سوره مبارکه «تکاثر» که ظاهراً در مکه نازل شد و طبق برخی از شأن نزولها در مدینه نازل شد،
این درباره رهبری فرد و جامعه و کیفیت بهرهبرداری از نعمتهاست؛ هم در بخش معرفتشناسی نِعَم، هم در بخش اجرا و کارگزاری نِعَم.
ذات اقدس الهی جهان را آفرید دنیا را معرفی کرد انسان را آفرید خصیصههای ادراکی او را هم کاملاً تشریح کرد. آنچه در جهان هست آن را مسخّر انسان قرار داد، چیزی در نظام سپهری اعم از آسمان و زمین و «ما بینهما» نیست مگر برای بهرهبرداری از انسان و این حوزههای علمیه و دانشگاههای وسیع جهانی است که ذات اقدس الهی جامعه بشری را به مطالعه کتابهای آسمان و زمین و «بین الارض و السماء» دعوت کرده است.
بعد فرمود اگر اینها درست رهبری بشود جامعه متمدن میشود که در نوبتهای قبل در بخش پایانی سوره «بینة» آمد که شما بهترین مردان روزگار هستید
هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ
[1] و این جمله خبریه هم به داعی انشاء القا شده است؛ یعنی بکوشید تمدن شما بهترین تمدن و جامعه شما برترین جامعه و افراد شما والاترین افراد و کودکان و بزرگان و جوانان شما بزرگترین افراد جامعه باشند
هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ
. مؤمنان این چنیناند.
فرمود چیزی در جهان نیست مگر اینکه برای بشر خلق کردم، یک؛ و مسخَّر کردم، دو؛ مسخِّر خداست و لاغیر. اما این مائده و مأدبه را خدا گستراند تا بشر استفاده کند،
اگر بخواهید اهل قیام و مقاومت باشید چه در برابر دشمن داخل چه در برابر دشمن خارج، باید جیب شما و کیف شما پُر باشد،
لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الَّتی
[2] که خدا این اموال را عامل قیام و قوام شما قرار داد و اگر این مال سبب قیام یک ملت است نباید به دست سفیه باشد
این مال را که ذات اقدس الهی در اختیار شما قرار داد در درون خود افراد فراوانی هستند یعنی قوا، افراد بیشماری هستند یعنی قوا، مسئولان داوطلب زیادی هستند یعنی قوا، در بخشهای اندیشه شعب فراوان واهمه از یک طرف صف کشیدهاند، شعب بیشمار قوّه خیال و متخیله از یک طرف صف کشیدهاند، اینها اندیشهورزی کنند به حسب ظاهر.
همه اینها صف کشیدهاند تا دستورهای خیال و وهم را اجرا کنند. اگر امکاناتی که در اختیار فرد است حالا یا به ارث رسید یا به کسب فراهم کرد مالی را فراهم کرد اگر قانونگذاری او به دست وهم و خیال باشد از یک سو، اجرایش به دست شهوت و غضب باشد از سوی دیگر، میشود
أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ
حَتَّی زُرْتُمُ الْمَقابِرَ
تا زمان مرگ این است که صفر سرمایههای من بیشتر است! آن چکهایی که من میتوانم بکشم بیشتر است! مال من بیشتر است! اولاد من بیشتر است! قبیله من بیشتر است! حزب من بیشتر است! جناح من بیشتر است! این تکاثر و کثرتطلبی شما را سرگرم میکند تا مرگ.
این غدّه بدخیم در قبایل و امم گذشته هم بود که آنها میگفتند
نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً
بعضیها میگفتند
أَحْسَنُ أَثَاثاً وَ رِءْیاً
[3] من محفلم من مجلسم من جشنم چشمگیرتر است بیشتر به دید میآید و مانند آن!
جمعبندی این بخشهای پنجگانه هم به یک بخش است. فرمود به اینکه
اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکَاثُرٌ فِی الأمْوَالِ وَ الأوْلاَدِ
[4] دنیا پنج بخش دارد یا زمان کودکی است که دارد بازی میکند یا نوجوانی است که لهو است یا دوران سالمندی است که یک مقداری به زینت و به سر و صورت رسیدن و اینهاست یا به قدرت و مقام و جاه است یا نه، دوران سالمندی فرا رسیده است، نه اهل بازی است نه اهل سرگرمی است نه اهل زینتورزی به سر و صورت و جاه و لباس است فقط به تکاثر است که من این قدر مال دارم این قدر فرزند دارم این قدر قبیله دارم اینهاست.
این مراحل پنجگانهای که در دوران زندگی است در هر مرحله یا لعب است یا لهو، یا زینت است یا تفاخر یا تکاثر.
مردان الهی کسانیاند
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ
... وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ
[5] اینها اهل بازی نیستند اهل حرف لغو نیستند
نه میشود اینها را بازی داد
رِجَالٌ لاَّ تُلْهِیهِمْ
،[6] «الهاء» یعنی اینها را بازی دادن، اینها را بازی گرفتن، اینها را به صحنه آوردن، از اینها سوء استفاده کردن. اینها آن قدرت را دارند که خود را و عظمت و جلال و شکوه معنوی خود را در اختیار کسی نگذارند، کسی نمیتواند الهاء کند؛ خودشان هم برتر از آن هستند که به طرف لهو و لعب بروند.
اگر کسی مرد الهی نباشد آنچه را که گرفت در قسمت تقنین به دست وهم و خیال میدهد، در قسمت اجرا به دست شهوت و غضب میدهد؛ آن عقل نظری را یا ندارد یا حاکم معزولاند، آن عقل عملی را ندارد یا حاکم معزولاند که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»[7] بیان نورانی امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) است.
فرمود بازیگری شما را سرگرم کرد تا زمان مرگ. این نِعمَ الهی برای آن است که خوب زندگی کنید، یک؛ جامعه را دریابید، دو؛ تولید کنید، سه؛ بیکار نباشید؛ پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دست مزدور را نبوسید، دست کسی که کار میکرد تولید میکرد برای خود کار میکرد را بوسید؛[8] چون مزدوری در اسلام مکروه است. آن نهیای که مرحوم صاحب وسائل و سایر محدّثان و راویان در جوامع رواییشان نقل کردند،[9] از بعضیها منع شدید در میآید که مبادا کسی تمام حیثیت خود را در اختیار کارفرما قرار بدهد که او بهره ببرد، یک؛ مقداری مُزد بگیرد، دو. فرمود برای خودت کار بکن، خودت تولید بکن.
اگر این مال که نعمت است به دست خود انسان به نقمت تبدیل نشود «نِعْمَ الْمَالُ الصَّالِحُ لِلرَّجُلِ الصَّالِح»[10]
اما اگر به نقمت تبدیل بشود میشود لهو و لعب. قانونگذاری کیفیت اقتصاد و تولید و جمع ثروت به دست وهم و خیال است، کیفیت اجرای آن مصوبات وهم و خیال به دست شهوت و غضب است این آدم را سرگرم میکند تا زمان مرگ و زمان مرگ هم هیچ اثری برای انسان نمیماند.
ما درِ بهشت و جهنم را نبستیم ما بین شما و جهنم و بهشت دیوار نکشیدیم، خیلی هم از شما دور نیست، خودت را دریاب هم بهشت را میبینی هم جهنم را.
اگر «علم الیقین» داشته باشی به رهآورد انبیا که آنچه آنها گفتهاند «حقّ لا ریب فیه»، به اینها عالم بودید نه بازی کردید و نه دیگران را به بازی گرفتید؛ وهم و خیال را به امامت عقل نظری هدایت کردید، شهوت و غضب را به رهبری عقل عملی هدایت کردید؛ هم در جهاد درون پیروز هستید هم در جهاد بیرون پیروز هستید
هم آه و افسوس و تغابن را در پیش ندارید که
یَوْمَ یَجْمَعُکُمْ لِیَوْمِ الْجَمْعِ ذلِکَ یَوْمُ التَّغابُنِ
.[11]
عدهای در حوزه و دانشگاه مشغول تکاثر در علم هستند، فلان مطلب را یاد بگیرند فلان مطلب را یاد بگیرد، نه سحرخیز است نهسحرخیزی دارد، نه ناله شبی دارد نه آه سحری دارد، اهل عبادت و زهد و عمل نیست، اهل علم است، این علم در پایان زندگی ممکن است از یاد من برود:
آنها که خواندهام همه از یاد من برفت
الا حدیث دوست که تکرار میکنم[13]
این را ذات اقدس الهی در قرآن فرمود که
وَ مِنکُم مَّن یُرَدُّ إِلَی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلاَ یَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً
،[14] ما اینها را به شما دادیم یک روزی دادیم که
وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً
[15] این نکره در سیاق نفی است. آن هم در پایان زندگی
وَ مِنکُم مَّن یُرَدُّ إِلَی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلاَ یَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً
آن هم نکره در سیاق نفی است: «آنها که خواندهام همه از یاد من برفت
الا حدیث دوست که» در نماز و روزه و دعا و مناجات و ذکر و فکر صرف میکنم، «الا حدیث دوست که تکرار میکنم»
فرمود این مدرسه هست اگر «علم الیقین» داشته باشید، باور کنید آنچه را که انبیا(علیهم السلام) گفتهاند بهشت و شما فاصله ندارید، جهنم و شما فاصله ندارید، معاد و شما فاصله ندارید کاملاً میبینید و در بیانات نورانی حضرت امیر آن خطبهای که فرمود: «فَهُم وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا»[16] اول در حد «کأنّ» است و با «کاف» است که گویا بهشت را میبینند گویا جهنّم را میبینند.
