوگند یاد می‌کند که او بیانگر است و این مطالب را هم خود قرآن کریم ذکر می‌کند که امیدواریم همه ما از فیض و فوز لیله قدر بهره کافی ببریم و ذات اقدس الهی مقدرات این مملکت را این نظام را جامعه بشری را با خیر و صلاح و فلاح تدبیر بفرماید.

تفسیر سوره قدر جلسه 1 (1399/01/04)

تفسیر سوره قدر جلسه 1 (1399/01/04)

سوره مبارکه‌ای که «علم بالغلبة» آن «القدر» است، چون تسمیه مأثوری نرسید، این سوره درباره عظمت قرآن و نزول قرآن درباره لیله قدر و همچنین عظمت لیله قدر به مناسبت آن مطالبی که در این ظرف واقع شده است تنظیم شده است «بسم الله» هر سوره‌ای هم پیام محتوای همان سوره را به همراه دارد

در این سوره فقط نزول قرآن را در شب به نام شب قدر بیان می‌کند؛ ولی در سوره مبارکه «بقره» می‌فرماید این در ماه مبارک رمضان بود

شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ

[1] این قرآن که مظروف است و در این شب نازل شده است چند کار کرد و می‌کند: یکی اینکه این شب را گرامی کرده است، دوم اینکه این ماه را گرامی کرده است؛

در ادعیه و روایاتی که مربوط به ماه مبارک رمضان است غالباً این وصف مطرح است که

شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ

،

خود روزه گرفتن از رهآوردهای قرآن کریم است. عظمت ماه مبارک رمضان به روزه گرفتن نیست عظمت قرآن کریم به لیله قدر نیست عظمت ماه مبارک رمضان به لیله قدر نیست، بلکه عظمت ماه مبارک رمضان به قرآن کریم است که این قرآن کل این شهر را از شهور دیگر ممتاز کرد و لیله قدر را از لیالی دیگر ممتاز کرد و باعث برکات فراوانی شد که یکی از آنها «ضیوف الرحمن» بودن و روزه گرفتن است.

اگر در ادعیه و روایات ماه مبارک رمضان غالباً این مطرح است که

شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ

 نه «الذی وجب علینا الصیام»، برای آن است که روزه گرفتن حکمی از احکام فراوانی است که قرآن کریم آن را به همراه آورده است.

یکی اینکه قرآن در ماه مبارک رمضان نازل شد و بعثت در 27 ماه رجب، بین مبعوث شدن حضرت به رسالت و نزول قرآن که کتاب اوست و مکتب اوست و برنامه دینی اوست و شریعت اوست تلازمی نیست! در شب مبعث حضرت به رسالت رسیده است این پیام الهی را دریافت کرد که تو مبعوثی، تو پیامبری و رسولی. بین آنچه را که ذات اقدس الهی فرمود و آنچه را که حضرت دریافت کرد تفصیلاً روشن نیست، لکن اصل این مقام دادن، جعل این سمَت و منصب برای آن حضرت در شب مبعث بود.

جریان نبوت، جریان ولایت و جریان امامت اینها از منصب‌هایی است که به دست ذات اقدس الهی باید تأمین شود، نه به انتخاب مردم است نه به شورا و مانند آن؛ بلکه سمَت خاصی است که خدای سبحان عطا می‌کند و

اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ

.[2]

در جریان خلیل الهی(سلام الله علیه) وقتی که خدای سبحان آن حضرت را به مقام امامت نائل کرد و حضرت به باری تعالی عرض کرد که به فرزندان من و اهل من این را عطا بفرما! خدای سبحان فرمود:

لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ

[3] این «عهد» فاعل «یَنَالُ» است؛ یعنی

لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ

. رسالت عهد خداست امامت عهد خداست سمَت خداست پُست‌های کلیدی است فرمود این عهد من این سمَتی که من باید بدهم این پُستی که من باید بدهم به همه نمی‌رسد به هر کسی هم نمی‌رسد

لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ

 یعنی

لاَ یَنَالُ عَهْدِی

 این گروه را.