آن «حارثة بن زید» که مرحوم کلینی قصهاش را در کافی نقل کرد آن هم در مقام «کأنّ» بود پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از نماز صبح دید که این جوان خیلی زردچهره است فرمود: «کَیْفَ أَنْت؟» عرض کرد: «أَصْبَحْتُ مُؤْمِناً حَقّا»؛ حضرت فرمود هر چیزی علامتی دارد علامت یقین تو چیست؟ گفت: «کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی عَرْشِ رَبِّی» که مقام «کأنّ» است، گویا عرش را میبینم. [17]
در جریان «علم الیقین» و «عین الیقین» و «حق الیقین» سخن از متیقّن و معلوم نیست که چه چیزی را میبینید،
مقداری فرمود
کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ
لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ
این تمثیل است و نه تعیین
لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ
آن حرفی که بعضی اهل معرفت گفتند و گوشهای از آن حرف در کشاف زمخشری آمد، خیلی از ما گرفتار فراهم کردن کثرت مال هستیم؛ «نحن اکثر منه علماً، نحن اکثر منه تفسیراً، نحن اکثر منه فلسفةً و کلاماً و فقهاً و اصولاً» این است.
ما آن کسی که اهل راز و نیاز و خضوع و سجده و شکر است که نمیگوید «نحن اکثر منه سجدةً، نحن اکثر منه صلاةً»،
«مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْک»[18] است از خودش چیزی ندارد تا بگوید «نحن اکثر، نحن اکثر»!
این دالان هست که اگر «علم الیقین» باشد انسان میبیند، بعد وارد صحنه میشود؛ «علم الیقین» است و «عین الیقین» است و «حق الیقین»، هر سه مرحله هست.
سیدنا الاستاد
اگر بخشی از «علم الیقین» علم را انسان شفاف و برهانی کند کمکم «از علم به عین آمد وز گوش به آغوش».[20]
در بندگی آنجا که ورا پای و مرا سر
در خواجگی آنجا که ورا حلقه مرا گوش[21]
به قول سنایی اگر این چنین شد این نه اهل بازی است نه میشود او را بازی داد، نه اهل لهو است نه میشود الهاء کرد؛ آن سوره مبارکه «نور» این بود:
رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ
او اهل الهاء نیست، نمیشود او را بازی داد او بازی را زیر پای خود گذاشت؛ بنابراین نه به بهاء، نه به بهانه با هیچ عاملی نمیشود او را به لغو یا لعب، یک؛ لهو، دو؛ زینت، سه؛ تفاخر، چهار؛ تکاثر، پنج؛ به هیچ یک از این پلها و دامهای پنجگانه سوره مبارکه «حدید» نمیشود اینها را بند کرد.
یک خطبه نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد که درباره برزخیهاست؛ چون خود حضرت فرمود مردان الهی کسانیاند که «فَهُم وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا»؛ این خطبه تقریباً بیست صفحه است شریف رضی(رضوان الله تعالی علیه) این را تقطیع کرده است، بخشی را در همان خطبهای که همّام گفت نقل کرد بخشی را هم در آخرهای خطبههای نهج البلاغه آنجا که فرمود: «قَدْ أَحْیَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ»[22] او وهم و خیال را نکُشت، وهم و خیال از بهترین نیروهای درونیاند، منتها باید مأموم عقل نظری باشند به امامت او نماز جماعت بگذارند.
شهوت و غضب از بهترین نعمتهای الهی است نباید اینها را خفه کرد. مأموم عقل عملی آن شهوت است آن غضب است که در راه صحیح ذکر میشود علاقه پیدا میکند
در بخشهایی که سخن از خوردن است میفرماید:
کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکُمْ
[23] یک؛
مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ
[24] دو؛ اما وقتی سخن از علم و مردان الهی باشد انسان با فرشتهها همنشین است؛ این شاید صدها بار گفته شد که
شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ
،[25] در معرفتشناسی، خداشناسی، توحیدشناسی، وحدت الهیشناسی، «وَحْدَهُ وَحْدَهُ وَحْدَه» را آدم بفهمد تکرار نیست،
توحید ذاتی است توحید وصفی است توحید فعلی است اینها انسان را همسفر و همنشین فرشته میکند:
تو فرشته شوی ار جهد کنی از پی آنک
برگ توتست که گشتست به تدریج اطلس[26]
بنابراین هشدار الهی این است که تکاثر شما را سرگرم کرد مبادا سرگرم شوید، تا زمان مرگ شما را سرگرم میکند مبادا این چنین باشید، وگرنه وقتی سرگرمی پیدا کردید شما را رها نمیکند؛ فرمود:
کَلاَّ
؛ هم الهای تکاثر کار لغوی است، هم پیروی شما از الهای تکاثر کار لغوی است، هم زمان مرگ جا برای توبه نیست
کَلاَّ
راه باز است. اگر درست عالم باشید چون «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ»[27] است؛ این «تاء» در «فَرِیضَةٌ» «تا»ی مبالغه است نه «تا»ی تأنیث، وگرنه مبتدا مذکر باشد و خبر مؤنث؟! یعنی خیلی خیلی خیلی واجب است که آدم چیزی بفهمد.
آن معلومی که هنگام مرگ ما را رها میکند معلوم ما نیست. معلومی که هنگام مرگ با ما هست در برزخ با ما هست در قیامت با ما هست و شکوفاتر میشود. درست است که بعضی از علوم برنامه دنیایی ما را تأمین میکند ولی آن صبغه دینیاش که علم را دینی میکند آن اگر بماند؛
این علم عالم را رها نمیکند؛ اما بعضی علماند همان طوری که معلوم عالم را رها میکند علم هم ما را رها میکند اگر کسی زمینشناس بود دریاشناس بود صحراشناس بود شمس و قمرشناس بود بساط اینها برچیده میشود معلوم که نباشد علم هم نیست عالم هم دست تهی دارد.
معارف الهی اعتقادات الهی اوصاف الهی اسمای حسنای الهی که حدّ و حصر ندارد، این علم هر چه انسان به قیامت نزدیکتر میشود شکوفاتر میشود معلوم را بهتر میبیند؛ اول علم حصولی است بعد علم شهودی است بعد متحقق شدن به آن است. خدا غریق رحمت کند خواجه طوسی و دیگران را اینها این مثال را زدند، گفتند اگر کسی علم داشته باشد که در کنار او در فلان اتاق یک آتش است این «علم الیقین» است خودش روشن کرده است یا دیگران روشن کردند، یقین میداند آنجا آتش است وقتی برود در آن اتاق، این «علم الیقین» او میشود «عین الیقین»، وقتی دست گذاشت میشود «حق الیقین»، چون دارد میسوزد؛ بهشت هم همین طور است. فرمود اگر شما «علم الیقین» داشته باشید زمینه «عین الیقین» فراهم میشود، یک؛ از «عین الیقین» به «حق الیقین» بار مییابید، دو.
یک «علم الیقین»ی هست که تکامل آن به «عین الیقین» است و کاملترین آن هم «حق الیقین» است.
ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیمِ
که این نعمت را چرا به نقمت تبدیل کردید؟ ما به شما عامل قیام دادیم هم در مسائل اجتماعی، اقتصاد اجتماعی، کیف جامعه، جیب جامعه باید پُر باشد تا قدرت قیام داشته باشد؛
در ذیل
ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیمِ
از وجود مبارک امام رضا(صلوات الله و سلامه علیه) رسیده است که «نَحْنُ النَّعِیم»[31] نعمت همین است نعمت ولایت است نعمت توحید است نعمت قرآن است؛ کسی که قرآن را دوست داشته باشد قرآنفهم باشد قرآن را عمل کند ناشر قرآن باشد این نعمت الهی است این ثَقَل اکبر است این ولایت الهی است این حبل متین است.
قرآن را خدا آویخت، نه انداخت؛ یک طرف به دست اوست آدم قرآن را که بگیرد طنابی را گرفته است که بالایش به دست ذات اقدس الهی است، این نعمت است فرمود این را تبدیل به نقمت نکنید
ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیمِ
.