بنابراین امامت می‌شود عهد، نه انتخاب مردم است نه شورایی است و مانند آن. این را ذات اقدس الهی در لیله 27 رجب به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) عطا کرده است او شده «رسول الله»؛ چه اینکه قبل از رسالت هم لحظاتی وحی‌های نبوی را نه رسالی را دریافت می‌کرد و مطالبی را از آن راه تلقی می‌کرد و مانند آن که به استناد آن ره‌یافت‌های قبل از بعثت که صبغه نبوی داشت نه رسالی، عبادت‌های خاص خود را انجام می‌داد.

بین انزال و تنزیل فرق است گرچه این فرق، فرق دائمی و ضروری نیست فرق غالبی است ولی به هر حال فرقی بین باب «إفعال» و باب «تفعیل» است. تنزیل آن نازل کردن تدریجی را می‌رساند، انزال آن نازل کردن دفعی را می‌رساند. فرق مهم انزال و تنزیل در همین دفعی بودن و تدریجی بودن است ولی حقیقت اینها یکی است

که در این گونه از آیات آمده است

شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ

 یا

إِنَّا أَنْزَلْناهُ فی‏ لَیْلَةِ الْقَدْرِ

 یا در آیات دیگر که دارد:

نَزَّلْناهُ تَنْزیلاً

 یا آیاتی که تنجیمی را تصریح می‌کند که کتابی است

فَرَقْناهُ

 متفرقاً، تنزیلاً، متنجّماً که بعضی‌ها اعتراض می‌کردند که چرا یکجا قرآن نازل نمی‌شود؟ فرمود:

لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَکَ

.[4] پس تنزیل تدریجی یک امر یقینی است

عده‌ای اعتراض کردند که چرا دفعتاً نازل نمی‌شود؟ جواب قرآنی آمده است که کتابی است که

لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَکَ

 و به تدریج  بر مردم قرائت و ابلاغ کنی. پس تنزیل تدریجی امری مسلّم است و «مقطوعٌ به» است و خود قرآن هم اصرار دارد.

انزال دفعی را البته باید جداگانه ثابت کرد و اما آن نکته مهم آن است که قرآن چه به صورت انزال دفعی باشد چه به صورت تدریجی باشد، این به نحو تجلّی است نه به نحو تجافی. فرق جوهری تجلّی و تجافی در نوبت‌های قبل مکرر بازگو شد. در تجافی وقتی چیزی از بالا به پایین تنزل می‌کند، وقتی بالا هست پایین نیست وقتی پایین هست بالا نیست؛ نظیر نزول قطرات باران تگرگ برف و مانند آن که این نازل شدن باشد تنزیل باشد به هر تقدیر به نحو تجافی است؛

اما قرآن چه انزالش و چه تنزیلش به نحو تجلّی است نه تجافی؛ یعنی در عین حال که در بالا هست پایین می‌آید، وقتی که پایین هم آمده بالا هست؛ نقل مکان نیست نقل مکانت است.

تجلی آن است که آن مرحله قوی و غنی آن بالا است، مراحل متوسط آن در مراحل میانی است، مرحله نازله آن در مرحله پایین است و همه اینها یک حقیقت‌اند، مرحله بالا و متوسط و نازل یک پیام دارد با تفاوت عمق و درجات.

اگر از نظر عمق حساب بکنید نظیر آنچه در دریاها هست، بعضی‌ها عمیق‌اند بعضی عمیق‌تر، همه اینها یک حقیقت‌اند منتها یکی خیلی دقیق‌تر و عمیق‌تر است، یکی میانی است، یکی متوسط

و اگر از نظر ارتفاع نگاه کنید به سمک برسید به اصطلاح، به طرف آسمان حرکت کنید بعضی‌ها اوج گرفته‌اند بعضی‌ها اوج بیشتر و بعضی‌ها اوج میانی دارند. چه در طرف عمیق دریا چه در طرف سمک سماء و ارتفاع «علی أی حال» انزال باشد یا تنزیل، به نحو تجلی است نه به نحو تجافی؛

یعنی در عین حال که در بالا هست همان حقیقت در مراحل میانی در متوسط هست و همان حقیقت در مراحل نازل در پایین هست، این می‌شود تنزیل یا انزال تجلی‌گونه و آن می‌شود تجافی.