امیدواریم ذات اقدس الهی این توفیق را به ما بدهد که ما از آن مراحل پنجگانه نجات پیدا کنیم نعمت را نقمت نکنیم علم را جهل نکنیم که بیان نورانی امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) است که فرمود: «لَا تَجْعَلُوا عِلْمَکُمْ جَهْلًا وَ یَقِینَکُمْ شَکّاً إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا»[32] آن خطبه نورانی حضرت امیر هم سرجایش محفوظ است[33] که ابن ابی الحدید میگوید من از پنجاه سال قبل تاکنون بیش از هزار بار آن خطبه را خواندم هر بار که خواندم برای من «أحدثت عندی روعة و خوفا و عظة»[34] تازگی داشت؛
امیدواریم ذات اقدس الهی توفیق علم با عمل صالح را به همه ما مرحمت کند.
چکیده تفسیر سوره قارعه (1399/01/13)
این سوره مبارکهای که «علم بالغلبة» آن «القارعة» است و ظاهراً در مکه نازل شد، برخی از اوصاف قیامت را تبیین میکند. در جریان معاد کیفیت تبدیل دنیا و آخرت مطرح است و کیفیت تغییر وضع دنیا و وضع آخرت طرح میشود
یک سلسله سور مربوط به نظام سپهری است نظام سماوات است.
در تمام این بخشهای وحشتناک، مردان الهی آرام و ثابت هستند. علل و عوامل فراوانی دارد که بعضی در آیات و بعضی در روایات مشخص است
در تمام این صحنهها مردان الهی آراماند هیچ رنجی نمیبینند هیچ صدای سختی را نمیشنوند هیچ منظره هولناکی را نمیبینند هیچ فشاری را از جمعیت یا گرما احساس نمیکنند، نه غرّش جهنّم را میشنوند و نه سر و صدای مردم جهنّمی را.
بنابراین براساس اینکه:
وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً
[1] در تبیینهای قبلی روشن شد همان طوری که اگر یک کوره بلندی بخواهد آهن را ذوب کند فلزی را به بار بیاورد فولادی بسازد و مانند آن، این کورههای بلند سه تا کار دارند: اول آن مواد سوخت و سوزشان را که سابقاً ذغالسنگ بود
هر چه هست این را فراهم میکنند و در این کوره میریزند که آماده بشود. بعد یک مادههای تیامتی سوختنی که آتشزنه یا آتشگیره است آن را
میدمند این کوره گُر میگیرد. وقتی گُر گرفت و کاملاً فضا داغ شد آن وقت آن مادهها را میریزند به هر صورت که میخواهند در میآورند،
در جریان جهنّم آن طوری که ذات اقدس الهی ترسیم کرده است هر سه خود انساناند! هیزمهایی که برای جهنّم میآورند، فرمود قاسطان، ظالمان، منحرفان و کجاندیشان اینها هیزم جهنّماند
وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً
این آیه میگوید که هیزم جهنم ظالماناند، یعنی ظالمان هیزم جهنّم هستند.
این هیزمها را که ریختند و پر کردند، باید «الوَقُود: ما تُوقَدُ بِه النّار»[2] که آتشزنه یا آتشگیره است آن را با این هیزمها مرتبط کنند تا اینها مشتعل بشود و گُر بگیرد آن را وقود میگویند که حالا یا آتشزنه است یا آتشگیره مثل اینکه کبریت میزنند که این روشن شود
آن هم انسانها هستند که
وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ
[3] حجاره هم ظاهراً آن سنگهایی که به صورت بُت درآوردند و بتپرستان میپرستیدند سوزاندن سنگ که کار هیزم را بکند یا کار وقود را بکند اثری برای سنگ نیست، چون سنگ در هر حال مسبّح خداست، چه اینکه خود جهنّم تسبیحگوی خداست. عمده آن است که بتپرستانی که این سنگها را میتراشیدند
أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ
[4] اینها رنج بیشتری ببرند.
به هر تقدیر
وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ
، آن ناس هم ائمه کفر هستند رهبران کفر هستند رهبران غارت و بغی و امثال ذلکاند که فرمود:
کَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ
[5] وقتی جریان
وَقُودُ النَّار
[6] را قرآن تبیین میکند نمونهاش را میگوید مثل آل فرعون است.
پس افرادی که رهبران کفر و شقاق و نفاق بودند اینها جزء وقود هستند توده تبهکاران هیزم هستند. وقتی این هیزمها با آن
وَقُودُ النَّار
تماس گرفتند کل جهنّم گُر میگیرد؛ آن وقت خود همینها که هیزم بودند میسوزند البته هیزم نسوزند دوباره
کُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعیراً
[7] خواهد بود آن وقود هم این چنین هستند، عدهای را هم که وارد میکنند و این ساختار جهنم میشود.
در تمام این صحنهها با اینکه زفیری دارد و شهیقی دارد مردان الهی نه صدای زفیر نه صدای شهیق هیچ چیزی را نمیشنوند. در جریان صحنه قیامت صداهای فراوانی است که کوبنده است گوشخراش است، حادثههای تلخ و گوشخراش و توانفرسا میشود «قارعة» که درباره عدهای در قرآن کریم فرمود:
تُصیبُهُمْ بِما صَنَعُوا قارِعَةٌ
[8] ولی در قیامت این قارعه کبری هیچ آسیبی به مردان الهی نمیرساند
اما کسانی که دارای اعمال صالح و وزیناند مردان وزینیاند، کسانی که برابر
إِنَّا سَنُلْقی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقیلا
[9] در آن محضر و مشهد هستند کسانی که
فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازینُهُ
فَهُوَ فی عیشَةٍ راضِیَةٍ
[10] در آن مشهد و محضر هستند اینها اصلاً آسیبی نمیبینند.
نه در طولانی بودن زمان اینها احساس طولانی میکنند نه در هولناک بودنِ زمینههای آن زمان اینها احساس هراس دارند نه در عوامل و علل دیگر.
بارها این حدیث به عرض شما رسید که وقتی وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) فرمود آن روزی که در صحنه قیامت حاضر میشود که
کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ
؛[11] عرض کرد: «مَا أَطْوَلَ هَذَا الْیَوْمَ»؛ چه روز طولانی است! و چه چیزی این روز را طولانی کرده است؟ حضرت طبق این نقل فرمود: «وَ الَّذِی نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ»، این روز برای مؤمن «صَلَاةٍ مَکْتُوبَة»[12] به اندازه یک نماز واجب است.
این پنجاه هزار سال به اندازه پنج دقیقه است قارعه بودن، داحیه داشتن و سایر علل و عوامل دردناک آن را همراهی کردن همگانی نیست.
اگر هیزم جهنم را از جنگل نمیآورند و خود شخص هیزم است، کسانی که در تمام مدت عمر حرف بدی نزدند آتشی روشن نکردند هر جا آتش نفاق و خلاف بود سعی کردند که خاموش کنند هیچ آتشی را روشن نکردند، اصلاً در صحنه قیامت قارعهای را احساس نمیکنند. چه اینکه درباره جهنم هم
لاَ یَسْمَعُونَ حَسِیسَهَا
،[13] «حسیس» آن مقدار کمی است که به حس میآید؛
اصلاً به حس اینها نمیآید چه اینکه در دنیا اصلاً به فکر بداندیشی و بدگمانی و بدکاری و بیانضباطی نبودند در آخرت هم همین طور هستند.
بنابراین هر کسی در کنار سفره مائده و مأدبه خود نشسته است. درست است که درباره
الْقارِعَةُ
با تعبیرات سنگینی عظمت آن روز را بازگو میکند؛
فرمود این سلسله جبال خواه سلسله جبالی که در شمال است یا در جنوب یا در شرق است یا در غرب، به هر حال نگهبان زمین است. اگر خود دریاها تسجیر میشود گداخته میشود، سلسله جبال هم این چنین هستند؛ لکن در اندکاک و قارع بودن سلسله جبال فرمود اول این سلسله جبال دو خصیصه دارد: یکی حجیم است، یکی وزین؛ حجم بلندی دارد و وزن سنگین. فرمود ما اول وزن آن را میگیریم حجمش میماند. این سلسله جبال
کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ
است، مثل پنبههای ندّافی شده است
وقتی زدند پراکنده شد باز شد حجم آن زیاد است، ولی وزنش همان است و کمتر میشود. این را میگویند «عِهن منفوش» یعنی پنبه ندافی شده. پس اگر در جریان قیامت سؤال بکنند
وَ یَسْئلُونَکَ عَنِ الْجِبَالِ
،[14] فرمود اگر سؤال بکنند سلسله جبال به چه صورت درمیآید؟ پاسخ آن این است که الآن هم حجیم است هم وزین، بعد وزنش کاسته میشود وزن گرفته میشود حجم میماند
کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ
.
بعد فرمود سؤال میکنند که این گودالها پستیها حفرهها و آن بلندیها به نام کوه این به چه صورت در میآید؟ فرمود ما این را میکوبیم ریز ریز میکنیم؛[15]
پس اول وزن گرفته میشود و حجم میماند؛ ثانیاً حجم هم گرفته میشود ذرات ریزش را تسطیح میکنیم. آن وقت این پستی و چالهها هموار میشود که
لاَّ تَرَی فِیهَا عِوَجاً وَ لاَ أَمْتاً
[17] نه کجی در سطح زمین دیده میشود نه أمت و برجستگی و برآمدگی، نه فرورفتگی و نه برآمدگی است. پس سلسله جبال اول وزنش را از دست میدهند بعد حجمشان را، ذرات پراکنده میشوند و آن ناهمواریهای زمین هموار میشود به طوری که
لاَّ تَرَی فِیهَا عِوَجاً وَ لاَ أَمْتاً
، نه کجی هست نه فرورفتگی و مانند آن این درباره کره زمین.
کسانی که مستقیم بودند در همه موارد صراط مستقیم را طی کردند هیچ کدام از این صحنهها را نمیبینند، هیچ صحنهای برای آنها رُعبآور نیست؛ لذا میفرماید این کوبیدن هست، این کوه کوبیدن هست این دره کوبیدن هست این دریا آتش زدن هست همه این صحنهها هست و اما کسانی که عملشان وزین است
مَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ
کسی است که
إِنَّا سَنُلْقی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقیلاً
را امام خود قرار داد، وزین بود، نه
فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ
[18] بود، نه علل و عوامل دیگری مانع سبکسری و سبکمغزی او بود؛
او یک انسان وزینی بود که نه به فکر اختلاف بود نه به فکر تخلف. فرمود اینها کسانیاند که
ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ
هستند اینها
فَهُوَ فی عیشَةٍ راضِیَةٍ
در یک زندگی رضایتمندی هستند، در حقیقت انسان راضی است نه آن معیشت.
وقتی کامل شد میگویند معیشتش راضی است؛ در حقیقت او در روح و ریحان و رضوان به سر میبرد
اگر یک عده هیزماند یک عده ریحاناند، اگر یک عده هیزماند یک عده نعیماند، اگر یک عده هیزماند یک عده گُل هستند و گلستاناند. اینجا که چیزی در تقدیر نیست که «فله روح» یا «فله ریحان» نخیر! خودش روح و ریحان است. اگر کسی در مقام هویت روح و ریحان بود او را قارعهای میشنود نه بوی بدی را إستشمام میکند نه منظره هولناکی، نه صدای گوشخراشی او را میرنجاند،
فَهُوَ فی عیشَةٍ راضِیَةٍ
و اما کسانی که نامه اعمالشان سبک است، اینها کسانیاند که در دامن جهنم پرورانده میشوند آن شعلههای جهنم که هاویه است به منزله مادر اوست و او را در دامن خود میسوزاند پرورش جهنم به سوزاندن است پرورش هر چیزی به حسب خود اوست.
وقتی بنا شد جهنم مادری بکند تغذیه بکند شیری که میدهد
یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَ سَاءَتْ مُرْتَفَقاً
[20] خواهد بود و اگر لوازم دیگری میدهد که آن هم پوست را میکَنَد گوشت را جدا میکند و مانند آن.
در جریان میزان
در سوره مبارکه «اعراف» فرمود:
وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ
[21] نه «و الوزن حقٌّ»، نه وزنی هست اعمالی را میسنجند! در جریان سنجش اعمال چهار پنج گروه هستند که در بخش پایانی سوره مبارکه «کهف» و سوره «توبه» آمده؛ یک عده حق محضاند که اینها جز خیر و برکت چیزی دیگر ندارند، یک عده کافر صرفاند که عمل خیر ندارند تا اینکه انسان آن را با ترازو بسنجد
فرمود:
فَلا نُقیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً
[22] این درباره گروه دوم. گروه سوم کسانیاند که
خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً
،[23] گناهانی دارند ثوابهایی دارند برای آنها ترازو نصب میشود یک عده هم
مُرْجَوْنَ لأَمْرِ اللّهِ
[24] هستند آنها هم حسابشان جداست.
به هر حال در سنجش میزانی هست یعنی ترازو، دو کفه است که یکی جای وزن است یکی جای موزون. در میزان که شاهینی برای تعدیل هست یک کفهاش که مثلاً سنگ میگذارند یک کفهاش نان میگذارند که نان میشود موزون و سنگ میشود وزن. پس برای ترازو سه عنصر است: یکی خود آن ترازو که شاهینی دارد و هسته مرکزی دارد برای تعدیل، یکی هم کفه وزن دارد، یکی هم کفه موزون. در قیامت فرمود وزنش حق است یعنی ما سنگ نمیگذاریم که با سنگ اعمال و عبادات و عقیده و فکر و ذکر را بسنجیم با حقیقت میسنجیم.
در یک کفه حقیقت میگذارند؛ لذا با «الف و لام» ذکر کرد، نفرمود یک وزنی هست. در تلقین میت و مانند آن ما میگوییم بدان «أَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ وَ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ النَّارَ حَقٌّ ... وَ اَلْمِیزَانَ حَقٌّ»،[25] یعنی سنجشی هست.
در سوره مبارکه «اعراف»
میگوید:
وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ
، با «الف و لام» است یعنی آنچه ما در این کفه میگذاریم حقیقت است، حقیقت یک کفه است نماز و روزه در کفه دیگر. حقیقت یک کفه است رفتار با مردم، حقیقت در یک کفه است اقتصاد در یک کفه، حقیقت یک کفه است قرض الحسنه یک کفه.
وزن حقیقت است موزون را با این میسنجند آنها که موزونشان خالص نبود ترازویشان سبک است یعنی این وزن حق است این سنگین است این میماند، این طرف که سبک است بالا میرود.
اما کسی که
ثَقُلَتْ مَوازینُهُ
یعنی اعمالش پر از حق است متحقق است، خودش محقق است عملش متحقق است حقیقتمدار است تابع حق است «یتبعون الحق» و مانند آن. نکوشید که حق را تابع خود کند بلکه حقمدار و حقمحور بود. اینها کسانیاند که
فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازینُهُ
فَهُوَ فی عیشَةٍ راضِیَةٍ
و اما اگر این کفه ترازو که حقیقت در آن است این سنگین بود و ماند و آن کفه دیگری که عمل صالح باید داشته باشد چیزی نبود، میرود بالا چنین کسی
خَفَّتْ مَوازینُهُ
او جزء
فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ
است؛
یا «خفیف المغز» بود و سواری میداد یا استخفاف کرد و سواری گرفت؛ به هر تقدیر
خَفَّتْ مَوازینُهُ
، این
فَأُمُّهُ هاوِیَةٌ
او در پرورش جهنم است که جهنم مادرگونه از او حمایت میکند.
وَ ما أَدْراکَ ما هِیَهْ
؛ چه چیزی شما را فهماند که جهنم چیست؟ این آتش گداخته است آتش گداخته اگر بخواهد از کسی پذیرایی کند جز سوخت و سوز چیز دیگری نیست و خود این آتش هم آتش نسوز است
کُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعیراً
آن درختی که از جهنم میروید برگهایش آتش نسوز است درخت نسوز است درختی است که آبش از آتش است؛
اگر بخواهد شجره جهنم باشد که
شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فی أَصْلِ الْجَحیمِ
[26] آبش هم باید آتشی باشد
«أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیئات أعمالنا».
کلّ این صحنهها را که ذات اقدس الهی بررسی میکند مردان الهی
لاَ یَسْمَعُونَ حَسِیسَهَا
هیچ رنجی ندارند، هم آن لحظات را قرآن بررسی میکند که اول وزن را میگیرند بعد حجم را میگیرند بعد ذرّات را میگیرند بعد تسطیح میکنند بعد کلاً تغییر میدهند به زمان دیگر و زمین دیگر.
به هر حال تبدیل میشود
یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ
[27] یعنی «تبدل السماوات» به سماوات دیگر.
زمینشناسی به هر حال از بین میرود زمانشناسی از بین میرود آسمانشناسی از بین میرود نجوم و هیأت یک علم که معلومش را از دست داد علمی نمیماند.
اما مسئله توحید و اسمای حسنای الهی، معرفت حق، برهان صدّیقین، مسئله وحی، مسئله نبوت، مسئله ولایت، مسئله امامت، مسئله طهارت اینها معلوماتی هستند که برای ابد میمانند و انسان در قیامت عالِم محشور میشود و اگر کسی در قیامت عالم محشور شد به او میگویند تشریف داشته باشد.