لذا وقتی از قرآن یاد می‌شود به عنوان حبل متین است، خدای سبحان قرآن را به زمین آویخت، نه انداخت. باران را به زمین انداخت ولی قرآن را به زمین آویخت؛ خواه دفعتاً آویخته باشد خواه تدریجاً.

ولی قرآن کریم چه دفعی باشد چه تدریجی چه سریع باشد چه بطئ به نحو تجلی است نه تجافی، یعنی این حبل متین را به زمین آویخت نه انداخت، لذا این قرآن آنچه در دست مردم است مرحله نازله است گفتند این حبل متین را اعتصام کنید اعتصام به حبل وقتی کارآمد است که به یک سقف بلندی بسته باشد وگرنه طناب انداخته در کنار یک مغازه

مشکل خودش را حل نمی‌کند چه رسد به اینکه مشکل معتصمان را حل کند!

أَحَدُ طَرَفَیهِ بِیَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی وَ الطَرَفُ الآخَرُ بَأَیدِیکُم»[5] که درباره این حبل متین است و درباره قرآن کریم. یک طرفش به دست بی‌دستی خدایی است که «کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِین»[6] و یک طرفش هم به دست شماست به دست توده جوامع بشری است.

این کتاب را ما نازل کردیم عربی مبین قرار دادیم در دسترس شما قرار دادیم تا تلاوت کنید و از احکام و حِکَمش طرفی ببندید؛ اما همین کتاب در نزد خدا نه عبری است نه عربی، نه تازی است نه فارسی، زبان نیست لغت نیست، بلکه

عَلِیٌّ حَکیمٌ

 است و اگر کسی به بارگاه رفیع الهی بار یافت و قرآن را آن مشهد و محضر فرا گرفت علم قرآنی او می‌شود لدنّی. علمی را که انسان از لدن و از نزد ذات اقدس الهی فرا بگیرد که نه زمان دارد نه زمین، آن می‌شود علم لدنّی.

پس قرآن حبل متین است، یک؛ آویخته به زمین است نه انداخته، دو؛ این آویختگی نام تجلی را به همراه دارد، سه؛ مصون از عنوان تجافی است، چهار؛ و همواره «أحد طرفیه» این قرآن به دست خدای سبحان است و طرف دیگر به دست قاریان، پنج؛ این می‌شود برکت قرآن کریم و اعتصام به چنین حبلی کارآمد است و سودمند.

اگر کسی در مشهد و محضر این کتاب باشد دارد به حبلی متمسک می‌شود که یک طرفش به دست اوست و طرف دیگرش به دست ذات اقدس الهی است یقیناً چنین کتابی نجات‌بخش است.

لذا درباره عظمت قرآن که سخنان فراوانی در آیات دیگر گذشت، لکن آن ظرفی که توانست این مظروف را تحمل کند درباره عظمت آن ظرف سخن می‌گوید که البته این باعث شد که خصوص آن ظرف یعنی لیله قدر برکت بیابد، خصوص ماه مبارک رمضان برکت بیابد و جامعه بشری که مکلف به صوم است در آن ماه «ضیف الرحمن» باشد، مهمان الهی باشد و مانند آن.

فرمود:

وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْرِ

 آن زمانی که این حبل آویخته شد چه چیزی تو را آگاه کرد از عظمت و جلال و شکوه آن زمان؟ مستحضرید که زمان غیر از حرکت است، حرکت به شش أمر تکیه دارد هیچ کدام از آن امور شش امر مقوّم حرکت نیست که جنس و فصل آنش باشد.