درست است که بهشت برای شما آماده است تشریف داشته باشید «قِف تَشفَع لِلنَّاس»[28] آن دو تا جواب امر است و مجزوم است؛ یعنی تشریف داشته باشید عجله نکنید. عدهای را که شما در دنیا پروراندید شاگرد شما بودند کتاب شما را خواندند کتیبه شما را خواندند مکتب شما را دیدند به هر حال الآن نیاز به شفاعت دارند از آنها شفاعت کنید،
شفاعت شما هم مقبول است، دو؛ آن شفیعی که شفاعتش مقبول است میشود «شفیع مشفَّع».
در این دعاها و صلوت هنگام زوال روزهای پربرکت شعبان که میگوییم: «وَ اجْعَلْهُ لِی شَفِیعاً مُشَفَّعاً»؛[29] یعنی توفیقی به ما عطا کن که او از ما شفاعت کند و شفاعتش را هم بپذیر. آنچه از ناحیه اوست صادر بشود آنچه از ناحیه شما است تجلی کند «وَ اجْعَلْهُ لِی شَفِیعاً مُشَفَّعاً».
اینجا هم به عالِم که «بَعَثَهُ اللَّهُ تَعَالَی یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَقِیهاً»،[30] کسی که در قیامت فقیه و عالِم محشور شد یعنی معلومش با او بود نه از کفش رفت، این شخص حقّ شفاعت دارد.
آن زمینشناسی که زمین را آیت حق دانست و علم دینی را از این راه تأمین کرد، آن ستارهشناس و آن قمرشناس و آن شمسشناس که همه اینها را آیات الهی میدانند؛
آیتشناسی علمی است که میماند این علم دینی است. ستارهشناسی رخت برمیبندد، اما ستاره که آیت الهی است میماند.
اما کسی که در دنیا همه این بحثهای نجومی را براساس علم دینی فرا گرفت یعنی زمین را آیت حق دانست، آسمان را آیت حق دانست، شب را آیت حق دانست، روز را آیت حق دانست که
وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً
[31] این با آیت و مرآت الهی زندگی کرد و عالمانه به سر بُرد که علم او علم دینی بود و آسمان و زمین را دو فعل خدا میداند و دو فعل را مثل دو قول خدا میداند؛
دو آیه را تفسیر کردن علم دینی است، این شمس و قمر را هم تفسیر کردن علم دینی است؛ منتها یکی توصّلی است یکی تعبدی، یکی خصیصهای دارد یکی خصوصیتی دارد؛ آن علم میماند و انسان در قیامت برابر آن علم عالم محشور میشود و حق شفاعت دارد که امیدواریم ذات اقدس الهی این گونه از معارف را که از تفسیر قرآن کریم و سخنان عترت طاهرین(علیهم افضل صلوات المصلین) که عِدل قرآناند برداشت میشود وسیله سعادت و فوز و فیض دنیا و آخرت همه محققان حوزوی و دانشگاهی باشد.
چکیده تفسیر سوره زلزال (1399/01/11)
جریان زمینلرزه در قرآن کریم به صورتهای متعدد و گوناگونی ارائه شد؛ یک وقت تعبیر از
رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا
[1] است، یک وقت تعبیر
تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ
تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ
[2] مطرح است
یک وقت سخن از زلزله است و این زلزله به زمین اسناد داده میشود، گاهی از مجموعه این تعبیرات به عنوان
إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شیْءٌ عَظِیمٌ
[3] یاد میشود. «زَلَّ» که ثلاثی مجرد است یعنی حرکت کرد، اما زلزله یک حرکت متتابع و مکرر است. این زلزله که حرکت متتابع زمین است با تتابعی که در کنارش آمده تکرارش بیشتر میشود که فرمود:
تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ
تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ
؛ بنابراین یک بار نمیلرزد این لرزه مکرّر است.
این زلزله از اشراط ساعت است
بلکه از ارکان ساعت است زیرا در قیامت کل این نظام سپهری عوض میشود.
آن زمینی که هماکنون موجود است «بعین حقیقتها» در برزخ هست و «بعین حقیقتها» در قیامت هست؛ اگر بخواهد در آن روز شهادت بدهد مستحضرید که شهادت در محکمه دو مرحله دارد: مرحله اُولی آن است که شاهد در متن داستان و قضیه و فعل حاضر باشد که صحنه را تحمل کند،
مقام تحمل، مقام ادا، حفظ و نزاهت از سهو و نسیان در بین تحمل و در بین ادا.
کلّ این جریان را زمین باید داشته باشد تا شهادت آن، گزارش آن، شکایت آن مصون باشد.
مسجد شکایت میکند[6] مسجد شفاعت میکند مسجد شهادت میدهد، همه این عناوین با حفظ حقیقت زمین است با حفظ حقیقت این امکنه است و مانند آن.
حادثهای از این سهمگینتر فرضی ندارد در چنین حادثه سهمگینی بیعدیل، مردان الهی در امانت و امنیت هستند از هراس آن روز در اماناند
وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ
[7] از این حادثه تلختر و سنگینتر فرضی ندارد، مردان الهی در آن روز آرام هستند. اینکه
أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
[8] آنجا روشن میشود؛ آنها که در دنیا چون عالم درست بودند عالم عامل بودند
إِنَّمَا یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ
[9] دلشان از هراس الهی میتپید که مبادا راه کسی را ببندند یا بیراهه بروند آنها
وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ
آن روز
آمِنُونَ
.
پس «هیهنا امور»: یکی اینکه زمین و زمان و فضا و هوا کلاً میلرزند، نه تنها «زَلَّ» است بلکه زلزله است، نه تنها زلزله است «رَجّ» است، نه تنها «رَجّ» است رجفه است، نه تنها رجفه است
تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ
است، نه تنها
تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ
زلزله قیامت است نه زلزله دنیا.
ما زنده به ذکر دوست باشیم
دیگر حیوان به نفخه صور[10]
عدهای آن چنیناند؛ در این نفخه اول و دوم که کل جهان دارد دگرگون میشود
وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ
. این یاد خدا و نام خدا همان طوری که زمین را میلرزاند دل را آرام میکند، این گاهی آن لرزه را دارد گاهی این آرامش را دارد.
در آن زلزله فعل مجهول به کار برده شد در اخراج فعل معلوم به کار برده شد آن چون مقداری هراسآور است به خود زمین اسناد داده شد این چون صبغه ملکوتی برتر و بالاتری دارد به ذات اقدس الهی اسناد داده شد
طلا و نقره و معادن و مانند آن نیست، آنها ثقل زمین نیست، این جنّ و انس که ثقلاناند و ثقل زمیناند که اگر در دل زمیناند که ثقل «للأرض»اند و اگر روی زمیناند که ثقل «علی الأرض»اند؛
وقتی در محضر امام صادق(صلوات الله و سلامه علیهم و علی آبائه و أبنائه الأطیبین) سخنانی حضرت فرمودند، بعضی از صحابه و شاگردان عرض کردند عجب جواهری ما از شما شنیدیم، فرمود حیفت نیامد که این مطالب را به جواهر تشبیه کردی؟ «هَلِ الْجَوْهَرُ إِلَّا حَجَر»[11] طلا یک سنگ زردی است، نقره یک سنگ سفیدی است، منتها دورانی بر آن گذشت زیبا شد؛ از حجریّت به نباتیّت بار نیافت این هنوز جماد است سنگ است، این معارف بلند را به سنگ تشبیه کردی؟
این امواتاند که وقتی زندهاند ثقل «علی الارض» هستند وقتی به درون خاک رفتند ثقل «للارض» هستند و این اثقال را و این سنگینیها را ذات اقدس الهی دستور میدهد که این بیرون بیاورد
وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها
و بعد هم گزارش میدهد که چه کسی بد است و چه کسی خوب است شکایت میکند شهادت میدهد حالا اینها در کدام مقطع است اینها را «أشراط الساعة» یکی پس از دیگری باید تعیین کند.
در آن روز زمین گزارش میدهد که چه کسی بیراهه رفت و چه کسی راه کسی را بست؟ چه کسی با دین بود و چه کسی علیه دین بود؟ چه کسی کفر و الحاد و شرک ورزید چه کسی موحد بود؟ این از درون و نهاد و نهان انسانها باخبر است
چون ذات اقدس الهی او را آگاه کرده است.
پنج طایفه از آیات قرآن کریم دلالت میکنند که زمین عالم است آگاه است چیز میفهمد مطیع است؛ آیات اسلام که
لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ
،[12] آیات تسبیح
یُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْض
، آیات تحمید که
إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ
[13] آیات سجده که
یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ
خود زمین هم همین طور است و آیه اطاعت که
فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعین
[14]
ذات اقدس الهی به زمین و آسمان که دو شیءاند تعبیر میکند بیایید، اینها در ارض ادب ابتدا از تثنیه سخن میگویند بعد از جمع؛
فَقالَ لَها
آسمان
وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا
تثنیه است
طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا
تثنیه است،
أَتَیْنا طائِعین
نه «طائعَین»! یعنی ما آسمان و زمین با همه موجودات جهان مطیع هستیم.
مسجد شهادت میدهد که فلان همسایه میآمد و فلان همسایه شکایت میکند که نمیآمد اینها درست است.
اما اینها را ذات اقدس الهی میفرماید ما به زمین وحی فرستادیم
یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها
این
أَوْحی لَها
یعنی وحی فرستاده که بگو، نه وحی فرستاده که فلان شخص این چنین هست فلان شخص این چنان بود؛
اما این
بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحی لَها
یعنی خدا دستور داد که بگو، نه او را عالم کرده است او در متن حادثه حاضر بود،
بین حادثه و ادای شهادت حافظ بود مصون از سهو و نسیان بود، دو؛ در محکمه شهادت آنچه را دید و آنچه را حفظ کرد و نگه داشت بازگو میکند، سه؛ این معنای شهادت است شکایت هم همین طور است؛
منتها خدای سبحان گاهی کار زمین را به خودش اسناد میدهد، گاهی کار زمین را به امر خودش وابسته میداند. گاهی کار زمین را به خود اسناد میدهد میفرماید:
فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ
[15] ما زمین را باز کردیم قارون را به دهن زمین گذاشتیم و دهن زمین را جمع کردیم، خانه قارون را همین کار کردیم
فَخَسَفْنا بِهِ
یعنی به قارون
وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ
.
وحی دو قسم است: یک وحی علم است
تِلْکَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیها إِلَیْک
،[17] به خیلی از انبیا علوم غیب را از راه وحی تعلیم میدهد، سخن از علم است یعنی آن بخش علمیاب و اندیشهورز و عالم و آگاهشونده انبیا را با تعلیم سیراب کرد این وحی علم است.
بخشی مربوط به فعل و کار است در این بخش اراده و تصمیم و نیت و اخلاص و مانند آن به عهده این بخش است آن بخشهای علم بخش دیگر است.
عدهای تلاش و کوشش کردند که بگویند بین طلب و اراده چه فرق است، با اینکه هر دو در یک وادی است منتها ممکن است شدیدتر و ضعیفتر، نزدیکتر و دورتر، بحثی است بیاثر نیست؛ اما آن بحث عمیق علمی مؤثر جایش خالی است که فرق علم و اراده چیست؟
گاهی انسان مطلبی را صد درصد میداند ولی اراده نمیکند. اصلاً باب اراده و نیت و تصمیمسازی و تصمیمگیری یک وادی دیگری دارد کاری با حوزه اندیشه ندارد.
عالم بیعمل مثل آدمی که چشم سالمی دارد گوش سالمی دارد مار و عقرب را میبیند از سمّی بودنِ مار و عقرب یقیناً باخبر است هیچ مانعی ندارد، منتها دستش فلج است پایش فلج است، او نمیتواند فرار کند. شما به او تلسکوپ بده میکروسکوپ بده ذرهبین بده دوربین بده عینک بده؛ مرتّب آیه بخوانی روایت بخوانی، این شخص مشکل علمی ندارد
بحث علمی او صد درصد تام است
وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ
،[18] کلیم الهی به فرعون فرمود:
لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ بَصَائِرَ
؛[19] صد درصد برای تو روشن شد که حق با من است
مثل اینکه برای چشم و گوش صد درصد روشن است که این مار و عقرب است ولی چشم که فرار نمیکند گوش که فرار نمیکند دست و پا فرار میکند که فلج است. آن عقل عملی که امام فرمود: «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[20] هیچ یعنی هیچ! مگر اینکه روح قوی باشد اولاً، دائماً مراقب باشد ثانیاً، که این عقل عملی گرفتار شهوت و غضب نشود ثالثاً، فلج نشود زخمی نشود آسیب نبیند رابعاً و خامساً و کذا و کذا تا آنچه را فهمید عمل بکند.
غرض آن است که گاهی خودش این کار را انجام میدهد گاهی ذات اقدس الهی دستور میدهد به عنوان وحی تو انجام بده؛ چون همان طوری که در قُرب نوافل خدای سبحان در فصل سوم نه فصل اول که منطقه ذات است که منطقه ممنوعه است، نه فصل دوم که صفت ذات است و عین ذات است و آنجا هم منطقه ممنوعه است، در فصل سوم که فصل فعل حق است ظهور حق است
نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ
[22] است که بخش امکان است آنجا در قُرب نوافل دارد که «کُنْتُ سَمْعَهُ ... وَ بَصَرَهُ ... وَ لِسَانَهُ ... وَ یَدَهُ»[23] این درباره انسان است.
درباره زمین هم همین طور است فعل خداست که تمام این آبها را جذب میکند، فعل خداست که از زمین گزارش میگیرد و گزارش میدهد. فرمود:
تُحَدِّثُ أَخْبارَها
گزارشها را صادقانه میدهد، چون خدا وحی فرستاده که گزارش بده،
در آن روز مردم پراکندهاند حالا شتّی هستند، شتیت هستند، پراکندهاند بعضی سفیدچهرهاند بعضی سیاهچهرهاند، «یَوْمَ تَبْیَضُّ فِیهِ وُجُوهٌ» هستند، «یَوْمَ تَسْوَدُّ فِیهِ وُجُوهٌ» هستند. یکی از دعاهای مستحب حالت وضو در هنگام شستن چهره این است که «اللَّهُمَّ بَیِّضْ وَجْهِی یَوْمَ تَسْوَدُّ فِیهِ الْوُجُوهُ وَ لَا تُسَوِّدْ وَجْهِی یَوْمَ تَبْیَضُّ فِیهِ الْوُجُوه»[24] سفیدچهره بودن و سیاهچهره بودن نژادی و سرزمین و اقلیمی، این اثر ندارد:
مرد خداشناس که تقوا طلب کند
خواهی سفیدجامه و خواهی سیاه باش[25]
در قیامت سفید جامه بودن و سیاه جامه بودن نشانه ایمان و کفر است نشانه بیآبرویی و آبرومندی است.
یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتاتاً لِیُرَوْا أَعْمالَهُمْ
تا برایشان حجت الهی بالغ بشود؛ آنگاه
فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ
وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ
. یک بحث این است که بسیاری از اعمال است که انسان توبه کرده است و نباید آنها را ببیند
خیلی از اعمال است که انسان انجام داد و آن روز نمیبیند خیلی از اعمال است که انجام نداد و آن روز میبیند این با
فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ
یعنی چه؟
تعبیری مرحوم شیخ طوسی در تبیان دارد که میگوید این عام مختص است یا آن مطلق تقیید شده است و مانند آن.[26] یک بیان لطیف و علمی و اصولی سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی دارد و آن این است که آن آیاتی که دارد حسناتِ قاتل در نامه عمل مقتول نوشته میشود یا سیئات مقتول در نامه عمل قاتل نوشته میشود حاکم بر این گونه از ادله است.[27] این آیه میگوید هر کسی عمل کرد میبیند، آن روایت میگوید عمل او این است؛ آنچه را که از او به دیگری منتقل شد عمل او نیست. بنابراین نه تنها چون حاکم و محکوم یا به تعبیر مرحوم شیخ طوسی مخصّص و عام، عام و خاص اینها معارض هم نیستند.
در علوم عقلی موجبه کلیه و سالبه جزئیه کاملاً نقیض هماند سالبه کلیه و موجبه جزئیه نقیض هم هستند موجبه کلیه و سالبه جزئیه نقیض هماند اما در علوم نقلی فقه و اصول و اخلاق و مانند آن عام و خاص کاملاً با آن هماهنگاند مطلق و مقید کاملاً باهم هماهنگاند هیچ خاصی نقیض عام نیست و هیچ مقیدی نقیض مطلق نیست.
«عقلیة الأحکام لا تخصص»؛
اما در علوم نقلی مسائل فقهی مسائل حقوقی مسائل اخلاقی اینها وقتی جابهجا شد به تعبیر سیدنا الاستاد این حاکم بر اوست. این آیه دارد هر کسی عمل خودش را میبیند، آن روایات دارد که این عمل او نیست، این خودش منتقل کرده است به دیگری در زمان حیات خود.
یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ
[29] هر کسی کاری کرد محضَر میبیند یعنی عمل حاضر شده است خود عمل حاضر نشد، یک؛ دیگری آن را احضار کرده است، دو؛ شخص حاضر کرده آن فرشتهها یا آن مُحضِر را میبیند، سه؛
یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ
.
در بخشهای دیگری از آیاتی که اخیراً گذشت فرمود در صحنهای که قیامت جلوه کرده است
عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ
خود شخص میآورد پس معلوم میشود با خودش است، اعمال که ما را رها نمیکند عمل عامل را رها نمیکند
عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ
؛ لذا عمل خودش را میبیند کاملاً میشناسد
لذا برخی از اعمال را نمیبیند برخی از اعمالی که انجام نداده آنها را میبیند.