حرکت مفهوم است و یک مصداق وجودی دارد ماهیت نیست داخل در هیچ مقوله‌ای . آنهایی که فکر می‌کردند حرکت در چهار مقوله است یا بیشتر، آن سخن نمی‌تواند صواب باشد.

به هر تقدیر حرکت محرّک می‌خواهد و متحرّک، دو؛ مبدأ و منتها یعنی قوّه و فعل می‌خواهد، چهار؛ مسافت و زمان می‌طلبد، شش. مسافت حرکت همان است که می‌گویند حرکت در فلان مقوله است، متحرّک خود آن جسم است، مبدأ و معاد یعنی قوّه و فعل آغاز و انجام این حرکت مشخص است، متحرّک که مبدأ قابلی است آن هم جسم است، محرّک که مبدأ فاعلی است عامل حرکت اوست چیز دیگری است و زمان کمّ متصل است داخل در مقوله کمّ است و هیچ ارتباطی با حرکت ندارد که حرکت داخل در مقوله نیست و نمی‌شود گفت حرکت و زمان یک حقیقت‌اند منتها به دو اعتبار!

این زمان که مقدار حرکت است از نظر کمّ متصل، این در لیله قدر اتفاق افتاده است که

وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْرِ

. حرمت این شب که به وسیله نزول قرآن کریم تنظیم شده است به این است که ذات اقدس الهی اموری را که در بخش‌های ابتدایی، در بالا به صورت تجلی تنزل می‌کند این کیفیت تنزل یک امر مجرّد به عالم طبیعت را اندازه‌گیری می‌کنند

در آن شب اندازه‌گیری می‌کنند تقدیر می‌کنند قَدر و قَدَر هر شیء را سهم و سهام هر کسی را مشخص می‌کنند. این تقدیر و اندازه‌گیری بعد از آن است که آن تجلی محفوظ شد به مرحله‌ای آمد که قابل اندازه‌گیری است؛ زیرا در آن مرحله والا که تجلی است قابل اندازه‌گیری، قابل جمع‌بندی سهام و مانند آن نیست، یک نور واحد و بسیط است که از آن مرحله عالیه تنزل می‌کند به نحو تجلّی، وقتی پایین‌تر آمد اندازه‌گیری می‌شود که این به فلان جامعه فلان قدر برسد، به فلان شخص فلان قدر برسد، بعضی مشروط بعضی منجّز که لیله قدر زمان اندازه‌گیری و تقدیر امور و معیشت‌های مردم است با حفظ همه شرایط آن.

لذا حرمت خاص خودش را دارد و هر سال هم لیله قدر هست؛ اما حالا لیله قدر چه وقت است و چیست؟ اجمالاً در ماه مبارک رمضان است به دلیل جمع بین این سوره و آیه سوره «بقره» که دارد

شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ

 معلوم می‌شود که لیله قدر در ماه مبارک رمضان است.

در سوره «دخان» آمده است که لیله مبارکه است[8] هم تقدیر است هم برکت؛ اما تمام این حرمت‌ها را به ملاحظه آن مظروف دارد که قرآن با جلال و شکوهی که همین فرشته‌هایی که برای تقدیر می‌آیند و روح که بزرگ‌ترین فرشته است که برای تقدیر می‌آیند، اینها هم در هنگام تجلّی قرآن کریم ظاهراً سهمی داشتند؛

ولی اساس برنامه آنها برای تنظیم امور سالانه است.

وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْرِ

 چه چیزی تو را آگاه کرد؟ البته خدای سبحان با همین بیان دارد عظمت لیله قدر را به وجود مبارک پیغمبر منتقل می‌کند،

عظمت لیله قدر به چیست؟ فرمود

لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ

 یک شب از هزار ماه بالاتر است. اینکه لیله قدر از هزار ماه بالاتر است، گاهی خدای سبحان می‌فرماید که

مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها

[9] اگر کسی کار خیری انجام داد خدا ده برابر عطا می‌کند؛ گاهی می‌فرماید به اینکه از ده برابر بیشتر است:

مَثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِاْئَةُ حَبَّةٍ

؛[10] مثل آن است که حبه‌ای را در دل خاک در مزرع بپاشد، این یک حبه گندم می‌شود هفت خوشه،

فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِاْئَةُ حَبَّةٍ

 در هر خوشه‌ای صد دانه که می‌شود هفتصد دانه. پس یک کار خیر می‌شود هفتصد تا؛

کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِاْئَةُ حَبَّةٍ

؛ پس یکی شده هفتصد تا.

بعد اگر خلوص بیشتر و برکت بیشتر و طهارت بیشتر و طِیب بیشتری باشد

وَ اللّهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَاءُ

 اگر این به معنی ضِعف دو برابر باشد هفتصد می‌شود 1400 برابر. اگر ضِعف یعنی چند برابر که اندازه‌ای ندارد

مرحله سوم مرحله پایانی آن آیه است که فرمود:

وَ اللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ

؛[11] یعنی یک حبه می‌شود هفت خوشه، هفت خوشه هفتصد حبه دارد،

وَ اللّهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَاءُ

 حداقل این

یُضَاعِفُ

 ضِعف است که می‌شود 1400، بخش پایانی آن

وَ اللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ

 معلوم نیست که از 1400 چقدر بیشتر است!

گاهی سخن از

لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ

 است، گاهی

مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها

 است، گاهی یکی به 1400 برابر بلکه

وَ اللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ

 است.

این به اخلاص وابسته است، این به طهارت روح وابسته است، این به نیت وابسته است و مانند آن و این به اثرگذاری وابسته است گاهی می‌بینید با اینکه شهادت از برترین فضایل انسانی است در جبهه جهاد، گاهی یک فتح و پیروزی از آن شهادت بالاتر است؛ نظیر آنچه در جریان حضرت امیر(سلام الله علیه) آمده است که «لَضَرْبَةُ عَلِیٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ الثَّقَلَیْن»؛[12]

حتی شهادت خود حضرت امیر هم در کنار سفره آن فتح و پیروزی اوست؛ در جریان «عمرو بن عبدوَد»؛ «وَدّ» از بت‌های معروف زمان نوح بود این «وَدّ» و «یعوق» و «یغوث» و «نَسر» و اینها که در سوره «نوح»[13] و امثال «نوح» به عنوان بت‌های بت‌پرستان عصر نوح بود این از دیرزمان این نام بُت به نام «وَد» سابقه داشت تا رسید به جاهلیت معاصر.

«عمرو بن عبدوَد» به جای اینکه «عبد الله»، «عبد الرحمن» و مانند آن نام‌گذاری بشوند عبدوَد می‌گفتند به بت به اصطلاح اسناد می‌دادند.

وقتی او وارد شد و از آن خندق پرید، اگر ـ خدای ناکرده ـ پیروز می‌شد اثری از اسلام نمی‌ماند همه را شهید می‌کرد، آن فتح و پیروزی امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) اصل اسلام را حفظ کرد وقتی اصل اسلام حفظ شده باشد مسئله شهادت و جهاد و پیروزی در کنار مائده و مأدبه همین اصل است؛ لذا «لَضَرْبَةُ عَلِیٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ الثَّقَلَیْن» و مانند آن.