مردان الهی
وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ
که باید کوشش و تلاش شما این باشد که امنیت آن روز را تأمین کنیم؛ البته ثمره علمی، فایده علمی، تحقیق علمی همچنان سرجایش محفوظ است که در بین این ارکان سهگانه کدام یک از اینها حق است؟ یا هر کدام در یک مقطع خاص حق است؟ ولی آنچه را که برای ما سودمند است این است که بکوشیم تا مشمول
وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ
باشیم
امیدواریم این فیض و فوز نصیب امت اسلامی بشود.
چکیده تفسیر سوره بیّنه جلسه 4 (1399/01/10)
در این سوره بهترین تمدّن و بهترین مردم و بهترین جوامع را معرفی کرد؛ زیرا جامعه بدون قانون و بدون مکتب و بدون رهبر شکل نمیگیرد. در قرآن کریم فرمود نیازمند به یک مکتبی است که این عناصر محوری را دارا باشد اولاً بیّن باشد یعنی در تنظیم روابط معرفتی، حقوقی، اخلاقی، قانونی و مانند آن، رابطه بین محمول و موضوع شفاف و روشن باشد
اسلام این خصایص چندگانه را دارا است اولاً از نظر معرفتی بیّن و شفاف و روشن است اگر گاهی مطلب نظری دارد آن نظری در سایه ارجاع به بدیهی مبیّن میشود لذا یا بیّن است یا مبیّن، یا بدیهی است یا نظری منتهی به بدیهی این میشود بیّنه. این شرط اول معرفتی است.
از نظر حقوقی و توانمندی، این قیّمه است؛ یعنی هم قائم به ذات آفریدگار است و هم میتواند جامعه را به قیام فرا بخواند و هم مقوّم جامعه است.
وقتی مقوّم جامعه است تمدنساز است
این دین ایستاده است این شریعت ایستاده است دائماً هم ایستاده است
پس از نظر معرفتشناسی بیّنه است از نظر هستیشناسی قیّم است و مسائل حقوقی و مسائل اخلاقی تنظیم روابط اجتماعی عدلمحور است.
وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفاءَ
؛ «حنیف» در قبال «جنیف» است
یک انسان مستقیم در بستر صراط مستقیم حرکت میکند میشود حنیف.
«أحنف» به کسی میگویند که
در عین حال که دارد میرود میل او به آن هسته مرکزی بیشتر باشد.
جنیف آن است که میکوشد کجراهه برود حاشیه برود از متن جدا باشد.
مردم موظفاند در هسته مرکزی صراط مستقیم و عدل حرکت کنند نه بیراهه بروند و نه راه کسی را ببندند حق خود را بشناسند،
مزاحم حق دیگری هم نباشند،
ستمپذیری و مانند آن با حنیف بودن هماهنگ نیست با عدلمحور بودن هماهنگ نیست. یکی از بیانات نورانی امیر المؤمنین(سلام الله علیه) این است که «لَا یَمْنَعُ الضَّیْمَ الذَّلِیلُ»؛[2] ستم را جز ملت فرومایه کسی تحمل نمیکند. فرمود از نظر مسائل حقوقی او عدلمحور است شما هم عدلمدار باشید.
نه تنها نماز و روزه را با اخلاص بلکه تمام امور دین را با اخلاص و موحدانه انجام بدهد چنین جامعهای در مهد امن است، نه از مهد امن بیرون میآید چون جای امن است، نه کسی توان آن را دارد که به حریم آنها تعدّی کند چون مهد امن است.
این بیان نورانی امام رضا(صلوات الله علیه) که در حدیث «سلسلة الذهب» فرمود: «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِی»[3] این عقیده انسان را در آن حصن یعنی مأمن، نگه میدارد نه اجازه میدهد از آن مأمن بیرون بیاید؛
و کسی توان نفوذ ندارد که وارد آن قلعه بشود به اینها آسیب برساند چون از هر نظر بسته است و دژبان آن هم ذات اقدس الهی است.
عبادتهایی هم که مثل نماز است که بر اساس تحکیم ارتباط بنده با خالق است زکات است که تحکیم ارتباط انسانها با یکدیگر است در مسائل اقتصادی، اینها هم جوانب فرعی است که به همین عناصر اصلی برمیگردد.
گر خواستیم تمدّنی داشته باشیم و کارآمد و مانا، بحث معرفتشناسی آن باید بیّنه باشد بحث هستیشناسیاش باید قیّمه باشد بحث حقوقیاش باید عدلمدار و عدلمحور باشد یعنی تمام بخشهایش عادلانه توزیع شده باشد
چون عدل بر همه واجب است، بر هر فرد مسلمانی واجب است که عادل باشد اختصاصی به امام جماعت و قاضی و مانند آن ندارد عدل یعنی انجام واجبات و ترک محرّمات این عدل بر همه واجب است.
این مکتبی که واجد این عناصر محوری است آن وقت رابطهاش در ارتباط با خدا تحکیم میکند به وسیله نماز و سایر عبادات، ارتباطش را با جامعه تحکیم میکند در سایه زکات و سایر مسائل مالی، آن وقت چنین جامعهای که عدلمدار است بهترین جامعه خواهد بود و اگر کسی از چنین مکتبی فاصله گرفت
یعنی بیّنه او شده حرفهایی که مجهول است مبیّن نیست حرفهای پراکنده است نظیر آنچه را که در جاهلیت رسم بود از آن قبیل است و برهانی نیست،
هاتُوا بُرْهانَکُمْ
[4] را پاسخ مثبت نمیدهند؛ این گونه از افراد در معرفتشناسی حرفی برای گفتن ندارند پس بیّنه نیست.
از نظر هستیشناسی مکتب آنها لرزان است قائم نیست چه رسد به اینکه قیّم و مقوّم باشد و از نظر تحکیم روابط اجتماعی عدلمدار نیست زیرا عدل یعنی هر چیزی را در جای خود قرار دادن
عدل آن است که هر چیزی را در جای خود قرار بدهد،
جای اشیاء را اشیاءآفرین میداند
جای اشخاص را اشخاصآفرین تأمین میکند عدل یعنی «وضع کل شیء بحسبه».[5]
از عقل برنمیآید که جای اشیاء را معین کند عقل شارع و مهندس نیست، عقل سراج منیر است نه صراط.
خدا راهآفرین است که میگوید:
وَ أَنَّ هذا صِراطی مُسْتَقیّماً
بعد میفرماید تمام کارهای من بر بستر صراط مستقیّم است:
إِنَّ رَبِّی عَلی صِراطٍ مُسْتَقیّم
بعد میفرماید رهبری تکوینی اشیاء را خدا با اراده بر بستر صراط مستقیّم رهبری میکند که
مَا مِن دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذُ بِنَاصِیَتِهَا إِنَّ رَبِّی عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقیّم
[6] عقل برای شناخت است نه برای ساخت.
ساخت به دست خداست، آن که زمین آفرید آسمان آفرید انسان آفرید حیوان آفرید آب آفرید فضا آفرید هوا آفرید او باید جای اینها را معین کند. جای اشیاء را اشیاءآفرین معین میکند.
بنابراین اگر کسی مکتبش دین نبود بیّنه نیست، اگر کسی مکتبش دین نبود قیّمه نیست،
مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ
و مانند آن نخواهد بود چنین گروهی و چنین افرادی میشوند
شَرُّ الْبَرِیَّةِ
بنابراین بهترین تمدن در سایه دین است و بهترین مردم مردم متدین هستند
اما اگر
خدای ناکرده ـ کسی این دین را وسیله کسب خود قرار بدهد، عدلفروش باشد نه عدلمدار، این حنیففروش باشد نه حنیفمدار، این قیّمفروش باشد نه اهل قیّم، این بیّنهفروش باشد نه اهل بیّنه، آن وقت این میشود نفاق که این نفاق در ردیف همان
شَرُّ الْبَرِیَّةِ
است.