اگر گفته شد لیله قدر

خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ

 است خیلی تعجبی ندارد؛ منتها عمده در همه موارد آن است که از حُسن فعلی به حُسن فاعلی راه یابیم، یعنی این دو انتقال را فراموش نکنیم: اول حسن فاعلی است، یک انسان طیّب و طاهر دست به کار خیر می‌زند و جز خدا نمی‌اندیشد، مالی هم جز طیّب و طاهر ندارد، این آغاز کار خدمت اوست او قبل از اینکه این کار خیر را انجام بدهد طیب و طاهر است، وقتی این شخص طیّب و طاهر این مال طیّب و طاهر را در زمین غرس کرد، این فعل بر فضل قبلی او می‌افزاید یک عبادت است،

این یک درجه خاصی از عبادت را قبلاً دارا بود، تصمیم گرفت که این کار خیر را انجام بدهد این کار خیر و این حسنه به دست ذات اقدس الهی می‌رسد، چون اوست که

یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ

؛[14] اول کسی که این کار خیر به دست او می‌رسد دستان بی‌دستی ذات اقدس الهی است. پس

یک انسان طیّب و طاهری اقدام کرد به قتل «عمرو بن عبدِوَد» قبل از این قتل فضایل خاصی داشت، این قتل که جهاد است بر فضل او افزود؛ در مسئله غرس همین طور است در لیله قدر همین طور است یک مرحله قبلی از حُسن فاعلی را شخص دارا بود بعد با این فعلش بر درجات خود افزود.

این نکته را در بخش‌های پایان سوره مبارکه «بقره» تنظیم می‌کند فرمود:

وَ مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ وَ تَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ

؛[15] یعنی این شخص دارد دو تا کار می‌کند که بازگشت این دو کار به یک کار است در حقیقت. یک وقت است که کسی کار خیر انجام می‌دهد بعد می‌گوییم این کاری خیری که انجام داد ذات اقدس الهی به او پاداشی می‌دهد، یکی از پاداش‌های او به دنیا برمی‌گردد که موقعیت او را تثبیت می‌کند، یکی هم به آخرت برمی‌گردد و مانند آن که حسنه دنیا و حسنه آخرت است.

یک وقت است که خود این شخص آگاهانه دارد این کار را می‌کند؛ می‌گوید درست است که این خدمت به جامعه است، خدمت به نیازمندان است، خدمت به بشریت است؛ اما قبل از اینکه من به بشریت بشر فکر کنم، قبل از اینکه به رفع نیاز نیازمندان فکر کنم، دو امر را من در نظر می‌گیرم که یکی تابع است و دیگری اصل که بازگشت آن هم به یک امر است: اول و آخرش رضای خداست

وَ مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ

، یک؛

وَ تَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ

، یعنی این کار خیری که من دارم می‌کنم برای این است که خودم موقعیت خودم را تثبیت کنم، «لَا تُحَرِّکُهُ الْعَوَاصِف»[16] بشوم، اقبال و ادبار دنیا در من کمترین اثری نگذارد، مرض و سلامت در من کمترین اثری نگذارد، رفاه و شقاق در من کمتری اثری نگذارد، من موقعیت خودم را ثابت کنم در توحید که بازگشت آن به همان

ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ

 است.

خیلی فرق است بین این دو تعبیر. یک وقت می‌گوییم اگر کسی فلان کار خیر را کرد خدا موقعیت او را در جامعه تثبیت می‌کند، یک وقت می‌گوییم این شخص در طلیعه امر اصلاً قصد او این است که در راه خدا ثابت قدم باشد؛

وَ مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ وَ تَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ

؛ آن وقت جزاء از این به بعد شروع می‌شود. اگر این چنین شد، ممکن است

خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ

 باشد ممکن است 1400 برابر باشد، ممکن است

وَ اللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ

 باشد، ممکن است «أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ الثَّقَلَیْن» باشد.