اگر قرآن عرضه بشود و ذات اقدس الهی هم آن علم را عطا خواهد کرد؛ این را آورده که ما بفهمیم
وَ اعْتَصِمُوا
فرمود،
بِحَبْلِ اللَّهِ
[10] فرمود، تفکر کنید «اقْرَأْ وَ ارْقَهْ»[11] فرمود، قابل فهم هست منتها باید بحث بشود از روایات اهل بیت کمک گرفته بشود از خود قرآن مدد گرفته بشود
معتقد باشیم به اینکه بهترین معرفتشناسی از اوست بهترین تمدنسازی از اوست بهترین روابط حقوقی از اوست ما میخواهیم
خَیْرُ الْبَرِیَّةِ
بشویم؛
خَیْرُ الْبَرِیَّةِ
بدون تحقیق قرآن و تفسیر قرآن و تطبیق قرآن و جان دادن به کلام قرآن و فرو رفتن و غواصی در دریای قرآن مقدور نیست. با
خَیْرُ الْبَرِیَّةِ
شدن، بهترین ملت شدن، منتظر بهترین امام بودن، منتظر بهترین فرصت زرّین جهانی بودن که مقدم او برای جهان و جهانیان خیر و رحمت و برکت است،
کنارش رجعت ائمه هدات معصومین(علیهم صلوات الله علیهم اجمعین) است
و همان طوری که در لیالی قدر این کتاب بالای سر ماست قرآن به سر میکنیم، در تمام مَدرس و مدرسه ما این باید قرآن به سر باشد قرآن به بر باشد، قرآن به دست باشد، قرآن به دل باشد تا چنین حرفی را مفسّر نگوید
به هر حال ما
خَیْرُ الْبَرِیَّةِ
میخواهیم بشویم و
خَیْرُ الْبَرِیَّةِ
هم این است که معرفتشناسیاش بیّنه، هستیشناسیاش قیّمه، مسائل حقوقی و روابط اجتماعیاش حنیف و عدلمدار و عدلمحور، همه اینها در سایه پرتو
مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ
باشد که امیدواریم ذات اقدس الهی این توفیق را به همگان مرحمت کند که ما در مدار قرآن و در محور عترت(علیهم افضل صلوات المصلین) حرکت کنیم.
چکیده تفسیر سوره بیّنه جلسه 3 (1399/01/09)
سوره مبارکه
البینة
ظاهراً در مدینه نازل شد برای اینکه صحبت از نماز و زکات و مانند آن است.
در اول آمده است که کافران و مشرکان هرگز جدا نمیشوند از شرک و کفرشان تا اینکه بینه بیاید. بینه هم عبارت است از پیامبری که کتاب آسمانی داشته باشد و آن صحف مطهره را تلاوت بکند که مطالب قائم و قیم و مقوّمی در آنها تعبیه شده است.
اینها از کفر و شرک جدا نیستند مگر اینکه پیامبری بیاید کتاب آسمانی بیاید شریعتی بیاید.
اینها هیچ اختلاف نکردند مگر اینکه پیامبر آمد و درباره پیامبر اختلاف کردند.
سنت الهی این است که هرگز جوامع بشری را از رسالت مرسلین و ولایت اولیای الهی و مانند آن که مبشران و منذران الهیاند جدا نمیکند.
حتماً ذات اقدس الهی رهبران الهی را جهت تبشیر و انذار نازل و ارسال میکند،
جامعه ممکن نیست دست از کفر و شرک بردارند هیچ راهی ندارند مگر اینکه هدایت رهبران الهی برسد.
ذات اقدس الهی رسالت خودش را انجام داد، آن وقت جامعه مختار است میخواهد انجام بدهد یا انجام ندهد.
بشر ممکن نیست دست از انحراف و ضلالت و جهالت و غوایت و خسران بردارد مگر به وسیله رهبران الهی.
بشری که نه میداند از کجا آمده است نه میداند کجا برود یقیناً بیراهه میرود و اصلاً راه را تشخیص نمیدهد.
پس بدون وحی محال است که کسی راه مستقیم الهی را تشخیص بدهد؛
سه تا آیه است یک آیه اصل کلی را بیان میکند که محال است بشر از ضلالت جدا بشود مگر به وحی.
حالا که وحی آمده بشر دو قسم شدند: یک عده پذیرفتند یک عده نپذیرفتند؛
این کفر و شرک بعد از بیّنه غیر از کفر و شرک قبل از بینه بود، کفر و شرک قبل از بینه اینها میگفتند که معیار قبول و نکول ما کار گذشتگان ماست.
اگر خواستند چیزی را بپذیرند میگفتند:
إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلَی أُمَّةٍ
؛[2] اگر خواستند نکول کنند نه قبول میگفتند:
ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلینَ
.[3] معیار نفی و اثبات حق و باطل صدق و کذب خیر و شرّ و حسن و قبح در جاهلیت همان
إِنَّا وَجَدْنا
اما وقتی بینه آمد صحف مطهره آمد رسول الهی آمد اینها از آن به بعد دو قسم شدند
وَ ما تَفَرَّقَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّنَةُ
که حجت بر اینها تمام شد؛ در حالی که
وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ
اینها تنها چیزی که مأمور شدند این است که فقط خدا را عبادت کنند؛
چون کمال اینها در عمل به رهبری آفریدگار اینها است و اینها مأمور نشدند مگر اینکه با اخلاص دین خدا را عمل کنند.
در فقه گفتند که عبادت باید با اخلاص باشد برابر همین
وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ
اینها در عبادت باید اخلاص داشته باشند و شرک و ریا و مانند آن حرام است،
ممکن است یک کار مختصری که ناروا است در یک کار بزرگی مستهلک بشود ولی ریا همانند یک قطره خون است که مهلک آن جمع است مستهلک نمیشود.
برخلاف یک مقدار خاک که اگر در یک ظرف بزرگی مستهلک شد حرمتش را از دست میدهد. یک قطره خون اگر در دیگ بزرگی بیفتد مهلِک است نه مستهلک، ریا مهلک است نه مستهلک. عمل را باطل میکند ولو کم باشد.
خدا میفرماید:
وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ
اینکه با اخلاص عمل کنند و این اخلاص بسیار کم است چه اینکه بسیار ارزنده هم هست.
در آن بخش پایانی سوره مبارکه «یوسف» که دارد:
وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِکُونَ
[4] برای همین جهت است.
آن اخلاص و نزاهت و طهارت از ریا و مانند آن بسیار نادر است اکثر مؤمنین یک حلقه ضعیفی، یک غده بدخیم کمی از ریا در آنها هست
وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِکُونَ
چون بسیار بسیار کم است و اگر کسی واقعاً «لله» این کار را انجام داد میشود
خَیْرُ الْبَرِیَّةِ
کسانی که با آمدن بینه الهی که رسول بیّنه است، صحف الهی را تلاوت میکند و در این صحف مطالب مکتوبی است که هم حق است و هم محقق و هم محققپرور از سه نظر، اگر آنها عملی بشود آنها میشود
خَیْرُ الْبَرِیَّةِ
اما
إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ
اینها
فی نارِ جَهَنَّمَ
اند
و بدترین مردماند،
برای اینکه حجت الهی بالغ شده از طرف ذات اقدس الهی بهترین رهبران الهی آمدند بهترین نامه و کتاب و صحیفه آمده است و اینها گوش ندادند.
إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ
چون صرف ایمان که حسن فاعلی است کافی نیست باید به حسن فعلی که عمل صالح است ضمیمه بشود، چه اینکه عمل صالح بدون حسن فاعلی و اعتقاد کافی نیست.
إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا
که حسن فاعلی را دارد،
وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ
که حسن فعلی را دارد، اینها
خَیْرُ الْبَرِیَّةِ
اند و پاداش اینها نزد ذات اقدس الهی است، بهشتی است که نهرها تحت درختان جاری است و دائماً در آن بهشتاند اینها به مقام رضوان بار یافتند
اینها
رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ
چون عقیدةً و فعلاً کاری را انجام نمیدهند مگر اینکه ذات اقدس الهی بخواهد و اینها هم
رَضُوا عَنْهُ
در قضا و قدر الهی، در اقبال و ادبار نعَم، در سرّاء و ضرّاء، اینها صابر هستند مؤمن هستند معتقدند راضیاند به دستور و حکم الهی.
انسانی که به مقام رضوان بار یافت هم کار او مرضی ذات اقدس الهی است کاری نمیکند که خدا نپسندد و هم قضا و قدر الهی را و سنن الهی را و آنچه از ناحیه ذات اقدس الهی است او میپذیرد که میشود
رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ
. این منشأش خشیت است که
إِنَّمَا یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ
[5] علما اهل خشیتاند.
خشیت غیر از خوف است حریم گرفتن از حرم امن الهی و از مقام والای او میشود خشیت. این خشیت مختص عالمانی هستند که به عقل بار یافتند؛ چون مستحضرید که علم را خدا نردبانی برای عاقل شدن میداند
وَ تِلْکَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا یَعْقِلُهَا إِلاّ الْعَالِمُونَ
مثل اینکه بفرماید کسی بالا نمیرود مگر اینکه نردبان علم داشته باشد، اگر اهل آن خشیت بود که
إِنَّمَا یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ
خشیت عاقلانه است و اگر خشیت عاقلانه بود هراس نفسی نیست حریم میگیرد؛ احترام کردن یعنی حریم گرفتن، احترام میکند حریم میگیرد اما حرمت عقلی و اگر چنین چیزی بود هم خدا از او راضی است هم او از فیض ذات اقدس الهی راضی است چون دو طرفش خیر است.
حالا امیدواریم ذات اقدس الهی به همه توفیقی عطا کند که به معارف قرآن کریم بهتر آشنا بشویم و به احکام و حِکم آن هم بیشتر عمل کنیم.
«و الحمد لله رب العالمین»