به هر تقدیر فرمود:

وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْرِ

؛ این نکته نباید مغفول باشد که زمان غیر از حرکت است، حرکت مفهوم است نه ماهیت، یک وجود سیال است، این وجود سیال به شش امر نیازمند است: به متحرّک نیازمند است که به آن تکیه کند، به محرّک نیازمند است که از آن صادر بشود و مسافتی را باید طی کند حالا این حرکت در هر مقوله که شد مسافت او را همان مقوله تأمین می‌کند، مبدأیی دارد که بالقوّه است نهاد استعدادی است، منتهایی دارد که بالفعل است از این قوّه به آن فعلیت رسید این مبدأ آن منتها، این آغاز آن انجام؛ و زمانی دارد که کمّ متصل تدریجی است، کمّ غیر از زمان است، مسافت غیر از زمان است، چه اینکه متحرک غیر از زمان است، محرّک غیر از زمان است قوّه غیر از زمان است فعل غیر از زمان است. آن امور شش‌گانه یک طرف، زمان که وابسته به آنهاست، حرکت به این شش امر متّصل است، زمان کمّ متصل تدریجی است و کاملاً از حرکت جداست، حرکت به شش امر محتاج است که یکی از امور شش‌گانه مسئله زمان است.

فرمود این لیله قدر از هزار شب یعنی عبادت این با حفظ اخلاص، با حفظ همان درجات خاص، اگر در یک شب قرار بگیرد کار همین عبادت را در هزار شب قرار می‌دهد؛ اینها فضایل خاصه‌ای است که به وسیله شب قدر تأمین می‌شود

خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ

. رازش این است که

الْمَلائِکَةُ

 که با «الف و لام» است یعنی جمعی است با «الف و لام»؛ معلوم می‌شود فرشتگان فراوانی نازل می‌شوند.

وح که بزرگ‌ترین فرشته‌ها است و برتر از اینها است نازل می‌شود، اینها به اذن ربّشان عروجی دارند و صعودی دارند و تنزّلی دارند، اینها هم به نحو تجلّی‌اند نه به نحو تجافی.

این روحی که می‌آید نه این است که نظیر مسافری که از جایی به جایی رفته باشد جای خودش را خالی کرده باشد، همان جاست در مشهد ارواح و فرشته‌های برین، هم در مراحل میانی حضور دارد هم در کنار مسجد و معبد مسلمین که آنها مشغول تلاوت قرآن‌اند و قرآن به سر هستند یا در اتاق خاص خودش مشغول است. این ملائکه هم به نحو تجلّی حضور دارند چه اینکه قرآن هم به نحو تجلّی نزول پیدا کرده است و انسان هم به نحو تجلّی صعود می‌کند.

اگر گفتند صلات معراج مؤمن است یا

إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ

[17] یا

لَن یَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَ لاَ دِمَاؤُهَا وَ لکِن یَنَالُهُ التَّقْوَی مِنکُمْ

[18] تقوا بالا می‌رود به نحو تجلّی است،

إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ

 به نحو تجلی است و «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ‏ المُؤْمِن»[19] به نحو تجلّی است،

هم از این طرف به نحو تجلی است هم از آن طرف. صعود و نزول اینها فراز و فرود آنها به تعبیر شیخ عطار[20] به نحو تجلّی است. این

تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ

 که برای تقدیر می‌آیند چون اندازه‌گیری می‌کنند.

یک بیان نورانی مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) در کافی نقل کرد که ائمه(علیهم السلام) فرمودند به دیگران بگویید آیا حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) که رحلت کرد لیله قدر منتفی شده است و از بین رفته است؟ یقیناً نمی‌توانند بگویند منتفی شد. لیله قدر هست تا روز قیامت و در لیله قدر فرشته‌ها مقدّرات امور را تجلّی داده و به زمین می‌آورند. مهمان‌دار فرشته‌ها کیست؟ بر چه کسی نازل می‌شوند؟ این امور را به چه کسی تقدیم می‌کنند؟ آیا کسی در زمین هست که فرشته‌ها بر او نازل بشوند؛ یا نه، فرشته‌ها این امور را می‌آورند و بعد می‌برند؟!  چرا آوردند که ببرند؟ لابد آوردند که به کسی بدهند، آن کس کیست؟ غیر از ولیّ امر و صاحب امر! غیر از امام هر عصری![21]

تفسیر سوره قدر جلسه 1 (1399/01/04)